💚سؤال سیاستمدار برجستۀ فرانسوی از علیرضا پناهیان

📍موقعیت امتحان! 👈🏻 الان موقع کدام عمل اجتماعی یا عمل فردی است؟

●☆● دسترسی به رمان #دیبا کامل تا قسمت آخر👇 https://eitaa.com/joinchat/1571619054Cc9609622c7 😍 ●☆●

⛔️ #برای دختر همسایه

این کلیپ از دیروز تو ایتا وایران شده ببینید یه تحلیلی هم درموردش نوشتم اگر خواستید بخونید بیاید اینجا میذارم بخونید👇🏿❤️ 🌱https://eitaa.com/joinchat/1468858583Cb483a40952 #شین_الف

💎 تو قیمت داری! 👈🏻 اینجور آدم‌ها انگیزه دارن از خودشون مراقبت کنن .. #خودآگاهی

🌱چگونه فرزندانی باشخصیت تربیت کنیم؟ ❌با این غفلت ساده در حق بچه‌ها جنایت نکنیم ... #خودآگاهی

از دور دیدمش که سوار ماشینش میشد دویدم و قبل از اینکه در ماشین رو ببنده صداش کردم: آقا... آقا نفسم بیش از این کفاف نداد چندبار عمیق و پشت هم نفس کشیدم بلکه بتونم حرف بزنم. سر برگردوند و با دیدن وضعیت عجیبم از ماشین پیاده شد: چیزی شده خانوم؟ _بله... یه ماشین دنبالمه سه تا کوچه رو یه نفس... دویدم... هیچ کس نبود... شما... فقط شما رو دیدم اینجا خیلی خلوته میشه خواهش کنم منو تا یه مسیر شلوغ برسونید؟! https://eitaa.com/joinchat/1611202753C21e1e81e4a #معمایی #پلیسی_جنایی #عاشقانه_مذهبی

رمان #شُعله🔥 رسید اصیل و خاص😍

🍃🔗🍃🔗🍃🔗🍃🔗🍃 🔗🍃🔗🍃🔗 🍃🔗🍃 خواستم در رو باز کنم که دستش رو روی دستگیره در گذاشت: انقد با اعصاب من بازی نکن دختر بگو اون مرتیکه بی همه چیز کی بوده؟ _هزار بارم بپرسی نمیگم کتکمم بزنی نمیگم! وقتی خونه نمیای همینه دیگه همه فکر میکنن من بی کس و کارم اصلا واسه تو چه فرقی میکنه تو برو همون جایی که بودی خودم یه جوری باهاش کنار میام! صورتش از شدت خشم ترسناک شده بود: سعی نکن غیرت منو تحریک کنی چون بد می بینی الانم خیلی خودمو کنترل میکنم که نمیزنم لهت کنم! دستی به سرش کشید و برگشت طرفم نگاهش درمونده بود دست کرد توی جیب پیراهنش و یه قرآن کوچیک در آورد: نمیدونم به این کتاب اعتقاد داری یا نه؟ دلخور گفتم: نه فقط شما مسلمونید! _تو حرفم نیا... قسم بخور تا وقتی... محرم منی... ♥️ https://eitaa.com/joinchat/1611202753C21e1e81e4a پسره دختره رو مجبوری عقد کرده و دوستش نداره حتی خونه نمیره ولی حالا روش غیرتی شده😅 چون فهمیده یکی از مردهای همسایه...

🔴 ویژگی مهمی که مسئولین باید داشته باشند #استوری

🌱خوبی های خودت رو ببین! 👈🏻 اوج خودآگاهی دیدن خوبی‌هاست #خودآگاهی

صدای زنگ در که بلند شد نگاه آخر رو توی آینه به خودم کردم و راضی درو براش باز کردم چند ثانیه با چشمهای باز خیره شد و بعد با عجله اومد داخل و در رو پشت سرش بست بدون اینکه به طرفم برگرده گفت: واسه همه همینجوری درو باز میکنی؟ برو لباس بپوش! خودم رو به نفهمیدن زدم: وا مگه چشه لباس خونه ست دیگه بعدم از چشمی دیدم که تویی! غرید: _مگه من با بقیه چه فرقی دارم؟ _وا خب محرمیم این اداها چیه؟ غرید: گفتم برو لباس درست و حسابی بپوش تا نرفتم... 😅 https://eitaa.com/joinchat/1611202753C21e1e81e4a #رمان_شعله🔥 رسید😍