eitaa logo
حل مشکلات با دعا
62.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
432 ویدیو
9 فایل
❣﷽❣ 🌷دعـღـا قضا را برمـےگرداند هرچند آن قضـاوقـدر شما محڪم شده باشد🌹 ___ 🧿🪬طلسمات شیطانی صبی و حرام انجام نمی‌شود سوال نفرمایید⛔️🚫 کپی باذکر نام کانال حلال✅️🎯 🔮پل ارتباطی و ثبت تبلیغات 👈 @ho3iniii
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حل مشکلات با دعا
🖇 زماني‌ در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن .اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه!  ✿ بعد از نهار كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود!با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم! ❗️ غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشنو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي‌ اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين!پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آبغ بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! 〽️ بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم!كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت هيچوقت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی... علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره! شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پايين بود و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود...       ❗️امام علی (ع) به مالک اشتر فرمود: ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی. 🔹 استاد فاطمی نیا : از صبح که پا میشی, فلان کس چی گفت, فلان کس چی کرد.., فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن. امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند: اگر هرچه را که می شنوی بگویی , دروغگو هستی! 📡کانال ایتا و تلگرام :حل مشکلات با آیات و روایات 👇 🗝 eitaa.com/joinchat/1940455429C76f2863e88 ✅ارسال با لینک ✅کپی با ۵۰ صلوات برای سلامتی
🖇 صاحب رستوران ✿ یک مرد آمریکایی در اطراف رستورانی در لندن قدم میزد. به محض اینکه وارد شد، توجهش به مرد آفریقایی جلب شد که در گوشه ای نشسته بود. ◇ سپس او به طرف پیشخوان رفت، کیف پولش رو برداشت و داد زد، «پیشخدمت! من برای هرکسی که تو این رستورانِ غذا سفارش میدم، بجز اون مرد سیاه آفریقایی که اونجاس». ◇ بنابراین پیشخدمت پول را از مرد گرفت و شروع کرد به سرو کردن غذا برای همه افرادی که در رستوران بودند، بجز مرد آفریقایی.‌اما مرد آفریقایی در ازای اینکه ناراحت شود، به سادگی به مرد آمریکایی نگاه کرد و فریاد زد، «سپاسگذارم»! آن (واکنش) مرد (آمریکایی) رو خشمگین کرد. 〽️ سپس یکبار دیگر مرد آمریکایی کیف پولش را (از جیبش) بیرون آورد و فریاد زد، «پیشخدمت! الان من چند نوشیدنی و غذای اضافه برای هر کسی که توو این کافه هست سفارش میدم، بجز اون آفریقایی که اون گوشه نشسته.» بنابراین پیشخدمت پول را از مرد گرفت و شروع کرد به سرو کردن غذا و شراب برای هر کسی که در کافه بود بجز آن آفریقایی. ◇ وقتی که خدمتکار سرو کردن غذا و نوشیدنی ها را تمام کرد، یکبار دیگر، مرد آفریقایی در ازای اینکه عصبانی شود، به راحتی به مرد آمریکایی لبخندی زد و فریاد زد، «متشکرم»! ◇ این کار مرد آمریکایی رو خشمگین کرد. بنابراین او به طرف پیشخوان خم شد و به پیشخدمت گفت، «مرد آفریقایی چه مشکلی داره؟ ◇ من برای هرکسی که توی این کافه هست غذا و نوشیدنی رایگان سفارش دادم بجز اون، اما بجای اینکه عصبانی بشه، فقط اونجا نشسته و به من لبخند میزنه و داد میزنه مچکرم! اون دیوونه اس؟» پیشخدمت به مرد آمریکایی لبخند زد و گفت، «نه، اون دیوونه نیست. اون صاحب این رستورانه.» 👈زکات علم نشر آن است لطفا با لینک فروارد کنید 📡کانال ایتا و تلگرام :حل مشکلات با آیات و روایات 👇 🗝 eitaa.com/joinchat/1940455429C76f2863e88
🔴 یک شب را برای خدا بگذران... 🔹دزدی به خانه شیخی رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدیدن باشد. 🔸خواست نومید بازگردد که ناگهان شیخ، او را صدا زد و گفت: ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی! 🔹دزد جوان، آبی از چاه بیرون آورد، وضو ساخت و نماز خواند. 🔸روز شد، کسی در خانه شیخ را زد. داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت: این هدیه، به جناب شیخ است. 🔹شیخ رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. 🔸حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اندامش افتاد. 🔹گریان به شیخ نزدیک‌تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می‌رفتم. یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این‌چنین اکرام کرد و بی‌نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه ثواب را بیاموزم. 🔸کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ گشت. •┈••✾🍃🍂 @doasarketab🍃✾••┈
هدایت شده از حل مشکلات با دعا
🖇 زماني‌ در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن .اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه!  ✿ بعد از نهار كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود!با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم! ❗️ غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشنو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي‌ اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين!پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آبغ بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! 〽️ بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم!كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت هيچوقت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی... علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره! شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پايين بود و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود...       ❗️امام علی (ع) به مالک اشتر فرمود: ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی. 🔹 استاد فاطمی نیا : از صبح که پا میشی, فلان کس چی گفت, فلان کس چی کرد.., فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن. امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند: اگر هرچه را که می شنوی بگویی , دروغگو هستی! 📡کانال ایتا و تلگرام :حل مشکلات با آیات و روایات 👇 🗝 eitaa.com/joinchat/1940455429C76f2863e88 ✅ارسال با لینک ✅کپی با ۵۰ صلوات برای سلامتی
