eitaa logo
شهدایی🥹🥹
718 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
3 فایل
اینجــا‌یہ‌نفر‌هسٺ‌ڪہ‌نزاره‌🥺 احسآس‌تنہایـے‌کني اینجــاحرف‌‌از‌‌رفاقتــہ❤️ #برادرشهید‌م بابک نوری کپی حلاله به شرط اینکه صلوات برای شهدا بفرستین شروع خادمی.1403/2/17 @MZmmmmz : آیدی مدیر ناشناسمون https://eitaa.com/joinchat/3223323503C7348c57498
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدایی🥹🥹
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 🌿دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح 🌤جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي سينما ايس
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ 🔰 چهره مأموري 👮که داخل ماشينها را نگاه👀 ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي🚗 ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 😢 مأمورهــا دنبال ابراهيم دويدنــد. ابراهيم رفت داخل کوچــه، آنها هم به دنبالش بودند.😱 حواس مأمورها که حســابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...🚶 ظهر🌞 بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم.😔 تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ ☎️زدم. آنها هم خبري نداشتند. 😕 خيلي نگران بودم. ســاعت حدود يازده شب🌒 بود. داخل حياط نشسته بودم. يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم .👂 دويــدم دم در، باتعجــب😳 ديدم ابراهيــم با همان چهره و لبخند 🙂هميشــگي ِ پشت در ايســتاده. من هم پريدم تو بغلش.😜 خيلي خوشحال بودم. 🙂نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال 💪در خدمتيم. گفتم: شام 🍳خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. ســريع رفتم توي خانه، سفره نان 🍪و مقداري از غذاي شام 🍲را برايش آوردم. رفتيم داخل ميدان غياثي شهيد سعيدي بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوي 💪همين جاها به درد ميخوره. 😉خدا كمك كــرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي... .... پایان شهدایی🌹 ✨💫✨💫✨💫✨💫✨
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 .. 😔 همسر شهید:👇 حسین بہ خوابـ😴ــم اومد، تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن گفتم: کجایی؟؟🤔 در محضر سیدالشهدا یہ ڪم ساڪت شد و گفت: جز شهادت هیچے بہ دردم نخورد.😞 پرسیدم: نماز شب؟📿 براے رضاے خدا نبود... ❌میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے رضاے_خدا باشہ😍 گفتم: هیئت رفتن هات⁉️ ڪامل براے رضاے خدا نبود. دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم😶، خودش ادامہ داد ڪه، شهــ🌷ـادت من رو برد بالا اگہ شهید نمیشدم😕، دست خالے بودم خیلے ڪار دارم، اگہ میمــ⚰ـــردم بدبخت میشدم، نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ👌 بہ سختے صحبت میڪرد،😟 انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت، ✌️دوبارہ تأڪید ڪرد: جز شهــ🌷ـــادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے دل خودم بود، آخرش هم گفت: خیلے زود دیر میشہ.😔😭 بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن، خندید☺️، هیچے نگفت😐 و رفت ..😔 🌷شهید حسین محرابی🌷 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~•🌸•~ سخن شهید: حرکت جوهرهٔ اصلی انسان است و گناه زنجــیر!🔗من ســکون را دوســـت نـدارم عادت به سکون، بلای بزرگ پیروان حـق است! 🕊 ‌
°°🌻°° در مـاه‌های آغـازین جـنـگ ایـران و عــــراق نــــقــــش مــــهـــمـــی در بـمبـاران اهـداف دشـمـن عـراقـی ایفا کرد.شـهـیـد در دو ســال اول جـنگ بـیـش از ۱۲۰ عــمـلـیـــات و پرواز بـرون مرزی مـوفـق داشـت او در عــمـلــیـات بـغـداد در خـاک عراق بـه شـهادت رسـیـد..(:🌹" 🕊 🌺 ۱۴صلوات سهم شما هدیه به شهید📿
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄
╰✤﷽✤╮ ای شهیدان‌، عشق‌ مدیون‌ شماست هر چه‌ ما داریم‌ از خون‌ شماست!
