eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
827 عکس
210 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می خوام تا نفس هست از عشقت بخونم😇😇 بی بی خاک پاتم ای دردت به جونم❤️❤️❤️
بهش گفت: میدونی ع ش ق چند تا حرف داره جواب داد: سه تا سری تکون داد و گفت: نه چهار تا حرف داره م ه د ی مهدی چهره درهم کشید و گفت: عشق سه تا حرف داره خ د ا آدم ها یه روز میان و میرن ولی عشق سه حرفی موندگاره ✍محمد مهدی پیری
گاهی وقتا به اندازه ای که برای پاره شدن کفشمون حسرت می خوریم!🍀 برای خودمون حسرت نمی خوریم🌱 خودت را دریاب🍀
علی علیه السلام: عمر انسان نفس های شمرده شده است!
ها کرد! گفت: بوش رو می فهمی؟ گفتم: بوی خیار سبز می دی! نفس عمیقی کشید و گفت: به خیر گذشت! تعجب کردم و گفتم: چرا؟ خیار سبز خوردن مگه جرمه؟ _ وینستون کشیدم! خواستم بوش از بین بره خیار سبز می خورم! _این همه چیز حالا چرا سیگار؟ _به تو ربطی نداره؟ میخوام! دیشب! این مکالمه ای بود که با یک بچه دبستانی مذهبی رد و بدل شد! عمق فاجعه رو نمی دونم چند متره؟
خیلی سخته حالت بد باشه و ادای حال خوبا رو در بیاری💔
هفت ساله بودم! دایی ام از تهران آمده بود به اردکان! پدربزرگم الاغ داشت! دایی گفت: برو خر رو بیار؛ یخورده خر سواری کنیم! چشمانم برقی زد و با سرعت رفتم خانه پدربزرگم؛ خر را دزدکانه از خانه اش برداشتم! اگر می فهمید شاید الان فلج بودم! روی الاغ پدر بزرگم حساس بودم! وقتی آوردمش مثل انسان های چیز بلد و مغرور به دایی ام گفتم: شما تهرونی هستی برو کنار بلد نیستی خر سوار بشی؛ بذار یادت بدم! خنده شیطانی کرد و گفت: آره یادم بده! قدم کوتاه بود خر را کنار تل ماسه پارک کردم و سوارش شدم! دایی رفته بود پشت خر! نفهمیدم چطور شد ولی رم کرد! چهار نعل می دوید! فریاد می زدم: کمک! کمک! دایی ام هم از خنده روی زمین می غلتید! هُول شده بودم؛ دیدم ای وای کوچه بن بست است؛ خر هم خر است! گفتم: الان سینه دیوار اعلامیه می‌شوم! گفتم: حفظ جان واجب است! خودم را پرت کردم پایین چندتا ملق خوردم! ولی خر خیلی باهوش تر بود رسید به ته کوچه خودش وایساد! با چشم های گریان و لباس خاکی برگشتم! دایی گفت: مغرور چی شد؟ سقوط کردی؟ گفتم: حتما شما باعث شدی رم کنه؟ با لبخند گفت: لگد های من اثر خودشو گذاشت! حواست باشه مغرور نشی! ✍محمد مهدی پیری