9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🏴🕊 #طنین_رهایی 🕊🏴🕊
#یا_بن_الحسن 💚
اے یوسف زهرا سفرٺ ڪےبه سر آید
با دسٺ ٺو ڪے نخل عدالٺ ثمر آید
از پیڪ صبا ڪے شنوم آمدنٺ را
ڪے بانگ انا المهدیٺ از ڪعبه برآید؟!
#جمعه_های_دلتنگی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
چگونه باید زمینه ساز ظهور حضرت باشیم؟
🎞پاسخ را در این کلیپ #با_هم_ببینیم🎞
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_شصت_و_هفتم:شرط رضایت پدر
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
واقعا داري گريه مي کني؟ من واقعا بهت علاقه دارم...
توي اين شرايط هم دست ازسرسختي
برنميداري؟
پريدم توي حرفش...
باشه واقعا بهم علاقه داري؟ با پدرم حرف بزن اين رسم ماست.
رضايت پدرم روبگيري، قبولت مي
کنم.
چند لحظه ساکت شد... حسابي جا خورده بود.
توي اين شرايط هم بايد از پدرت اجازه بگيرم؟آخرين ذره هاي انرژيم رو هم از دست داده بودم
.ديگه توان حرف زدن نداشتم...
باشه... شماره پدرت رو بده، پدرت ميتونه انگليسي صحبت کنه؟
من فارسي بلدنيستم.
پدرم شهيد شده. تو هم که به خدا و اين چيزها اعتقاد نداري به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع
کردم... از اينجا برو... برو...
و ديگه نفهميدم چي شد. از حال رفتم... نزديک نيمه شب بود که به حال اومدم...
سرگيجه ام قطع شده بود. تبم هم خيلي پايين اومده بود؛ اما هنوز به شدت بي حس و
جون بودم. از جا بلند شدم تا برم طبقه پايين و براي خودم يه سوپ ساده درست کنم.
بلند که شدم... ديدم تلفنم روي زمين افتاده... باورم نميشد... ۲۰ تماس بي پاسخ از
دکتر دايسون! با همون بي حس و حالي رفتم سمت پريز و چراغ رو روشن کردم تا
چراغ رو روشن کردم صداي زنگ در بلند شد. پتوي سبکي رو که روي شونه هام بود.
مثل چادر کشيدم روي سرم و از پله ها رفتم پايين... از هال گذشتم و تا به در ورودي
رسيدم، انگار نصف جونم پريده بود. در رو باز کردم... باورم نمي شد! يان دايسون
پشت در بود. در حالي که ناراحتي توي صورتش موج ميزد، با حالت خاصي بهم نگاه
کرد. اومد جلو و يه پلاستيک بزرگ رو گذاشت جلوي پام...
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_شصت_و_هشتم:سکوت دایسون
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
با پدرت حرف زدم گفت از صبح چيزي نخوردي، مطمئنم کن تا آخرش رو ميخوري...اين رو گفت
و بي معطلي رفت. خم شدم از روي زمين برش داشتم و برگشتم داخل...
توش رو که نگاه کردم. چند تا ظرف غذا بود با يه کاغذ، روش نوشته بود.
از يه رستوران اسلامي گرفتم، کلي گشتم تا پيداش کردم!
ديگه هيچ بهانه اي براي نخوردنش نداري.
نشستم روي مبل، ناخودآگاه خنده ام گرفت.
برگشتم بيمارستان باهام سرسنگين بود.
غير از صحبت در مورد عمل و بيمار، حرف ديگه اي نمي زد.
هر کدوم از بچه ها که بهم مي رسيد، اولين چيزي که مي پرسيد اين بود.
با هم دعواتون شده؟ با هم قهر کرديد؟
تا اينکه اون روز توي آسانسور با هم مواجه شديم. چند بار زيرچشمي بهم نگاه کرد و
بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست...
واقعا از پزشکي با سطح توانايي شما بعيده اينقدر خرافاتي باشه.
_ از شخصي مثل شما هم بعيده در يک
جامعه مسيحي؛ حتي به خدا ايمان نداشته باشه.