😈نصیحت شیطان 😈 روزی به حضرت موسی(ع) گفت : «میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم؟» فرمود : «آنچه که میدانی من بیشتر میدانم، نیازی به پند تو ندارم.😏» جبرئیل امین نازل شد و عرض کرد : «ای موس خداوند میفرماید : 👈🏻هزار پند او فریب است اما سه پند او را بشنو» موسی(ع) به شیطان فرمود : « سه پندت را بگو.» 🔥شیطان گفت : 1. اگر در ذهنت انجام دادن کار نیکی را گذراندی، زود شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم. 2. اگر با زن بیگانه و نامحرم نشستی، غافل از من مباش که تو را به خلاف وادار میکنم.🔥 3. وقتی خشمگین هستی، جای خود را عوض کن وگرنه فتنه به پا میکنم. 🌱 شعبان ارسال به دوستانتان حسنه جاریه🌷 •┈••✾🍃🍂 @doasarketab🍃✾••┈
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم‌فرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخاست و گفت: آری من مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت: با من بیا. پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت: می‌خواهم تمام آنها را قربانی کنم و بین فقرا پخش کنم و به کمک احتیاج دارم. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد باز گردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیش‌نماز مسجد دوختند. پیش‌نماز رو به جمعیت کرد و گفت: چرا نگاه می‌کنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی‌شود. 〰〰〰〰〰 🌷معرف کانال مذهبی خود باشیم 🌷 🍃 @doasarketab 🍃
فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.» 〰〰〰〰 🌷معرف کانال مذهبی خود باشیم 🌷 🍃 @doasarketab 🍃 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
هدایت شده از حل مشکلات با دعا
🔘 داستان کوتاه ‍ در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند! عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند... ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش! عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد... مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است... عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت... بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود! خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت... باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟! عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم! ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند! باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟! ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی... 🌸کانال ایتا و تلگرام :حل مشکلات با آیات و روایات 👇 🟡eitaa.com/joinchat/1940455429C76f2863e88 ✅ارسال با لینک ✅کپی با ۵۰ صلوات برای سلامتی
😈نصیحت شیطان 😈 روزی به حضرت موسی(ع) گفت : «میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم؟» فرمود : «آنچه که میدانی من بیشتر میدانم، نیازی به پند تو ندارم.😏» جبرئیل امین نازل شد و عرض کرد : «ای موس خداوند میفرماید : 👈🏻هزار پند او فریب است اما سه پند او را بشنو» موسی(ع) به شیطان فرمود : « سه پندت را بگو.» 🔥شیطان گفت : 1. اگر در ذهنت انجام دادن کار نیکی را گذراندی، زود شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم. 2. اگر با زن بیگانه و نامحرم نشستی، غافل از من مباش که تو را به خلاف وادار میکنم.🔥 3. وقتی خشمگین هستی، جای خود را عوض کن وگرنه فتنه به پا میکنم. 🌱 شعبان ارسال به دوستانتان حسنه جاریه🌷 •┈••✾🍃🍂 @doasarketab🍃✾••┈
📖 پندآموز: "پادشاه و دوست وفادار" روزی پادشاهی با وزیر خردمند خود به شکار رفته بود. در میانه‌ی راه، انگشت پادشاه هنگام آماده‌سازی تیر آسیب دید. وزیر گفت: «خیر است ان‌شاءالله.» پادشاه از این حرف ناراحت شد و دستور داد وزیر را به زندان بیندازند. چند ماه بعد، پادشاه دوباره به شکار رفت و این‌بار به دست قبیله‌ای آدم‌خوار افتاد. آن‌ها تصمیم گرفتند او را قربانی کنند، اما وقتی دیدند انگشتش ناقص است، گفتند: «قربانی باید سالم باشد» و او را آزاد کردند. پادشاه با خود گفت: «سخن وزیر درست بود، خیر در این بود که انگشتم آسیب دید.» وقتی برگشت، وزیر را از زندان بیرون آورد و گفت: «تو راست گفتی، اما بگو دیدن من در رنج و زندانی شدن تو، چه خیری داشت؟» وزیر لبخند زد و گفت: «اگر من زندان نبودم، حتماً همراه تو به شکار می‌آمدم... و چون انگشت من سالم است، مرا قربانی می‌کردند!» --- 📚 منبع: برگرفته از حکایات اخلاقی با الهام از کتاب «کیمیای سعادت» امام محمد غزالی. ✍️ نتیجه: در هر اتفاقی خیری نهفته است، حتی اگر در ظاهر آن را نبینیم. 🍃🌸‌🍃🍃🍃‌ @doasarketab 🍃🍃‌🌸‌🍃🍃🍃
کوتاه و پندآموز روزی لقمان حکیم در کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی از او پرسید: «تا ده بعدی چقدر راه است؟» لقمان گفت: «راه برو.» مرد که انتظار داشت لقمان مسافت را بگوید، با تعجب دوباره پرسید: «مگر نشنیدی؟ چقدر راه است؟» لقمان باز هم گفت: «راه برو.» مرد که فکر کرد لقمان دیوانه است، راه افتاد. بعد از چند قدم، لقمان با صدای بلند گفت: «ای مرد! یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید.» مرد با تعجب پرسید: «چرا از اول نگفتی؟» لقمان گفت: «چون راه رفتن تو را ندیده بودم، نمی‌دانستم تند می‌روی یا کند. حالا که راه رفتنت را دیدم، دانستم که یک ساعت دیگر خواهی رسید.» نکته: این حکایت نشان می‌دهد که گاهی اوقات برای درک درست یک موضوع، نیاز به مشاهده و بررسی دقیق شرایط است، و پاسخ‌های کلی و بدون توجه به جزئیات، ممکن است گمراه کننده باشند. 📚بفرست حکایت رو برا یک نفر دیگه 👇 ‌ 🍃🌸‌@doasarketab 🌸‌🍃