« می‌‌‌خواستم برایَت گلهاۍ بَنفشه بخرم، اما رفقا گرسنه بودند .. برایشان نان خَریدم و براۍِ شما شعرۍ عاشقانہ نوشتم.» ‌ • تَرجمہ‌ی‌‌‌محمدِحمادي •• ناظم‌‌حکمت _ تُرك‌ .

_‌‌‌‌ ‌ گفتۍ کہ: خوب‌تَریني، آری، خوبم آرام‌گاهِ حافظم. شعرِ تَرَم! تاجِ سه تركِ عرفانم درویشم، خاكم .. آینه‌دارِ رابطہ‌‌‌‌ام، بِنشین بنشین، كنارِ این حادثہ بنشین. دستم را بگیر تا بسرایَم؛ در دستهاۍِ من، بالِ کبوتري‌ست. ~ نُصرتِ‌رحمانۍ .

‌‌ ـ ــــ ‌‌دلم آینہ‌‌‌‌ی ھزار تکہ‌‌اۍ کھ هر تِکہ‌‌‌‌‌‌‌ آن .. دست کودکی‌‌‌‌ست؛ ھر یك دَوان بہ یك سمت، می‌‌دَوند می‌‌افتند، جَست می‌زنند. دلم، هرج‌ و مرجِ هزار کودك است. ‌‌

‌‌*

گلابَتون .

- خلاصہ کہ می‌‌خواھم بدهم برایَت مرباي بِھ بفرستند کہ نَن‌‌‌‌‌جان می‌گفت؛ بہ‌‌‌آدمۍ‌‌ ‌‌شجاعت می‌‌دهد. • حَدیثہ‌‌‌مددلویۍ.

-