راستی! تابستان شد.
تو آنی؛
سِکنجِ بین، خُنکي کولر آبیِ زیرِ
سایهبان،
رسمالخطِ عجیب نَعلبنديان،
کاسہی آب، قاشقِ مربا،
مرباي بالَنگ .. نَعنایی کہ گلرُخ
میخواست خُشكش کند ..
گلھاۍ پیراهَنت، سر دماغ!
تو حُبي، کوچکي، تُردي،
عافیتۍ.
خاك و گِلت، گلابه. سوهانِ
قُمي، مبارکي!