سرسفره که نشست گفت: آخرین صبحونه 🍳رو با من نمی خوری؟
با بغض گفتم: چرا اینطوری میگی؟😔 مگه اولین باره میری ماموریت؟
گفت:کاش میشد صداتو ضبط میکردم باخودم میبردم که دلم کمتر تنگ بشه.❤️
گفتم:قرار گذاشتیم هرکجاکه تونستی زنگ بزنی،من هرروزمنتظر تماست میمونم منو بی خبر نذار.✅
باهرجان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم،لحظه آخر به حمید گفتم:حمید تورو به همون حضرت زینب(س)هرکجاتونستی تماس بگیر. 😔
گفت:جورباشه حتما بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چجوری بگم دوستت دارم؟💞 اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم😅
به حمید گفتم: پشت گوشی بجای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورتو میفهمم😁.
از پیشنهادم خوشش آمده بود پله هارو که پایین 🚶♂میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشین چندباری بلند بلندگفت : #یادت_باشه! #یادت_باشه! 😍
لبخندی زدم و گفتم : #یادم_هست! #یادم_هست!
#خاطرات
#شهدایی
#مدافع_حرم
#یادت_باشد
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei
جوانان انقلابی
💠برشی از کتاب #یادت_باشد
🔰هفت عروس و داماد💍 قبل ما #عقدشان خوانده شد، محضر زیبایی بود😍 با پردههای کرم قهوهای که دو طرف عروس و داماد صندلی🛋 چیده شده بود، بالای سر #سفره_عقد هم حجلهای با پارچههای نباتی رنگ درست شده بود.
🔰نوبت #ما که شد داخل رفتیم و کنار سفره عقد نشستیم👥 عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو #میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم⁉️ هر هفت عروسی👰 که قبل از ما داخل رفته بودند #مهریه عقد موقت را بخشیده بودند
🔰به #حمید نگاه کردم، گفتم: نه من نمیبخشم❌ نگاه همه با تعجب به سمت من برگشت😯 ماتشان برده بود، #پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم: #بله میگیرم، حمید خندید😄 و گفت: چشم مهریه رو میدم، #همین_الآن هم حاضرم نقدا💰 پرداخت کنم.
🔰عاقد لبخندی زد و گفت: پس #مهریه طلب عروس خانوم، #حتما باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه👌بعد از فسخ #صیغه مقدمات را خواند. میخواستم قرآن📖 را با استخاره باز کنم ولی حمید پیشنهاد داد سوره #یاسین را بیاورم.
🔰لحظهای که خطبه خوانده میشد گفت: #فرزانه دعا کن، از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه🙏 نگاهی به چهره حمید انداختم👀 نمیدانستم #دعایش چیست⁉️دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه #دعایی فکر میکند
🔰از ته دل💗 خواستم هر چیزی که از خدا خواسته اگر به #صلاح و خیر است همانطور بشود. حاج آقا سه بار #اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد، گل را چیدم💐گلاب را آوردم، بعد گفتم: اعوذبالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، با اجازه #امام_زمان (عج) و پدر و مادرم و بزرگترها #بله😍
🔰حمید هم دقیقا #همین_جمله را گفت.عاقد خیلی خوشش آمده بود☺️گفت: خیلیها اومدن اینجا عقد کردن، ولی ✘نه بسم الله گفتن، ✘نه از امام زمان( عج الله) اجازه گرفتن. لحظه عقد این بار هم تا بله را گفتم #اذان_مغرب🔊 شد، حمید خندید، دست من را گرفت و گفت: دیدی #حکمت داشته، قسمت این بوده تو بلهها رو به من #موقع_اذان بگی.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
◦•●◉✿جوانان انقلابی✿◉●•◦
https://eitaa.com/doghtaran_zahrayei