شهدایی🥹🥹
╰✤﷽✤╮ ای شهیدان‌، عشق‌ مدیون‌ شماست هر چه‌ ما داریم‌ از خون‌ شماست! #شهیدابراهیم‌هادی
••🌷 ابراهیمِ من بنده خوب خدا می‌شود 😍 برادر شهید : «در خانه کوچک و مستأجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می‌کردیم؛ اولین روزهای اردیبهشت سال 1336 بود، پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است، خدا در اولین روز این ماه پسری به او عطا کرد، او دائما از خدا تشکر می‌کرد. هرچند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم ولی پدر برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می‌کند، البته حق هم دارد پسر خیلی بانمکی است☺️؛ اسم بچه را هم انتخاب کرد: «ابراهیم».  پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود و این اسم واقعاً برازنده اوست.✨ بستگان و دوستان هر وقت او را می‌دیدند، با تعجب می‌گفتند: حسین آقا تو سه فرزند دیگر هم داری، چرا برای این پسر این قدر خوشحالی می‌کنی؟ پدر با آرامش خاصی جواب می‌داد: این پسر حالت عجیبی دارد و من مطمئنم که ابراهیمِ من، بنده خوب خدا می‌شود😇؛ این پسر نام من را هم زنده می‌کند. راست می‌گفت؛ محبت پدر و مادر به ابراهیم محبت عجیبی بود. هرچند بعد از او خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد، اما از محبت پدرم به ابراهیم چیزی کم نشد.🙂 📚 .
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~🌸~ شهید مدافع حرم "عارف کاید خورده" در بیست و چهارم مرداد ۱۳۷۱ متولد و بـیـست و هـشـتـم آبان ۹۶ و سالروز شـهــادت حــضــرت عـلـی بــن مــوســی الـرضـا(ع) در مقابله با تروریـسـت‌هـای تـکـفـیـری در شـهـر الـبـوکـمـال اســتــان دیرالزور سوریه به شهادت رسید🌹" 🕊 .
~🌻~ وصیت نامه شهید: خداوند مـنان، تمام مخلوقـات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلـــوقات حـــق را از بـــاطـــل تشــخــیص دهــــــد 🤔 و سپــس حـــق را انـــتـخـــاب نموده و دائــــم به یــــاد و رـضای خــــداوند مــشـــــغـــول باشـــــد تـــا از حق منــــحـــرف نشود❗️😢 🕊
🕊:حکایت معراج شهدا شنیدن دارد🤍 ماجرای دعوت مادر برای حضور در معراج شهدا از سوی فائزه خود حکایتی شنیدنی دارد. مادر می‌گوید: فائزه هر دو هفته یک بار به معراج شهدا می‌رفت و مرا هم دعوت می‌کرد و می‌گفت: شما هم بیا معراج شهدا. همکلاسی‌ها و دوستانم همراه مادران‌شان به معراج شهدا می‌آیند، شما هم بیا. من می‌گفتم: نه فائزه جان من نمی‌توانم، اگر بیایم اعصابم به هم می‌ریزد، تاب دیدن پیکر شهدا را در معراج ندارم، اما خیلی طول نکشید که با پای خودم به معراج رفتم، ولی دیگر فائزه نبود. او با شهادتش من را به معراج شهدا برد. با خودم فکر می‌کردم حالا فائزه می‌گوید: آنقدر به شما گفتم بیا و نیامدی، حالا با شهادتم تو را به اینجا کشاندم. فائزه هر زمان برنامه‌ای در معراج بود می‌رفت و در برنامه‌ها شرکت می‌کرد. گاهی برای خواندن زیارت عاشورا و زیارت شهدای گمنام خودش را به معراج شهدا می‌رساند. گاهی هم ماهانه همراه با دیگر دوستانش پولی جمع می‌کردند و رنگ و قلم تهیه می‌کردند و برای پررنگ‌کردن نوشته‌های روی سنگ مزارشهدا به بهشت زهرا می‌رفتند. 📜 نقل از مادرِ شهیده 🕊🤲 🤍
🌷 🌷 ! 🌷یک روز «ابوالقاسم» برای ما تعریف می کرد: «در جریان محاصره سوسنگرد با چهار نفر از برادران برای شناسایی مواضع نیروهای بعثی رفته بودیم. در مراجعت راه را گم کرده بودیم و در مسیر ناشناخته ای که نمی دانستیم و پر از مین بود وارد شدیم. همگی مردد بودیم که مسیر قبلی ما از کدام طرف است. 🌷ناگهان یکی از گاوهایی که در منطقه پراکنده بودند، درست در جهت راهی که انتخاب کرده بودیم به راه افتاد و بلافاصله روی مین رفت و تکه تکه شد و ما که نصرت خدا را در این حادثه احساس کردیم، مسیر خود را تغییر دادیم.» : همسر بسیجی شهید «ابوالقاسم ناصری» ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
🥀🕊 دائـم الوضـو بود! موقـع اذان خیلی‌ها می‌رفتنـد وضو بگیرنـد؛ ولی حسـن اذان و اقامـه می‌گفـت و نمازش را شـروع می‌کرد. میگفت"زمیـن جای جمـع کردن ثـوابه، حیـف زمین خدا نیسـت که آدم بدون وضو روش راه بـره..؟! +شهید ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