eitaa logo
نوشته های یک طلبه
672 دنبال‌کننده
803 عکس
195 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار✨️ سالاری🧨 جعفری🎆 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
اولین ماجرایی که برای نوشتن خاطرات حسین انتخاب کرده ام داستان مرتبط با الیاس است! آرش! کسی بود که صاحب کافه او را خفه کرد. بعد از خفه کردن آرش؛ صاحب کافه در خرابه، طناب دار و چهارپایه ای را دید. همان که الیاس می خواست خودش را با آن دار بزند! اما پیرمرد نگذاشت؛ صاحب کافه آرش را به دار آویزان می کند به خیال اینکه وانمود کند که آرش خود کشی کرده است! اما لو رفت و دستگیر شد؛ حسین شد مأمور آرش! و من هم مأمور پرونده الیاس؛ داستان قتل آرش هم خیلی دردناک است هم پیچیده! اما حسین توانست به خوبی از پس این پرونده بربیاید؛ همه چیز بر می‌گردد؛ به رئیس کافه! مرد کت و شلواری لاغر به همراه مو های مشکی که شروع به ریزش کرده! صاحب کافه؛ شغل رد گم کنی اش کافه داری بوده است! او شغل اصلیش کافه داری نبوده! دوست دارم داستان آرش را از زبان حسین بگویم! ادامه دارد...
قرار بود که تقدیر این چنین باشد حرم برای حسین و کرم برای حسن دو آرزو به دل مادر جوانش ماند کفن برای حسین و حرم برای حسن
در کنار گفت: باید شهید شد تا شهید را درک کنی؛ با نا امیدی گفتم: شهید شدن و ما!! گفت: راه شهادت باز است! گفتم: اما جاده اش دراز! گفت: زهرا راه را کوتاه می کند! گفتم: لیاقت عنایت زهرا را ندارم! گفت: تو بخواه از زهرا بعید است که اجابت نکند! شب شهادت صدیقه طاهره زهرای مرضیه عليها السلام
هدایت شده از MESBAHYAZDI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ویژه | وصله چادر بی بی صحبت کوتاه و دلنشین آیت‌الله مصباح یزدی (قدس سره) درباره امید به عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها ۱۳۹۴/۰۴/۲۷ 📱 @mesbahyazdi_ir
نوشته های یک طلبه
#اگر_تو_به_جای_من_بودی #قسمت_بیست_و_دوم اولین ماجرایی که برای نوشتن خاطرات حسین انتخاب کرده ام داس
۲۳مرداد ۱۳۹۱؛ پرونده آرش؛ مأمور پرونده حسین آشتیانی؛ باید بدانم ماجرا از چه قرار است! آزمایش دی ان ای معلوم کرد که فردی که در خرابه خودکشی کرده است الیاس نادری نیست و اسمش آرش است! تازه پدر و مادر هم دارد!خیلی مشکوک است! مهدی شهابی انتخاب شد برای بررسی پرونده الیاس و من هم برای پیگری پرونده آرش! دستور دادم بدن آرش کالبدشکافی شود! پزشک قانونی بعد از تحقیقاتش گزارشی را ارائه کرد مبنی بر اینکه، آرش خودکشی نکرده بلکه کشته شده است! سرنخ مهمی را پزشک قانونی داد! پس قاتل کیست؟ فرصت سوزی در پرونده های قتل یعنی باخت؛ هر لحظه ممکن است قاتل خودش را گم و گور کند! به سراغ همسایه های محل قتل رفتم؛ همین طور شانسی زنگ یکی از واحد ها را زدم؛ صدا زنی میان سال آمد: بفرمایید! _حسین آشتیانی هستم مأمور انتظامی لطفا در رو باز کنید! چند تا سؤال دارم از ما جرای خودکشی هفته پیش! ادامه دارد....
جمع کنید بساط ادبیات زرد و روانشناسی زرد رو از کانال ها تون! به اسم جملات انگیزشی و روحیه بخش همه چرتی رو ننویسید! پخش نکنید! میخوای آدم جذب کنی به جای نوشتن جملات سنگین و سس ماسی منطقی حرف بزن! یکم خودتون عمل کنید! نویسنده ای چند وقت پیش در مورد نماز اول وقت کتاب نوشته بود! اذان که گفتند خودش نیومد نماز اول وقت بخونه!
مردشور شهری رو ببرند که بعضی از مسولینش با ۵۰ میلیون تومن نه تنها خام و خریداری بلکه .. هم می شوند! اگر قرار است آقای مسؤل خودت را با رشوه بفروشی چرا قیمتت اینقدر پایین است؟! چرا با ۵۰ تومن .. می شوی!
21.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه ای از سخنان شیرین شیخ فرهاد فتحی مسجد یا پارک❗️
کمی از فضای انتقاد دور بشیم😁 بریم به سراغ رمان اگر تو به جای من بودی
در باز شد! از پله های موزائیکی بالا رفتم. آپارتمان، نسبتاً کلنگی بود. واحد ۲۶ در را باز کرد؛ خانم گفت: بفرمایید داخل! معلوم بود اعضای خانواده بی پول هستند مبل های رنگ و رو رفته و فرش های چرک آلود، خانه را به طويله تبدیل کرده بود. روی مبل یک نفره نشستم؛ خانم میان سال با چادر گل گلی قرمز رو به رویم نشست؛ با کوچک ترین تکان صدای ناله مبل ها در می آمد! _خب! همون طور که می دونید؛ هفته قبل یک نفر خودکشی کرده در محله شما؟ _خیر آقا! کشته شده! تعجب کردم گفتم: شما از کجا خبر داری؟ _مفصل است! بگذریم! با تعجب گفتم: نه مفصل کجا بود!منتظرم. بغض کرد و به گریه افتاد! باز تعجبم بیشتر شد؛ پارچ آب روی میز بود لیوانی پر کردم و به او دادم؛ بعد از پنج دقیقه سکوت یا بهتر بگویم شنیدن هق هق گریه های زن بالاخره به حرف آمد _جناب سروان من صحنه رو دیدم! و حتی قاتل رو هم می شناسم! ادامه دارد...
_ حسین صدایم کنید بجای سروان؛ _ آقا حسین راستش هفته قبل صبح زود بود که مردی چاق با ریش های زرد بچه ای را می کشید؛ در خرابه او را خفه کرد و رفت! مشکوک شدم! با اشک گفت: به خدا راست میگم! _خب گفتی او را می شناسی؟ _بله سر کوچه بریان فروشی دارد! _ علت کشته شدن آن کودک را می دانی؟ مِن مِن کنان گفت: نه _ کسی غیر از شما صحنه قتل رو دیده؟ _خیر با خداحافظی از خانه خارج شدم! اسم و رسم آن زن را در خاطرم سپردم شاید دوباره به درد پرونده بخورد! سوسن بیاتی اما قاتل طبق ادعای سوسن خانم بریان فروش بود؛ همان کسی اسمش در نامه ای که مهدی از الیاس پیدا کرد آمده بود! از بریان فروش بعید نبود مرتکب قتل شود! چون الیاس را کتک زده! پس می تواند آرش را هم او کشته باشد! اما چرا؟! به سراغ بریان فروشی رفتم ادامه دارد...