🔶🔷 #داستانک
🔶 به بهلول گفتند:
تقوا را توصیف کن؟
گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شوید، چه می کنید؟
گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتیاط راه می رویم تا خود را حفظ کنیم.
بهلول گفت:
در دنیا نیز چنین کنید، تقوا همین است. از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کنید و هیچ گناهی را کوچک مشمارید؛ کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
@dideban3253
🔶🔷 #داستانک
🔶 مردی به عالم بزرگی گفت: 👇🏻
من مالی دارم و میخواهم وصیت کنم که فرزندانم پس از مرگم برایم خیرات کنند.
شیخ گفت: «اگر وارد یک غار تاریک شوی، آیا چراغ را روبرویت میگیری یا پشت سرت؟»
صدقه و کارهای نیکت را وقتی زندهای انجام بده نه از مال وارثانت...
@dideban3253
#داستانک
روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند
تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند
اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید
اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی
از مجازاتت درمی گذرم .
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند
عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی
به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟
ملانصرالدین می گوید :
ان شاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم
همیشه امیدوار باشید شاید چیزی به نفع شما تغییر کند
@dideban3253
🌸🍃🌸🍃
#داستانک
نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را
فردا اعدام کنید
نجار آن شب نتوانست بخوابد ...
همسر نجار گفت :
مانند هر شب بخواب ...
پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار "
کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید ...
صبح صدای پای سربازان را شنید...
چهره اش دگرگون شد و با نا امیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دریغا باورت کردم ...
با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیر کنند...
دو سرباز با تعجب گفتند :
پادشاه مرده و از تو میخواهیم تابوتی برایش بسازی ...
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت ...
همسرش لبخندی زد و گفت :
مانند هر شب آرام بخواب , زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند "
#شب_خوش
@dideban3253