🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #ناحله 📝 #قسمت_هفتاد_و_شش نمیدونم چرا... واقعا نمیدونم چرا اینجوری شیفتش شده بود
📚 #رمان_پاتوق
📖 #ناحله
📝 #قسمت_هفتاد_و_هفت
یه محوطه سرسبز بود ک کلی آلاچیق با چراغای رنگی داشت
خیلی رمانتیک بود
دنبالش رفتیم و تو یکی از آلاچیقا که از همه دور تر و واطرافشم خلوت بود نشستیم
تا نشستیم بدون اتلاف وقت شروع کرد به گفتن خاطرات بچگیمون
از بلاهایی ک سرش آوردم میگفت
+فاطمه یادته بچه که بودیم قرصا رو خالی میکردم و قایمشون میکردم و الکی میگفتم خوردمشون،بعد خودم و به مردن میزدم
توهم باور میکردی و زار زار گریه میکردی؟
الهی بمیرم چقدر اذیتت کردم.
وایی یادته وقتی که میخواستیم از خیابون رد شیم میگفتم اگه زیگزاگی رد شی ماشینا نمیزنن بهت ؟توهم جدی میگرفتی؟
اینارو میگفت و میخندید
ادامه داد:
یادته داشتم از کنار جوب رد میشدم گریه میکردی و میگفتی میافتی تو جوب میمیری
آخه کی افتاد تو جوب مرد من دومیش باشم ؟
انقدر گفت و گفت که دیگه نتونستم خنثی نگاش کنم و باهم زدیم زیر خنده
+فاطمه،میشه الانم همونقدر دوستم داشته باشی؟
جوابی ندادم
با سفارش مصطفی برامون دوتا قهوه آوردن
+تا قبل کنکورت هر زمان که چیزی گفتیم گفتی فعلا نمیشه و باید کنکور بدم
وقتی کنکور دادی حالت بد شد گفتیم شاید واسه همین جواب زنگامو نمیدی
الان که میبینم خداروشکر سالم و سرحالی
میخوام بدونم چیشده که انقدر میپیچونیم
تا الان اعتراضی نکردم یا اگه کردم به شوخی بود
ولی الان میخوام برام دلیل بیاری و بهم جواب بدی،چون دیگه خسته شدم.چرا جوابم و نمیدی ؟
چی شده که به من نمیگی؟
خودمو واسه این لحظه آماده کرده بودم ولی نمیدونم چرا انقدر هل شده بودم .گلوم خشک شده بود.نمیدونستم جمله هامو چجوری بسازم واسه اینکه از استرسم کم شه دستام و توهم گره کردم
و به چشماش نگاه کردم
صدام میلرزید:ببین مصطفی نمیدونم چجوری بگم .توخیلی خوبی .من خیلی دلم میخواست همچی یه جور دیگه ای بود تا مجبور نمیشدم امشب اینارو بهت بگم،من دوستت دارم مثه همیشه ،ولی برداشت تو اشتباهه علاقه من به تو مثه علاقه یه خواهر به برادر بزرگ ترشه!
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨ 📖 #در_آغوش_یک_فرشته 📋 #قسمت_هفتاد_و_شش 📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
✨✨📒✨✨ #رمان_پاتوق ✨✨📒✨✨
📖 #در_آغوش_یک_فرشته
📋 #قسمت_هفتاد_و_هفت
📝 #نویسنده_آینازغفاری_نژاد
از پله ها آروم آروم پایین اومدم و به سمت تلفن رفتم
شماره مونا رو گرفتم...
بعد از گذشت چند دقیقه جواب داد
+ الو
_سلام مونا جان ، حالتون چطوره ؟
+ سلام ، ممنون
ببخشید شما ؟
_فرهمند هستم ، مروا فرهمند.
+ آها عزیزم
ای وای نشناختمتون شرمنده
_دشمنتون شرمنده .
یه زحمتی داشتم براتون.
+ درخدمتم عزیزم.
_ امروز میتونید بیاید خونمون برای تمیز کاری ؟!
مامان اینا یه مدت خونه نیستن ، منم نبودم ، خونه حسابی بهم ریخته شده
+ آره میتونم بیام.
فقط اینکه ساعت چند ؟
_هرچه زودتر بهتر
+ خب مروا جان ، امیرحسین رفته کلاس، کسی هم نیست بره دنبالش ، حدود یک ساعت دیگه کلاسش تموم میشه
من میرم دنبالش از اونجا هم میام خونه شما ولی ممکنه دو ساعتی طول بکشه ، مشکلی که نداره ؟!
_ نه نه چه مشکلی
پس دو ساعت دیگه حتما بیاید
فقط اینکه من یه کار مهمی دارم نمیتونم خونه بمونم
کلید ها رو همون جای همیشگی میگذارم دیگه خودتون بردارید 🙂
+ باشه چشم عزیزم
_ چشمتون بی بلا
خداحافظ
بعد از قطع کردن تماس ، بشکنی زدم ، اینم از این 😁
همین که خواستم از پیش تلفن بلند بشم ، یاد آنالی افتادم ، تلفن رو برداشتم و شماره اش رو گرفتم
چند تا بوق خورد ولی جواب نداد
از اینکه تلفنش خاموش نبود خیلی خوشحال شدم ! ممکن بود برگشته باشه خونه
دیگه کم کم داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که صداش توی تلفن پیچید
+ الو
سکوت کردم ...
+ الو
مگه با تو نیستم ؟!
هوی چرا جواب نمیدی؟😠
از لحنش عصبانی شدم و با صدای بلندی گفتم :
_ هوی و زهر مار !
چقدر بی ادب شدی تو
کلا رد دادی ها ! 😒
+ اوهوع مری جون
خودتم دست کمی از من نداریا !
چه خبر شده یاد من افتادی ؟
نکنه باز پول میخوای ؟! 😏
در برابر گستاخیش جوابی ندادم و بحث رو عوض کردم
_مامانت گفت بود وسایلت رو جمع کردی رفتی .
کجا رفته بودی ؟!
+ اولا مامان من اشتباه کرده که به تو گفته!
دوما به تو هیچ ربطی نداره من کجا رفته بودم 😑
_این چه طرز حرف زدنه آنالی ! 😐
الان خونه خودتونی ؟
+ همینه که هست 😒
نه خونه خودمون نیستم
_ پس کجایی ؟!
آدرس بده بیام پیشت
+ اوکی
برات اس ام اس می ...
سریع پریدم وسط حرفش و گفتم :
_ نه نه
من گوشیم خراب شده ، آدرس رو بگو یادداشت کنم
+ ببین خونه کاملیا رو که یادته ؟!
_ خب ...
+ خب و ... 😑
میگم یادته ؟
نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و گفتم :
_ آره یادمه ، که چی ؟!
+ من اونجام
_ اونجا چی کار می کنی ؟!
+ داستانش مفصله
_ خیلی خب تا یک ساعت دیگه اونجام
کاری نداری ؟!
+ نه
بای
یک دفعه از دهنم در اومد و گفتم :
_ یاعلی 🙂
انگار آنالی متوجه نشد چون خیلی سریع تلفن رو قطع کرد
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
#پاتوق_دختران_مروارید
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─