eitaa logo
ضُحی
11.2هزار دنبال‌کننده
548 عکس
473 ویدیو
22 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ #فانوس‌های_بیابانگرد ( #پرپرواز ) #قسمت_هفده فانوس سوم🍃 سنگری که برای ما
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ ( ) آمدنش که به تعویق افتاد تصمیم گرفتم به هر شکلی از اینکه الان کجاست سردرآورم. یک شب سر سفره شام از صدیقه پرسیدم: _میدونی چه تیپی این اطراف مستقرن؟... _والا تا جایی که من میدونم بعد از امن شدن این اطراف نیروها تقسیم شدن فقط یه گردان از تیپی که قبلا اینجا بودن هنوز این اطرافن و بقیه جاهای دیگه پخش شدن... اتفاقا برادر من تو همین گردانه... آخرین باری که تو بهداری تلفنی حرف زدیم خیلی ناراحت بود میگفت فرمانده تیپشون توی عملیات آخر شهید شده... و این جمله به این معنا بود که او حالا فرمانده همان تیپ است. به نظرم برای چنین سمتی خیلی جوان بود!... وقت خواب طبق معمول من و نرگس آخرین نفراتی بودیم که می خوابیدیم و او هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد: _این سوالایی که سر شام میپرسیدی چي بود؟ _چی بود سوال بود دیگه... _خب منم میخوام بدونم چرا این سوالا برا شما پیش اومده؟ بی تفاوت گفتم: _سوال ممکنه برا هر کسی پیش بیاد از هر نوعش... به طرفم برگشت: _قبلا بهت نگفته بودم که نمیتونی منو گول بزنی؟... _نه... _خب الان دارم میگم... تو چرا بند کردی به این بنده خدا؟ مضطرب پرسیدم: _بنده خدا دیگه کیه؟... _همونکه تازگیا ترفیع گرفته فرمانده شده... نتوانستم جلوی خنده‌ ای را که عضلات صورتم را با قدرت از هم باز میکرد بگیرم... او هم خندید اما آرام و ریز. بعد پچ پچ وار ادامه داد: _خب...بگو... _دیوونه‌ایا من با اون چیکار دارم... _الان نمیگی بالاخره که میگی... تا اونروز یه فحش آبدار طلب من... جهنم تا آخر دنیام باشه صبر میکنم ولی برات نگهش میدارم... _چی رو؟ _فحش آبدار رو... _بی ادب... _بی ادب اونیه که قایمکی عاشق میشه بعدم دروغ میگه به رفیقش... عاشق؟... نه من عاشق نشده بودم!... من فقط کنجکاو بودم... باید از خودم دفاع میکردم: _چی میگی تو من چرا باید عاشق یکی مثل اون بشم؟... چه سنخیتی با هم داریم چی مون بهم میخوره؟ اصلا من یکی مثل اونو صد سال سیاه نمیتونم تحمل کنم چه برسه... _آفرین بگو... هر چقدر در توانته دروغ بگو... چند وقت دیگه میبینمت... پشت کرد و مثلا خوابید اما مرا حسابی با خودم درگیر کرد. با خودم گفتم یعنی واقعا ممکن است که...؟ اصلا فکرش هم قشنگ نیست... حتی اگر چنین احساس بچگانه و بی معنا و منطقی در من شکل گرفته باید در نطفه خفه شود!... از خودم در حد بیزاری عصبانی بودم که با این همه بی عقلی خودم را مسخره این و آن کرده ام... با خودم عهد کردم هرچه از این آدم در خاطرم هست همینجا و همین الان تمام شود... ❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌ 💕 ⏳💕⏳ 💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