🌹طلبه شهیدی که روز شهادت امام هادی(ع) متولد و در راه دفاع از حرم سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید🌹
◇ ۱۳ بهمن ۱۳۶۷ مصادف با شهادت امام هادی علیه السلام بدنیا اومد، اسمشو گذاشتن #محمدهادی
◇ بچه میدان خراسان بود از بیکاری بیزار بود و خیلی کاری و فعال بود. دوران نوجوانی در یک فلافلی کار میکرد؛ برای همین اسم کتابش شد «پسرک فلافل فروش»
◇ عاشق و دلداده مولا علی (ع) بود. سال ۱۳۹۰ برای تحصیل درس طلبگی مقیم نجف شد و تا سال ۱۳۹۳ مشغول جهاد و فعالیت های رسانه ای و فرهنگی در گروه حشد الشعبی عراق بود. با شروع بحران داعش موسسه اسلام اصیل نجف به پایگاه حشدالشعبی برای جذب نیرو تبدیل شد.
◇ هادی آن موقع میخواست به سوریه اعزام شود اما با اعزام او مخالفت کردند. سید به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستی و امکان اعزام به سوریه را نداری.
◇ او به جهت فعالیت های هنری در زمینه عکس و فیلم از سید خواست به عنوان تصویر بردار با گروه حشد الشعبی اعزام شود. سید با این شرط که هادی فقط حماسه رزمندگان را ثبت کند موافقت کرد.
◇ محمد هادی بود و به امام هادی(ع) علاقه زیادی داشت. تا این که ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ در راه دفاع از حرم #سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید و طبق وصیتش در #وادیالسلام نجف به خاک سپرده شد.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#امام_هادی
#وعده_صادق
#ماه_رجب
#شهادت
#حاج_قاسم
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ننه امالبنین به چادرت گرفتم💔
#حسینستوده
مـیدونـےچراازحـجاب
بـدشمیـاد؟!
چـونبـالاسـرشیہناظمے
بودہڪهمـدامبهشبـااخـم
گفتـہروسریتنیفتـہ...🤨
چونیہمعلمـےداشتـہ
ڪہبهشنگفتہچقدر
چـادربهشمـیـاد
چـونهمشبہشگفـتن
اگہحـجابنداشتـہباشـے
مـیریجهنـم!🔥
نـگفتناگـہبـاحـجاببـاشـے
خـداعشـقمیڪـنه
بـادیـدنـت!❤️
چـونبـهشنـگفتن
اگـہحـجابداشتـہ
بـاشـےنـگاہطمـعڪـسـے
سمتـتنـمیـاد!
چـونفڪرڪـردہ
اگـہبهشمیگـےࢪوسری
سـرتباشـہبـخـاطراینـہ
ڪهبقیـہبـہگناہنـیفتن!😏
چـوننـفہمیدہڪـهتـو
بـرایخـودشمیـگـے...🙂
سعـےڪـنیم
درسـتامـربـہمعـروفڪنیم...
#امر_به_معروف
#حجاب
🖇 #شهیدانه
از شهدا یاد گرفتیم :
• از ابراهیم هادی ، پهلوانی را
• از حاج همت ، اخلاص را
• از باکری ها ، گمنامی را
• از علی خلیلی، امر به معروف را
• از مجید بقایی ، فداکاری را
• از حاجی برونسی ، توسل را
• از مهدی زین الدین ، سادگی را
• از حسين همدانى ، جوانمردى و اخلاق را
• از حاج قاسم سلیمانی، ولایت مداری را
با این همه نمیدانم ؛
چرا موقع عمل که میرسد
شرمنده ایم..💔!
#شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهــدا دُعـا بِخوانید
بَراۍ عاقبٺ بِخیریماݩ
شمایۍ ڪِه خَتم به خیر شُد عاقبتتان . . !❤️🌱
#شهدا
شهدایی🥹🥹
شهــدا دُعـا بِخوانید بَراۍ عاقبٺ بِخیریماݩ شمایۍ ڪِه خَتم به خیر شُد عاقبتتان . . !❤️🌱 #شهدا
شهید#گمنــام است!
تواورانمیشناسی!
