15.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃♥️
رمان #ضحی
بقلم #شقایق_آرزه
#نسخه_صوتی
#قسمت_دهم
#بخش_1
○•پیج اینستاگرام نویسنده•○
https://instagram.com/shaqayeqareze?utm_medium=copy_link
.
#نذر_فرهنگی #نذر_کتاب
#انتشار_حلال
کانال ایتا🦋👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃♥️
رمان #ضحی
بقلم #شقایق_آرزه
#نسخه_صوتی
#قسمت_دهم
#بخش_2
○•پیج اینستاگرام نویسنده•○
https://instagram.com/shaqayeqareze?utm_medium=copy_link
.
#نذر_فرهنگی #نذر_کتاب
#انتشار_حلال
کانال ایتا🦋👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
15.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃♥️
رمان #ضحی
بقلم #شقایق_آرزه
#نسخه_صوتی
#قسمت_دهم
#بخش_3
○•پیج اینستاگرام نویسنده•○
https://instagram.com/shaqayeqareze?utm_medium=copy_link
.
#نذر_فرهنگی #نذر_کتاب
#انتشار_حلال
کانال ایتا🦋👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
ضُحی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ #فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز ) #قسمت_نهم و به طرف چادری که بیسیم و وسایل
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز )
#قسمت_دهم
_من؟
_بله همه...الانم بهونه ش جور شده که ما رو برگردونید عقب ولی من خودم رو دربرابر جون این جوونها مسئول میدونم و وقتی کاری از دستم برمیاد نمیتونم بخاطر خوش آمد شما اینجا رو ترک کنم
دست به سینه مقابلش ایستادم و محکم گفتم:
_من یه قدمم از اینجا جم نمیخورم
ببینم کی میخواد منو بیرون کنه...
نگاه کلافهای به اطرافش کرد و درمانده به رفیقش خیره شد.
خانمی نبود که مرا به زور مجبور کند آنجا را ترک کنم... آنها هم که با آنهمه تقید به محرم و نامحرم کاری از دستشان بر نمیامد... من هم همین را میخواستم...
میدانستم عجله دارد و با آنهمه کاری که سرش ریخته فرصت سر و کله زدن با مرا ندارد... امیدوار بودم بیخیال شود و قید این کل کل بی مورد را بزند تا من هم سر کارم برگردم ولی...
انتظار همه چیز را داشتم جز کاری که او کرد...
لحظه ای چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشید...
بعد خیلی ناگهانی جلوی پایم دوزانو نشست...
هم من و هم دوستش مات مانده بودیم...
او زودتر زبان باز کرد: چیکار میکنی حسین جان؟
توجهی به خطابش نکرد و آرام اما محکم مرا مخاطب قرار داد:
_خانوم ما وقت زیادی نداریم...
من متوجهم شما برای کمک اومدید برای نجات جون این جوونا ولی به خدا این جوونا اینجور دست خالی گوشت جلوی گلوله میشن که ناموسشون امنیت داشته باشه...
خبر اسیر شدن یه خانم از مرگ برا این بچهها صد بار بدتره...
اگه من رو به برادری قبول ندارید ایرادی نداره من خادم شمام... ولی تو رو خدا حرف این خادم رو قبول کنید...
این صداهای تیر و ترقه که هی نزدیک تر میشه یعنی هر لحظه طول این جاده داره سقوط ميکنه و دشمن پیشروی میکنه...
دروغ و حقه ای درکار نیست عین حقیقته
اگه نتونیم جلوشونو بگیریم و برسن اینجا...
دست توی جیب برد و کتاب کوچکی بیرون آورد:
_تو رو به همین قرآن قسمتون میدم همین الان برید... باور کنید اگر اینجا سقوط نکنه یا دوباره پس بگیریمش خودم پیگیر میشم بتونید برگردید و به کارتون ادامه بدید...
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