eitaa logo
ضُحی
11.4هزار دنبال‌کننده
520 عکس
454 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🥰🥰
برای اونایی که دنبال درآمد مطمئن از ایتا هستن چیزی که الحمدلله سالهاست ما و خیلی‌ها بهش رسیدیم🌱
بچه‌ها این دوره هم به درد کسب و کارها میخوره🌱
هم کانال‌دارا🌱
هم نوجوون‌های دانش‌آموز که "بدون سرمایه" میخوان از پول دربیارن🌱
🤍🤍 دور ضبط شده است و آنلاین هم از ادمین باسابقه‌ی خودمون داره 🤍🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالا اگر دوست دارید یه درآمد خوب از یه کار راحت با زمان کاری منعطف بدون سرمایه اساسی داشته باشید::::
ایشون در خدمت شماست👆🏼
همه چیز رو درباره سرفصل‌های دوره و شرایط ثبت نام بهتون توضیح میدن🌸 (فرصت و تعداد محدود🙏)
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت441 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• نم
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ساعت یازده شب را نشان می دهد و این یعنی بیشتر از دو ساعت با خانوادهء سوگل و عمویش معاشرت کرده بودیم خوشحالم ؛ خیلی زیاد هم برای سوگل ، خواهر عزیزم و هم برای کاظم آقا براتی ، دوستِ حاج حیدر آقا ! نام حاج حیدر جرقه ای می شود و ذهنم را روشن می کند نباید به او خبر می دادیم ؟ بی بی از اتاق بیرون می آید در حالی که پتو و متکای سد بابا در دستانش سنگینی می کند - بدید من بیارم بی بی جونم چرا چیزی نگفتید ؟ - ای بابا مگه تو گناه کردی عزیزکم آخیش بابات کجا رفت مادر ؟ نگاهم سمت حیاط کشیده می شود و لامپ روشن مستراح - گمونم دوباره رفته تا تجدید وضو بکنه ! - با کت و شلوار ؟! خودش را به حیاط می رساند این شب ها هوا آنقدری سرد شده که پیرمرد با این همه وضو گرفتن و خیس کردن دست هایش در طول شبانه روز استعداد سرما خوردن پیدا کرده باشد - کجا رفتی مرد ؟ پیش از رفتن دو مرتبه وضو گرفتی که ! - راست گفتن که آب زندگیه ها ؛ تو هم بیا وضو بگیر با هم نماز بخونیم آسیه ! بی بی که با اندکی عصبانیت به حیاط رفته بود تا پیر مرد را به خانه بیاورد تا مبادا مریض شود با شنیدن نام زنانه ای که از دهان همسرش بیرون آمد متوقف شد و من که در آستانهء در اتاق ایستاده بودم شنیدم زیر لب چه گفت - آخه چطور منو جای مادر خدابیامرزت می بینی علی جانم ؟! دلم به حال هر دو می سوزد بابا که حالا با رضایت و لبی خندان وارد اتاق می شود آن هم با آستین های کت و پیراهنی که به زور بالا داده و حالا هر دو خیس هستند و بی بی که هنوز همان جا ایستاده و او را ناباورانه می نگرد ...... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