eitaa logo
‹ مـیثـٰاق ›
402 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
470 فایل
﷽ میثاق؟ عَه‍د و پیمٰان . و ما ؟ متعهدانی عهدشکن به حضرت‌ولی‌عصر‹عج› . ای باد،بر آن‌ یار سفر کرده‌ بفرما . . باز آی،که‌ درمانده‌ی‌ درمان‌ تو هستیم (: . من؟ @Sandis_Khor_64 ناشناس؟ https://daigo.ir/secret/265230513
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 🌹 ╭────༺♡༻────╮ @doghtaraneh88 ╰────༺♡༻────╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 مادر بهرام گفت:«حالا که شما می‌خواهین برین شیراز،من و بهروز سپیده هم می‌آییم.» مطمئن بودم بهرام از این موضوع زیاد راضی نیست،ولی چه کار می‌توانستیم.فخری خانم آن شب به دخترش گفت تا او و شوهرش هم بیایند. بنفشه گفت که شوهرش کار دارد،ولی خودش می‌آید. فردای آن روز شش نفری به طرف شیراز حرکت کردیم. دلم برای پدرم و آیلار خیلی تنگ شده بود. آنها از دیدن ما خوشحال شدند و استقبال گرمی از ما کردند. برادر ها و خواهر های ناتنی‌ام همه به دیدنم آمدند. بهرام گفت: «خیلی جالبه، نامادری و برادر و خواهر های ناتنی‌ات چقدر دوستت دارن. مخصوصا آیلار خانم و بچه‌هاش.» گفتم:«آره...آیلار هیچ‌وقت برای من یک نامادری نبود. زن خیلی خوبیه. برادرم هم موقع درس خوندن خیلی کمکم کرد. اگه اون نبود، نمی ‌تونستم درس بخونم. یک برادر خیلی خوب و واقعیه. همشون خوبند.» گفت : «رابطه جالبیه. حتما تو خیلی خوبی که اونها این‌قدر دوستت دارن.» احساس کردم فخری و بقیه از این همه محبت خوششان نمی‌‌آید. اید فکر می‌کردند آنها به من بی‌اعتنایی کنند و حالا که عکس آن‌ را می‌دیدند، برایشان زیاد خوشایند نبود. سه روز گذشت. بالاخره پدرم به فخری‌خانم گفت: «خب، حالا تصمیم دارید کی عروسی بگیرید؟» فخری‌خانم پرسید:«عروسی؟» پدرم گفت : «آره، عروسی. آیلار جهیزیه‌اش رو آماده کرده.» فخری خانم گفت:«من هم می‌خواستم در این مورد باهاتون صحبت کنم؛ نه جهیزیه، نه عروسی.» چهره پدرم درهم رفت و گفت: «این چه حرفیه فخری‌خانم؟ هیچ کدوم از ما جشن عقد نبودیم. تو فامیل آبرو داریم. شما اگه دستتون تنگه، من عروسی می‌گیرم و می‌گم شما گرفتین. این‌طوری آبرومون حفظ می‌شه.» فخری خانم گفت: «این حرف ها چیه؟ ما یک بار جشن گرفتیم احتیاجی هم نداریم شما عروسی بگیرید.» آیلار گفت: «ما دلمون می‌خواد برای رعنا جشن بگیریم. اینکه اشکالی نداره.» خلاصه بعد از کلی جر و بحث، قرار شد یک عروسی ساده بگیریم. پدرم شان مفصلی داد و همه فامیل را دعوت کرد. پدر و آیلار برای من جهیزیه مفصلی گرفته بودند، ولی فخری گفت: «من سر حرفم هستم، جهیزیه نمی‌خواهیم.» بهرام با ناراحتی به مادرش نگاه کرد. فخری با بهرام لج کرده بود و می‌خواست تا بهرام خودش جهیزیه را بخرد تا تحت فشار قرار بگیرد. آیلا گفت: «ولی ما جهیزیه رو آماده کردیم. چرا با دوتا جوون لج می‌کنین؟» هرچه گفتند و شنیدند، فایده نداشت. فخری سر حرف خودش بود. فخری و بهروز و سپیده و بنفشه فردای آن روز رفتند. چهار روز هم گذشت و بهرام گفت: «دیگه باید بریم. دهم فروردین باید سرکار باشم. می‌دانستم از اهواز به آبادان منتقل شده و در آنجا خانهٔ خوبی اجاره کرده است. ... 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.۰*°💚°*۰. 🌱 🎙حجت‌الاسلام‌قرائتی: وقتے‌پلیـس‌ به‌شمامیگه‌لطفا‌ گـواهینامه! شمااگه‌پاسپورت,شناسنامه,کارت‌ملی کارت‌نمایندگے مجلس‌روهم‌نشون بدی‌بازم‌میگه‌گواهینامه...! وقتی‌اون‌دنیاگفتن‌نماز؛ هرچے دم‌ازانسانیت,معرفتو...بزنی بهت‌میگن‌همه‌اینهاخوبه‌شمااصل‌کاری رونشون‌بده نماز ... :)🖇💦 🌸 ╭────༺♡༻────╮ @doghtaraneh88 ╰────༺♡༻────╯
🌿 🌸میگفت⇩ میدونی ڪِی از‌چشم‌ِ خدا‌ میوفتی؟! زمانی ڪه آقا‌ امام‌ زمان‌❗️ سرشو‌بندازه‌ پایین‌و از‌گناه‌ڪردن‌تو خجالت بڪشه ولی تـو‌انگار‌ نـه انگار..! رفیــق✨ نزار‌ڪارت‌ بـه اون‌جاها‌ برسـه!!🍃 🌸 ╭────༺♡༻────╮ @doghtaraneh88 ╰────༺♡༻────╯
ابراهیم‌همیشہ‌مےگفت : در‌زندگےآدمےموفق‌تره‌ڪہ‌💪 در‌برابر عصبانیت‌دیگران صبور باشہ 🙂 و‌ڪار‌بـےمنطق‌انجام‌نده! ✖ این‌رمز‌موفقیت‌او‌در‌برخوردهایش‌بود✔ 🌸 ╭────༺♡༻────╮ @doghtaraneh88 ╰────༺♡༻────╯
🍃 +میگم... اونایی که با شهدا آشنا نیستن🧐 _خب؟! 🤔 +دلشون بگیره چیکار میکنن؟!!🥀 🌸 ╭────༺♡༻────╮ @doghtaraneh88 ╰────༺♡༻────╯