من چيزي رو که نمي بينم قبول نمي کنم. پس چطور انتظار داريد من احساس شما رو قبول کنم؟
منم
احساس حشما رو نميبينم.
آسانسور ايستاد... اين رو گفتم و رفتم بيرون.
تمام روز از شدت عصبانيت، صورتش
سرخ بود. چنان بهم ريخته و عصباني که احدي جرات نمي کرد بهش نزديک بشه. سه
روز هم اصلا بيمارستان نيومد، تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد.
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
AUD-20200912-WA0002.mp3
زمان:
حجم:
7.56M
✨📓✨ #کتاب_پارک ✨📓✨
#داستان_صورتی_خاکستری
#قسمت_ششم
#گوینده_یگانه_رهدار
شاید بد نباشه سارا دنیا رو با عینک کوچولوی جدیدش ببینه...😉
🌸یک عینک متفاوت🕶👓
نه دختر !نه پسر!
💪 عینک قهرمانانه! 💪
🎧 #با_هم_بشنویم 😊 🎧
تهیه شده توسط
🌱 سازمان بسیج جامعه زنان🌱
خراسان رضوی
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_شصت_و_نهم:دفاع از عقاید
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
گوشيم زنگ زد... دکتر دايسون بود.
دکتر حسيني همين الان مي خوام باهاتون صحبت کنم، بيايد توي حياط بيمارستان.
رفتم توي حياط
.خيلي جدي توي صورتم نگاه کرد! بعد از سه روز بدون هيچ مقدمه
اي.
چطور تونستيد بگيد محبت و احساسم رو نسبت به خودتون نديديد؟ من ديگه چطور مي تونستم خودم
رو به شما نشون بدم؟ حتي اون شب ساعت ها پشت در
ايستادم تا بيدار شديد و چراغ اتاق تون روشن شد که فقط بهتون غذا بدم. حالا چطور
مي تونيد چشم تون رو روي احساس من و تمام کارهايي که براتون انجام دادم
ببنديد؟
پشت سر هم و با ناراحتي، اين سوال ها رو ازم پرسيد. ساکت که شد، چند لحظه صبر کردم.
احساس قابل ديدن نيست درک کردني و حس کردنيه؛ حتی اگر بخوايد منطقي بهش نگاه کنيد، احساس
فقط نتيجه يه سري فعل و انفعالات هورمونيه، غير از اينه؟
شما که فقط به منطق اعتقاد داريد چطور دم از احساس مي زنيد؟
اينها بهانه است دکتر حسيني! بهانه اي که باهاش فقط از خرافات تون دفاع ميکنيد.
کمي صدام رو بلند کردم...
نه دکتر دايسون اگر خرافات بود عيسي مسيح، مرده ها رو زنده نمي کرد، نزديک به۴۴۵۰ سال از
ميلاد مسيح مي گذره شما مي تونيد کسي رو زنده کنيد؟يا از مرگ
انساني جلوگيري کنيد؟ تا حالاچند نفر از بيمارها، زير دست شما مردن؟ اگر خرافاته،
چرا بيمارهايي رو که مردن زنده نمي کنيد؟ اونها رو به زندگي برگردونيد دکتر دايسون،
زنده شون کنيد.
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_هفتاد:خدای مهربان من
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
سکوت مطلقي بين ما حاکم شد. نگاهش جور خاصي بود؛ حتی نميتونستم حدس
بزنم توي فکرش چي مي گذره، آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم.
شما از من مي خوايد احساسي رو که شما حس مي کنيد من ببينم؟ محبت واحساس رو با رفتار و
نشانه هاش ميشه درک کرد و ديد. از من انتظار داريد احساس
شما رو از روي نشانه ها ببينم؛ اما چشمم رو روي رفتار و نشانه هاي خدا ببندم، شما
اگر بوديد؛ يه چيز بزرگ رو به خاطر يه چيز کوچک رها مي کرديد؟
با ناراحتي و عصبانيت توي صورتم نگاه کرد...
