May 11
ضُحی
حالا که حلول ماه شعبان و ۲۲ بهمن همزمان شده یه خبر خوب ندیم بهتون؟!🥳
تا دیر نشده
اقدام کنید
این واقعا یه فرصت بی تکراره🫀🫂
اونم حالا با این تخفیف 90 درصدی!!!
که بیشتر شبیه شوخیه🤖
🍱که با پول یه چیپس و پفک!
بتونی یه کسبوکار پولساز یادبگیری!
آخه کجا با این عدد میتونید
دوره جامعِ #ادمینی
#کانالداری
#تبلیغات
و #فروش
اونم با پشتیبانی تهیه کنید؟!!!
‼️که حتی گروههای
کسب و کار ایتا رو هم
هم بهتون معرفی کنه!!!
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت643 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• بالا
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت644
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
نمی دانم از کجای جمله شنیده بود ولی می دانم آخرش را شنیده
خجالت بابت خواسته ی نامعقولی که داشتم باعث می شود تا سر به زیر انداخته و سکوت کنم
بی بی زیر لب ذکر می گوید و دل به سکوتم داده ولی حاج صادق که حالا خوب می دانم در عین خیرخواه بودن آدم باهوش و کاردانی هم هست دستی به ریشش کشیده و در حالی که دو زانو می زند روبه روی بی بی جانم با ادب و احترام می نشیند
- خانوم شما همراه دوستت یه سر به پری خانوم ما میزنی ؟
دست تنهاست
گمونم کمک لازم باشه
- چشم
می فهمم قصد کرده تا من و سوگل را به دنبال نخود سیاه بفرستد
دستم روی دستگیره ی در نشسته که از پشت سر صدایش را می شنوم
- بی زحمت به حاج خانوم میگید بیان داخل ؟
- بله ، چشم
همراه سوگل به آشپزخانه می رویم و کاظم آقا و حاج حیدر را می بینم که همچنان در حال بحث با یکدیگر هستند
حاج خانوم ، مادر حاج صادق روی صندلی نشسته و تسبیح می چرخاند !
انگار فقط اتاق را ترک کرده بود تا ما راحت باشیم اگر نه پری خانوم هم دیگر کاری برای انجام دادن نداشت
- ببخشید ، حاج صادق گفتن بی زحمت تشریف ببرید اتاق
انگاری کار دارن با شما
- باشه مادر
پری جان ، دخترم
حالا که مهمونمون خودش تا اینجا اومده وسیله های سالادو بهش بده واسمون از اون سالاد دیروز درست کنه
خیلی خوش مزه بود مادر
نوش جان را زیر لب می گویم و او به نیت اجابت کردن درخواست پسر جانش از آشپزخانه بیرون می رود ......
- بفرما خواهر گلم
تقصیر خودته دیگه ، می خواستی اینقدر خوشمزه درست نکنی
حالا تا هر وقت که اینجایی سالاد کلم با خودته ، البته تا زمانی که دل حاج خانوم بزنه !
پری جون در حالی این حرف ها را می زنو که با چشمک با مزه ای شوخی بودنش را به من و سوگل ثابت می کند
منتظر جوابی از سوی من نیست
نگاهش سمت سوگل کشیده شده و اینبار او را مخاطب قرار می دهد
- شما گمونم این حبیبه ی ما رو خیلی دوستش داریا !
این همه راه اومدی تا رفع دلتنگی کنیو برکت خدا رو از این خونه با خودت ببریش
چاقو به دست نگاهم به لایه های پیچ در پیچ کلم خیره مانده و در ذهنم تمام نام هوایی را مرور می کنم که بر من نهاده شده
قمر بودم روزی که مادر مرا به دنیا آورد ؛
یتیم مانده مرا نامیدند زمانی که در خانه ی تراب نقش همسر اصلان را داشتم ؛
سد بابا که به من پناه داد شدم امانت خدا ؛
بی بی هنوز مرا عزیزکم می نامند و عزیز کرده ؛
برای سوگل به گمانم قشنگ بیشتر از هر نامی زیبنده ی من است ؛
و حالا چند روزی هست که پری این خانه مرا حبیب خدا می داند و گاه به شوخی می گوید حبیبه !
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
May 11