eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☺️😉😊 😊😉☺️ ✨ یک ایرانگردی مخصوص جمعه ☺️✨ تا بحال گلزار نرگس رو از نزدیک دیدین؟🌿 بریم با هم سری بزنیم به دشت های زیبای نرگس در کازرون😍 در طب سنتی بوییدن عطر گل نرگس برای درمان سرماخوردگی توصیه شده💖 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #ناحله 📝 #قسمت_هفتاد_و_پنج محمد: از سر خاک برگشته بودم خونه. حالم خیلی بد بود. ر
📚 📖 📝 نمیدونم چرا... واقعا نمیدونم چرا اینجوری شیفتش شده بودم.... چند روز گذشته بود. دیگه نشد تو مراسم های بابای ریحانه شرکت کنم. از وقتی هم که کنکورم رو دادم خانواده ی آقا رضا هر روز زنگ میزدن و کلی سوال پیچم میکردن. مصطفی هم ۱۲ بار از صبح تا الان زنگ زده بود . از شدت بیکاری و دلتنگی فقط میتونستم به خواب پناه ببرم . کلافه به گوشی روی میز خیره بودم و آرزو میکردم دیگه اسم مصطفی رو رو‌ی صفحه نبینم وقتی چند دقیقه گذشت و خبری نشد خوشحال کف اتاق لم دادم و سعی کردم چهره خندون محمد رو تو ذهنم ترسیم کنم . چشام رو بسته بودم و تمام‌حواسم به حالت چشماش بود ک در اتاق با شدت باز شد و مامان تلفن به دست با اخم بهم‌نزدیک شد تلفن و چسبوند به پاش و با همون اخم که حالا غلظتش بیشتر شده بود گفت : +مصطفی است چرا جوابش و نمیدی؟؟؟ با نگاهی که پر از درد شده بودتلفن رو ازش گرفتم چند ثانیه بعد اروم گفتم _سلام +سلام فاطمه خانم .چطوری؟ خوشحال شدم از اینکه لحن صمیمی قدیم رو نداشت فکر ‌کنم‌دلخور شده بود _خوبم شما خوبید؟ +صدای شمارو بشنوم و خوب نشم؟ پووفف خیال کرده بودم حرف زدنش درست شده! سکوتم باعث شد خودش ادامه بده: +میخوام حرف بزنم باهات .از بابات اجازه گرفتم شام بریم بیرون . با کف دستم زدم رو پیشونیم. سعی کردم بهانه بتراشم با یه خورده من و من گفتم : _باشه واسه یه وقت دیگه حالم خوب نیست زیاد. +حس نمیکنی زیادی انتظار کشیدم ؟! راست میگفت باید جوابش و میدادم و همچی رو تموم میکردم ولی مشکل این بود که چجوری میگفتم اصلا چی میگفتم ؟ اگه بهش نگم و سر خونه زندگی که رفتیم تمام حواسم جای دیگه می‌بود، بیشتر در حقش نامردی کرده بودم. قبول کردم باهاش برم بیرون تمام فکرم پیش محمد بود الان خوبه ؟کجاست؟چیکارمیکرد؟تونسته با نبود پدرش کنار بیاد ؟ تنهاست یا ریحانه پیششه؟ به مامانم گفتم و مامان با ذوق گفت: +فاطمه مراقب باش رفتار زشتی از خودت نشون ندی اگه چیزیم بهت داد، ندید بدید بازی در نیار .سنگین و متین باش ،بی ادبی هم نکن . پکر نگاش کردم و ترجیح دادم نگم که چه جوابی میخوام بهش بدم . رفتم تو اتاقم و رو تختم نشستم پاهامو تو بغلم جمع کردم و به ساعت خیره موندم. داشتم تمرین میکردم با چه جمله ای بهش بگم چجوری بعدش میتونم به چشماش نگاه کنم ؟ فرصت داشتم هنوز . رفتم مفاتیح و باز کردم و روبه قبله نشستم نذر کرده بودم هر روز زیارت عاشورا بخونم این اواخر ناخودآگاه وقت خوندش گریم میگرفت نماز مغربم رو که خوندم شونه گرفتم و موهامو شونه زدم وبا گیره پشت سرم جمعشون کردم مانتو سرمه ایم رو که بلندیش تا بالای زانوم بود و پوشیدم شال بلند مشکیم رو هم سرم کردم‌ شلوار لیم رو هم پوشیدم نگاهم به چادرم قفل بود مردد بودم بعد چند ثانیه با فکر به محمد تردیدم از بین رفت و چادرم و سرم کردم جیب مانتوم بزرگ بود گوشیم و تو جیبم گذاشتم کمتر از همیشه عطر زدم برق اتاقم و خاموش کردم و رفتم بیرون. در جواب لبخند گرم مادرم یه لبخند ساختگی تحویلش دادم حدس میزدم بعد این ملاقات با مصطفی شاید برای مدتی طولانی این لبخند گرم و رو صورتشون نبینم. یه لیوان آب ریختم ویه نفس خوردم استرس زیاد مانع آرامشم بود کاش زمونه باماها انقدر بد تا نمیکرد.ولی این قانون طبیعت بود!یه لبخند با چاشنی پوزخند رو لبام نشست.کاش میتونستم کاری کنم واسه مصطفی.کاش میتونستم مثل محمد دوستش داشته باشم کاش منی وجود نداشت که اینهمه بدبختی درست میکردبا صدای بوق ماشین مصطفی با مامان خداحافظی کردم کفش مشکی تختم رو پوشیدم و رفتم بیرون مصطفی از ماشین پیاده شد. در ماشین روباز کردتا بشینم نزدیکش که شدم بدون نگاه کردن بهش سلام کردم مثل خودم بهم جواب دادنشستم توماشین ماشین دورزدونشست بدون اینکه چیزی بگه پاش رو گذاشت روگازوشیشه هارو آورد پایین.