نوشته های یک طلبه
#سقوط #قسمت_ششم بعد از سکوت چند دقیقه ای تعریف کرد: _به هرجا که به ذهنم رسید نامه نوشتم و کمک خواست
#سقوط
#قسمت_هفتم
رفتم بانک؛ همین وام پنج میلیونی هم به من ندادند؛
گفتند: شما بدهکار هستید؛ وام بهتون تعلق نمیگیره؛
کوهنورد ادامه داد: با وجود همه این مشکلات راضی ام به رضای خدا؛ حتما حکمتی داره؛
درسته این موسسه ها به من کمک نکردند؛ شاید خدا رزق منو توی جیب امثال شما قرار داده باشه؛ شاید به دلت افتاد و شماره کارتم رو گرفتی و ...
شک کردم! نکنه کوهنورد کلاه بردار باشه!
نکنه این داستان ها همش ساختگی باشه تا خواسته باشه جیب بری کنه!
عجیب هم نبود؛
ادامه دارد...
#سقوط
#قسمت_هشتم
به کوهنورد شک کرده بودم؛ ولی با خودم گفتم: من که پول قرار نیست بهش بدم؛ لااقل داستانش رو بشنوم؛ خالی از لطف نیست؛
کوهنورد پرسید حالا جووون چیکار میکنی؟
_طلبه ام
_بهبه، من خیلی طلبه ها رو دوست دارم؛ راستی حقوقت چقدره؟
واقعا احساس می کردم که کوهنورد می خواهد جیب بری کند!
_زیاد نیست! نزدیک ... تومن؛
کوهنورد گفت: چه کم! به خودم امید وار شدم چطور با این حقوق زنده ای؟
خنده ریزی کردم.
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#سقوط #قسمت_هشتم به کوهنورد شک کرده بودم؛ ولی با خودم گفتم: من که پول قرار نیست بهش بدم؛ لااقل داستا
جالب شد😂
حالا واقعا کوهنورد چیکاره؟ شیاده؟ کلاه برداره؟ یا یه آدم سختی کشیده؟
همراه باشید😁
این هدیه دادن ها را دست کم نگیرید.
اثر دارد.
گاهی یک قلمی در جیبت بگذار، اگر بچه رفیقت کنارت نشسته بگو این هدیه شما.
پدر و مادرش خوشحال میشوند بچه خوشحال میشود!
در جیب بعضی قدیمی ها آبنبات و ... بود به بچه ها هدیه میدادند.
از اینها نباید غافل شد.
#استاد_محی_الدین_حائری_شیرازی
اگر همان طوری که در رانندگی دقت می کنید. در حرف زدن هم دقت کنید
خیلی خوب میشود.
#استاد_محی_الدین_حائری_شیرازی
#امامهادی علیه السلام
اَلنّاسُ فِي الدُّنيا بِالْأَموالِ وَفىِ الاْخِـرَةِ بِالاَْعـمالِ.
ارزش مردم در دنيا وابسته به اموال است، و در آخـرت بـه اعـمال.
بحارالانوار
شهادت دهمین کسی که اومده دست ما رو توی دست خدا بذاره تسلیت باد🖤
نوشته های یک طلبه
#سقوط #قسمت_هشتم به کوهنورد شک کرده بودم؛ ولی با خودم گفتم: من که پول قرار نیست بهش بدم؛ لااقل داستا
#سقوط
#قسمت_پایانی
کوهنورد پرسید ازدواج کردی؟
_نه
_غمت نباشه؛ توی اقوام ما ده پونزده تا دختر داریم فقط لب تر کن!
خنده کنان گفتم: دمتون گرم؛
کوهنورد داشت خودش را جمع و جور می کرد که برود؛
گفت: جووون اگه نون نداشته باشی غمت نباشه! تنت که سالم باشه میتونی نون هم پیدا کنی!
توی زندگیت مغرور هم نشو! من دارم چوب غرورم رو میخورم؛
میدونم دست و بالت خالیه ولی یه کار برام بکن؛
_سعی می کنم
رو کرد به حرم حضرت معصومه و گفت: برو حداقل دعا برام کن!
_چشم.
بلند شد و خداحافظی کرد. آرام آرام دور شد.
این معما برای خودم هم حل نشده باقی ماند!
کوهنورد جیب بر بود یا آدم حسابی!
اما داستانی که برایم تعريف کرد حسابی بود. چه راست چه دروغ خالی از پند نبود.
پایان
✍محمد مهدی پیری
برگرفته از سرگذشت یک کوهنورد
لحظه ای که برگردیم (توبه کنیم) دیگر گناهی نیست. وقتی چنین اکسیری داریم چرا خودمان را خورد کنیم!
#استاد_عشق_علی_صفایی_حائری
ما همان بچه های دیروزیم! فقط توپ هایمان تغییر کرده!
دیروز دنبال توپ می دویدیم امروز دنبال دنیا!
ما همان بچه های دیروزیم! فقط امروز خربچه شده ایم! هیکلمان تغییر کرده اما همان رذالت آن روز ها را داریم.
با تغییر
#استاد_عشق_علی_صفایی_حائری