جوانان انقلابی
بهم گفت خیلی دوست دارم😅 منم چون روم نمیشد گفتم یادم هست😂🙈 کلا خاطرات زیبای شهدا رو نابود کردم😅😂😂😂 به
همسر #مدافع_حرم حمید_سیاهکلی_مرادی تعریف می کرد:
همسرم پسر عمه ام بود.
آبان ۹۱ #عقد کردیم و ۱ ماه بعد همزمان با#عید_غدیر_خم عروسی برگزار شد.
#عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت رو راضی میکنه.
از علاقه و شوقش برای رفتن به #سوریه و #شهادت آگاه بودم و بهمین دلیل
برای رفتنش رضایت داشتم.
شب آخر به همسرم گفتم : نمیدونم زمان عملیات چه شبیِ، اما بشین برات حنا ببندم.
رو مبل کنار بوفه نشست و موها،محاسن و پاهاش رو حنا بستم.
مسواکش رو که دیگه لازم نداشت، بیرون انداخت و مسواک دیگه ای برداشت.
اما من مسواک قبلیش رو برداشتم و گفتم میخوام یادگاری بمونه.
گاهی انگار برخی احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدن.
اونشب تا صبح خوابم نمیبرد وبه همسرم که خوابیده بود، نگاه می کردم تا ببینم نفس میکشه. ساعت۴صبحانه آماده کردم و وقت رفتن۳بار توکوچه به پشت سرش نگاه کرد.چهره خندانش رو هیچوقت فراموش نمی کنم .
موقع خداحافظی گفت :
«دلم رو لرزوندی اما ایمانم رو نمیتونی بلرزونی»
بعد از#شهادتش شبی که در#معراج بود، ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و حلالم کنه
همسرم همیشه پاییز رو دوست داشت و بهترین اتفاقات زندگی اش در#پاییز رقم خورد.#کربلا رفتن #عقد #ازدواجش #شهادت.
صبحی که میرفتن. گفتم کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره.
دوباره ته دلم می گفتم نه، بخدا راضی نیستم درد بکشه
💑#دوست_دارم و #عاشقتم💑 رو راحت بیان میکردن.
قبل رفتن گفتن : فرزانه من پشت تلفن نمیتونم جلوی دوستام بگم
💖#دوستت_دارم💖 چیکار کنم؟
گفتم : تو بگو یادت باشه،من یادم می افته.
موقع پایین رفتن از پله ها می گفت : یادت باشه، یادت باشه.
منم میگفتم : یادم هست،یادم هست .
دست زدم دیدم خیلی سرد بود. وقتی دستاش سرد بود
میگفت : فرزانه با دستات گرمش کن.
تو اون ۱۵ دقیقه نمی دونستم چی بگم. فقط بغلش می کردم می گفتم:
💖#خیلی_دوستت_دارم_عزیزم💖#خیلی_دوستت_دارم💖
همه لحظات حسش میکنم.خاکُ می بوسیدم ومی ریختم روش.
می گفتم تا ابد همسر منو ببوس.
گفتم: تو چقدر از من خوشبخت تری که میتونی تا قیامت همسر منو در آغوش بگیری.
کفشاشو می پوشم.حس می کنم پاهام به پاهاش می خوره
همیشه وقتی ماموریت🌹 گل 🌹 میخرید.
بهش گفتم عزیزم از این به بعد من باید برات🌹 گل 🌹 بیارم.
#شهادت پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن.
در مدتی که به سوریه رفته بود، چند بار تماس گرفت.
آخرین بار بسیار خوشحال بود و از زیارت حرم حضرت زینب (س) تعریف میکرد.۱۲ ساعت بعد به شهادت رسید،آنطور که هم رزمانش تعریف میکنند.
خمپارهای به نزدیکی همسرم و چهار نفر از همرزمان برخورد می کند که شهید سیاهکالی از همه نزدیکتر بوده و پای راستش به شدت مجروح می شود، پای چپ نیز می شکند و سر و صورتش نیز آسیب می بیند.
در لحظات آخر چند ثانیه دستش را بر پیشانی قرار می دهد و نام امام زمان (عج) و سید الشهدا (ع) را می برد تا به شهادت می رسد.
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
#ماه_رمضان بود جهاد نيمه شب تماس گرفت☎️ با من وگفت كه اماده شوم و به چندنفر ديگر از دوستانمان كه از افراد مورداعتماد جهاد بودند بگويم حاضرشوند ميخواهيم برويم جايي.🚶
ساعت نزديك ٢:٣٠،٣صبح بود در محلي كه قرار گذاشته بوديم همه جمع شديم همه نگاه ها به دهان جهاد بود تا بازشود بگويد كه چرا مارا اينجا جمع كرده.!!
جهاد بعد از چند دقيقه گفت بچه ها سوار شويد ماهم بدون اينكه چيزي بپرسيم سوار شديم🚙.در راه كسي حرف نزد و چيزي از او نپرسيد.ديديم در خانه اي ايستاد كه از ظاهر كوچه معلوم بود افراد ساكن در اينجا وضع خوبي ندارند از ماشين پياده شد وماهم همين طور نگاهش ميكرديم👀،بسته اي از صندوق عقب ماشين دراورد و به من داد وگفت برو در ان خانه و اين را بده وبيا گفتم جهاد اين چيه؟!گفت كمي خوراكي هست برو😊…چند قدم كه رفتم برگشتم وبا تعجب نگاهش كردم😳،او هم مرا نگاه كرد ويك لبخند زد وگفت راه برو ديگر☺️….رفتم سمت در ودر را زدم كسي امد جلوي در وبدون اينكه از من سوالي بكند بسته را گرفت وتشكر كرد🌹 و رفت داخل خانه…اون لحظه بود كه فهميدم جهاد قبلا هم اينكار را ميكرده و براي ان ها چيزي ميفرستاده و ما بيخبر بوديم ،اون لحظه بود كه فهميدم خودش براي اينكه ممكن بود كسي بشناسدش نيامد بسته رابدهد🍃
حتي تا قبل از شهادتش چند نفر خيلي اندك كه به او خيلي نزديك بودن از خانواده اش اين را ميدانستند و ان هم فقط بخاطر اينكه ماه رمضان كه مي امد ديروقت از خانه مي امد بيرون و دير هم برميگشت ان ها خبردار باشند و نگرانش نشوند
بعد از #شهادتش بود كه همه فهميدند اون #شهيد_جهاد_عماد_مغنيه بوده است 🌺
#ماه_رمضان
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🆔 https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei