eitaa logo
نوشته های یک طلبه
1هزار دنبال‌کننده
853 عکس
216 ویدیو
7 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
الحمد لله چراغ اول روشن شد🌹❤️😁
🌹ممنون🌹 قسمت بعدی رو از دست ندید 😊❤️
نوشته های یک طلبه
#سقوط #قسمت_ششم بعد از سکوت چند دقیقه ای تعریف کرد: _به هرجا که به ذهنم رسید نامه نوشتم و کمک خواست
رفتم بانک؛ همین وام پنج میلیونی هم به من ندادند؛ گفتند: شما بدهکار هستید؛ وام بهتون تعلق نمیگیره؛ کوهنورد ادامه داد: با وجود همه این مشکلات راضی ام به رضای خدا؛ حتما حکمتی داره؛ درسته این موسسه ها به من کمک نکردند؛ شاید خدا رزق منو توی جیب امثال شما قرار داده باشه؛ شاید به دلت افتاد و شماره کارتم رو گرفتی و ... شک کردم! نکنه کوهنورد کلاه بردار باشه! نکنه این داستان ها همش ساختگی باشه تا خواسته باشه جیب بری کنه! عجیب هم نبود؛ ادامه دارد...
به کوهنورد شک کرده بودم؛ ولی با خودم گفتم: من که پول قرار نیست بهش بدم؛ لااقل داستانش رو بشنوم؛ خالی از لطف نیست؛ کوهنورد پرسید حالا جووون چیکار میکنی؟ _طلبه ام _به‌به، من خیلی طلبه ها رو دوست دارم؛ راستی حقوقت چقدره؟ واقعا احساس می کردم که کوهنورد می خواهد جیب بری کند! _زیاد نیست! نزدیک ... تومن؛ کوهنورد گفت: چه کم! به خودم امید وار شدم چطور با این حقوق زنده ای؟ خنده ریزی کردم. ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#سقوط #قسمت_هشتم به کوهنورد شک کرده بودم؛ ولی با خودم گفتم: من که پول قرار نیست بهش بدم؛ لااقل داستا
جالب شد😂 حالا واقعا کوهنورد چیکاره؟ شیاده؟ کلاه برداره؟ یا یه آدم سختی کشیده؟ همراه باشید😁
این هدیه دادن ها را دست کم نگیرید. اثر دارد. گاهی یک قلمی در جیبت بگذار، اگر بچه رفیقت کنارت نشسته بگو این هدیه شما. پدر و مادرش خوشحال می‌شوند بچه خوشحال می‌شود‌! در جیب بعضی قدیمی ها آب‌نبات و ... بود به بچه ها هدیه می‌دادند. از اینها نباید غافل شد‌.
اگر همان طوری که در رانندگی دقت می کنید. در حرف زدن هم دقت کنید خیلی خوب می‌شود.
علیه السلام اَلنّاسُ فِي الدُّنيا بِالْأَموالِ وَفىِ الاْخِـرَةِ بِالاَْعـمالِ. ارزش مردم در دنيا وابسته به اموال است، و در آخـرت بـه اعـمال. بحارالانوار شهادت دهمین کسی که اومده دست ما رو توی دست خدا بذاره تسلیت باد🖤
نوشته های یک طلبه
#سقوط #قسمت_هشتم به کوهنورد شک کرده بودم؛ ولی با خودم گفتم: من که پول قرار نیست بهش بدم؛ لااقل داستا
کوهنورد پرسید ازدواج کردی؟ _نه _غمت نباشه؛ توی اقوام ما ده پونزده تا دختر داریم فقط لب تر کن! خنده کنان گفتم: دمتون گرم؛ کوهنورد داشت خودش را جمع و جور می کرد که برود؛ گفت: جووون اگه نون نداشته باشی غمت نباشه! تنت که سالم باشه میتونی نون هم پیدا کنی! توی زندگیت مغرور هم نشو! من دارم چوب غرورم رو می‌خورم؛ میدونم دست و بالت خالیه ولی یه کار برام بکن؛ _سعی می کنم رو کرد به حرم حضرت معصومه و گفت: برو حداقل دعا برام کن! _چشم. بلند شد و خداحافظی کرد. آرام آرام دور شد. این معما برای خودم هم حل نشده باقی ماند! کوهنورد جیب بر بود یا آدم حسابی! اما داستانی که برایم تعريف کرد حسابی بود. چه راست چه دروغ خالی از پند نبود. پایان ✍محمد مهدی پیری برگرفته از سرگذشت یک کوهنورد
لحظه ای که برگردیم (توبه کنیم) دیگر گناهی نیست. وقتی چنین اکسیری داریم چرا خودمان را خورد کنیم!
ما همان بچه های دیروزیم! فقط توپ هایمان تغییر کرده! دیروز دنبال توپ می دویدیم امروز دنبال دنیا! ما همان بچه های دیروزیم! فقط امروز خربچه شده ایم! هیکلمان تغییر کرده اما همان رذالت آن روز ها را داریم. با تغییر