برگشتم سمتش زل زدم به چهرش تا ببینم تو چه حالتیه یه نیمچه لبخندی رولباش نشسته بود.بادستگاه ور میرفت و تراک رویکی یکی عوض میکرد یه آهنگ شادگذاشت وسرعتش رو زیادکرد.سرم رو ازپنجره بردم بیرون از برخوردبادباصورتم حس خوبی بهم دست میداد.یه لبخند زدم و سعی کردم فعلافراموش کنم پیش کی نشستم و قراره چی بهش بگم با توقف ماشین چشم هام رو باز کردم وبرگشتم سمتش با لبخندی که قبلنا تو اوج ناراحتی باعث خندم میشد نگام میکرد الانا این لبخندش باعث میشد اشک تو چشام پر شه و بدبختیام یادم بیافته.مصطفی عالی بود. واقعا هیچی کم نداشت ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #ناحله 📝 #قسمت_هفتاد_و_شش نمیدونم چرا... واقعا نمیدونم چرا اینجوری شیفتش شده بود
📚 📖 📝 یه محوطه سرسبز بود ک کلی آلاچیق با چراغای رنگی داشت خیلی رمانتیک بود دنبالش رفتیم و تو یکی از آلاچیقا که از همه دور تر و واطرافشم خلوت بود نشستیم تا نشستیم بدون اتلاف وقت شروع کرد به گفتن خاطرات بچگیمون از بلاهایی ک سرش آوردم میگفت +فاطمه یادته بچه که بودیم قرصا رو خالی میکردم و قایمشون میکردم و الکی میگفتم خوردمشون،بعد خودم و به مردن میزدم توهم باور میکردی و زار زار گریه میکردی؟ الهی بمیرم چقدر اذیتت کردم. وایی یادته وقتی که میخواستیم از خیابون رد شیم میگفتم اگه زیگزاگی رد شی ماشینا نمیزنن بهت ؟توهم جدی میگرفتی؟ اینارو میگفت و میخندید ادامه داد: یادته داشتم از کنار جوب رد میشدم گریه میکردی و میگفتی میافتی تو جوب میمیری آخه کی افتاد تو جوب مرد من دومیش باشم ؟ انقدر گفت و گفت که دیگه نتونستم خنثی نگاش کنم و باهم زدیم زیر خنده +فاطمه،میشه الانم همونقدر دوستم داشته باشی؟ جوابی ندادم با سفارش مصطفی برامون دوتا قهوه آوردن +تا قبل کنکورت هر زمان که چیزی گفتیم گفتی فعلا نمیشه و باید کنکور بدم وقتی کنکور دادی حالت بد شد گفتیم شاید واسه همین جواب زنگامو نمیدی الان که میبینم خداروشکر سالم و سرحالی میخوام بدونم چیشده که انقدر میپیچونیم تا الان اعتراضی نکردم یا اگه کردم به شوخی بود ولی الان میخوام برام دلیل بیاری و بهم جواب بدی،چون دیگه خسته شدم.چرا جوابم و نمیدی ؟ چی شده که به من نمیگی؟ خودمو واسه این لحظه آماده کرده بودم ولی نمیدونم چرا انقدر هل شده بودم .گلوم خشک شده بود.نمیدونستم جمله هامو چجوری بسازم واسه اینکه از استرسم کم شه دستام و توهم گره کردم و به چشماش نگاه کردم صدام میلرزید:ببین مصطفی نمیدونم چجوری بگم .توخیلی خوبی .من خیلی دلم میخواست همچی یه جور دیگه ای بود تا مجبور نمیشدم امشب اینارو بهت بگم،من دوستت دارم مثه همیشه ،ولی برداشت تو اشتباهه علاقه من به تو مثه علاقه یه خواهر به برادر بزرگ ترشه! ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
که می‌شود دنبالِ اتفاقاتِ خوب بگرد...🌱 دنبالِ آدم‌هایِ خوبی که حالِ خوبت رو با نگاهشون و لبخندشون به روزگارت سنجاق کنی 📎 یک روزِ خوب، اتفاق نمی‌افته ساخته می‌شه...👌😉 و چی خوب تر از اینکه اول هفته مون همزمان بشه با اولین روز 😍 ماه رحمت خداوند... 🌾 ☺️ ان‌‌شاالله که روزتون عالی باشه ☺️ ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در حلم و وفا حسن زبانزد دارد... در جود و سخا شکوه بی حد دارد در قامت او صلابت حیدری ست در چهره ی خود نور محمد دارد(ع) مبارڪ‌باد💫 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😅😂😄 😄😂😅 همه دوستام بخاطر پول منو میخان و دورم جمع میشن واقعا زمونه بدی شده البته نه اینکه پول خرجشون میکنم. نه! همشون طلب دارن ازم هی میان دنبال پولشون.😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
😅😂😄 😄😂😅 امروز تو ۳۰ دقیقه ای که یارو نشسته بغل دستم کف دستش میخاره میگه پول داره میاد … گوشش میخاره میگه دارن پشتم حرف میزنن … کفه پاش میخاره میگه پول داره میره … اصلا ۱%به ذهنش نمی‌رسه که حموم بره شاید درست شه….😐😂😂 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─