زنده شدن مرده ها توسط مسيح، يه داستان خيالي و بافته و پردازش شده توسط کليسا بيشتر نيست
همون طور که احساس من نسبت به شما کوچيک نبود.
چند لحظه مکث کرد...
چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاري بکنم، حالا ديگه من و احساسم رو تحقير ميکنيد؟ اگر اين
حرف ها حقيقت داره، به خدا بگيد پدرتون رو دوباره زنده کنه.
چند لحظه مکث کرد...
با قاطعيت بهش نگاه کردم...
اين من نبودم که تحقيرتون کردم، شما بوديد... شما بهم ياد داديد که نبايد چيزي روقبول کرد که قابل
ديدن نيست.
عصبانيت توي صورتش موج مي زد، مي تونستم به وضوح آثار خشم روي توي
چهره اش ببينم و اينکه به سختي خودش رو کنترل مي کرد؛ اما بايد حرفم رو تموم مي
کردم.
شما الان يه حس جديد داريد، حس شخصي رو که با وجود تمام لطف ها وتوجهش... احدي اون رو
نمي بينه، بهش پشت مي کنن بهش توجه نمي کنن، رهاش
مي کنن و براش اهميت قائل نميشن، تاريخ پر از آدم هاييه که خدا و نشانه هاي
محبت و توجهش رو حس کردن؛ اما نخواستن ببينن و باور کنن، شما وجود خدا رو
انکار مي کنيد؛ اما خدا هرگز شما رو رها نکرده... سرتون داد نزده، با شما تندي نکرده،
من منکر لطف و توجه شما نيستم... شما گفتيد من رو دوست داريد؛ اما وقتي فقط و
فقط يک بار بهتون گفتم احساس شما رو نمي بينم ،برآشفته شديد و سرم داد زديد! خدا
هزاران برابر شما بهم لطف کرده، چرا من بايد محبت چنين خدايي رو رها کنم و شما رو
بپذيرم؟
اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد؛ اما اين، تازه آغاز ماجرا بود...
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🔹⚜🔹بسم الله الرحمن الرحیم🔹⚜🔹
بیانیه پاتوق دختران مروارید
در محکومیت توهین نشریه فرانسوی
به مقام عظیم الشان پیامبرمکرم اسلام
«یُرِیدُونَ لِیُطفِئُوا نُورَ اللهِ بأَفوَهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَو کَرِهَ الکَفِرُونَ»
می خواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند درحالی که خدا کامل کننده نور خود است، گرچه کافران خوش نداشته باشند.
💫سوره صف، آیه 8
💠اقدام مجدد قبیح و گناه مکرر و نابخشودنی نشریه معلوم الحال فرانسوی شارلی ابدو بار دیگر احساسات صدها میلیون مسلمان و آزاده جهان را جریحه دار کرد و موجی از تنفر و بیزاری ایجاد نمود. آنان با این رفتار زشت بار دیگر چهره نظام استکباری خود را بر همگان آشکار نمودند. اقدامی که به فرموده رهبر فرزانه انقلاب ، در راستای انحراف اذهان عمومی از اقدامات بی شرمانه رژیم صهیونیستی علیه مسلمانان فلسطین می باشد.
اهانت به اصیل ترین ارزش های دینی و این بار به پاک ترین مخلوق عالم هستی پیامبر مهربانی ها حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآله)، ذات پلید و شیطانی آن ها را نمایان ساخت.
ما اعضای پاتوق های دختران مروارید در سراسر استان خراسان رضوی، ضمن محکوم کردن توهین نشریه فرانسوی به پیامبر عظیم الشأن اسلام، امیدواریم که ملت های اسلامی در برابر نقشه ها و توطئه های دشمنان اسلام و قرآن بیش از پیش متحد شوند و همچنین غرب زدگان و مجامع بین المللی از خواب غفلت بیدار گردیده و برخوردقاطعی جهت جلوگیری از تکرار چنین رفتار هایی که مخالف ابتدایی ترین اصول انسانی است داشته باشند؛
💠 والسلامعلیکمورحمهاللهوبرکاته 💠