ولیاوخوبدردترامیدانــد . . .💔✋🏻
#رفیــقگمنامم
#شهداشرمندهایم
شهدایی🥹🥹
#بسم_رب_الشهدا #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_چهل_دوم کلاس صالحین که تموم شد مسئول پایگاه اومد تو
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_چهل_سوم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
توراه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه که کردم دیدم لیلاست
-الو جانم لیلا، چیزی شده ؟
لیلا:آره حنانه برای ثبت نام حضوری باید تا چهارشنبه بریم
و مدارک تحصیلی هم لازمه
-هااااا😳😳😳
مدرک تحصیلی ؟
لیلا: نه پس مدرک غیرتحصیلی
-لیلا من چطوری برم مدارکمو بگیرم
لیلا: هیچی سوار یه وسیله نقلیه اعم از اتوبوس یا تاکسی میشی
مقصدتو میگی
به مقصد که رسیدی پیاده میشی نازنینم
-یوخ بابا 😐😐😐
نادان میگم من اون موقعه خیلی بی حجاب بودم
لیلا: حنانه بس کن
من ب شخصه بهت افتخار میکنم
حال تو مهمه نه گذشته ات
-روم نمیشه بخدا
لیلا: بس کن
پرونده تو گرفتی زنگ بزن میام دنبالت
-باشه
توکلت علی الله
لیلا:آفرین خانم گل
منتظرتم فردا
خیلی استرس دارم فردا باید برم مدرسه
خجالت میکشم
ساعت ده صبح پاشدم حاضر شدم
کارت ملی برداشتم
نیم ساعت -یک ساعت بعد رسیدم مدرسه
پام گذشتم داخل
بسم الله الرحمن الرحیم گفتم
رفتم داخل
فضای داخلی دبیرستان تغییر نکرده بود
در دفتر مدیریت دبیرستانو زدم رفتم داخل
مدیر: بفرمایید خانم
-سلام خانم
مدیر: سلام بفرمایید درخدمتم
-خانم اومدم پرونده تحصیلیمو بگیرم
مدیر: فامیلی شریفتون ؟
-معروفی
مدیر با تعجب سرشو بلند کرد گفت حنانه معروفی😳
سرم انداختم پایین گفتم بله
مدیر :وای چقدر خوشحالم تغییر کردی
اینم پروندت دخترم
برای کجا میخای؟
-خانم حوزه شرکت کردم
مدیر: موفق باشی عزیزم
خداحافظ
#ادامه_دارد
#شهید
#سوریه
#یلدا
#وعده_صادق
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_چهل_سوم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا توراه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه که ک
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_چهل_چهارم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
شماره خونه لیلا اینا رو گرفتم شوهرش گوشی برداشت و گفت بله بفرمایید
-سلام آقامهدی خوب هستید؟ لیلاجان هست ؟
مهدی:بله یه لحظه گوشی دستتون
لیلا: الو سلام حنانه جان خوبی؟
-سلام لیلا گلی من مدارکمو گرفتم
لیلا:إه خب میام دنبالت بریم ثبت نام
-لیلا😒😒 الان ساعت ۱۰-۱۱است تا برسی میشه ۲-۳دیگه تایم نیست
لیلا:ای بترکی
که بچه مایه داری اون کله شهر میشینی
-خخخخ
فردا بیا بریم
لیلا: خوبه گفتیا وگرنه یادم نبود😁😒
فرداش منو لیلا رفتیم حوزه ثبت نام
بعدشم رفتیم پایگاه ثبت نام دیدار از جانبازان
کلاسای حوزه شروع شده بود
😐😐😐درس حوزه خیلی سخت بود
روزا از پس هم میگذشت
ما دوروز دیگه باید بریم آسایشگاه دیدار جانبازان
شک دارم برم یانه
گوشیمو برداشتم شماره زینب گرفتم
-سلام زینبی خوبی؟
زینب:مرسی تو خوبی حنان جان ؟
-مرسی
زینب میگم میشه من نیام دیدار
زینب:چرااااا
-حس میکنم لایق نیستم
زینب :الله اکبر
یعنی چی؟
نخیر نمیشه نیایی
خداحافظ
نذاشت حرف بزنم روسری و چادر معمولیم سر کردم
جانمازم پهن کردم
دو رکعت نماز خوندم بعدش زیارت عاشورا
روبرو عکس حاج ابراهیم همت گفتم : حاجی این حس لایق نبودن ازم دور کن
انگار نمیخاستم آروم بشم
چادر معمولیم با چادرمشکی عوض کردم
از خونه زدم بیرون تا ایستگاه مترو پیاده رفتم اونجا سوار مترو شدم
تا بهشت زهرا
مستقیم رفتم قطعه سرداران بی پلاک
پیش شهیدگمنامی که همیشه میرفتم پیشش
فقط گریه میکردم
تا غروب مزار بودم
نمازمو خوندم به سمت خونه حرکت کردم
بدون خوردن شام رفتم بخابم
#ادامه_دارد
#سوریه
#وعده_صادق
#یلدا
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_چهل_چهارم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا شماره خونه لیلا اینا رو گرفتم شوهرش گوشی
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_چهل_پنجم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
نیمه های شب بود یه دشت سبز هیچکس نمیدیدم
راه افتادم تا ببینم اینجای که توشم کجاست
وای خدایا چه درختهای قشنگی
چه شکوفهای خوشگلی
إه اون سمت انگار یکی هستن
صداشون زدم ببخشید آقا
سرشونو برگردوندن دیدم حاج ابراهیم همت هست و بغل دستشم یه آقای هست که روی ویلچر هست
صدای اذان تو دشت پیچید
حاج ابراهیم :خواهر اذانه
یهو چشمام بازشد خدایا خواب بودم
گریم گرفت خدایا آقا ابراهیم همت همه جا میومد کمکم میکرد
گوشیمو برداشتم به زینب پیام دادم زینب من برای دیدار میام آسایشگاه
زینب :باشه عزیزم
روز پنجشنبه که رسید یه روسری زرد و نارنجی سرکردم
سرراهم به پایگاه با زینب یه دسته گل خیلی خوشگل خریدم
ما که رسیدیم پایگاه اتوبوسم رسید
سوار شدیم یه ساعت دیگه رسیدیم آسایشگاه .....
#ادامه_دارد..
┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