eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📖 ( فصل دوم ) 📝 (۱) با هم خواندیم داستان نوجوان ۱۶ ساله ای را که سرگذشت بسیار عجیب و پیچیده ی خودش را بعد از سالها رازداری ، بازگو کرده بود... پسری سنی مذهب، از کشوری تحت حمایت عربستان، که با تاثیرپذیری از افکار انحرافی و پلید وهابیت، به قصد مبارزه با شیعیان، به عربستان سفر میکند.... اما در ادامه ی هیجان انگیز ماجرا، جهت شناخت عمیق دشمنان خود و ایجاد ضربه ی کاری، بی آنکه خانواده و دوستان را در جریان بگذارد، قصد سفر به مهد تمدن شیعه، یعنی ایران را کرده، و وارد مشهد می شود... پس از رفتن به چند حوزه علمیه و عدم پذیرش از سوی آنان، اولین جایی که مسلم مجبور است برای رد شدن و رفتن به خیابانی دیگر، با اکراه پا بدان جا بگذارد، حرم مطهر علی بن موسی الرضا است. خسته و گرسنه و غریب وارد می شود و بی آنکه بخواهد، خادمان حرم او را به مهمانسرا دعوت می کنند و باب آشنایی با مسئول حوزه ی علمیه ای برای او باز می شود... مسئول حوزه که مسلم «حاجی» خطابش می کند، وی را مانند فرزند نوجوان خویش تحت حمایت و محبت قرار می دهد و در حوزه ی تحت نظر خود، ثبت نام می نماید. ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو( فصل دوم ) 📝 #مروری‌برفصل‌اول (۱) با هم خواندیم داستان نوجوان ۱۶ س
📚 📖 (فصل دوم) 📝 (۲) با پشت سر گذاشتن روزهای متوالی، مسلم که روحیه ی حق گرایی را تا حدودی در وجود خود بیدار نگه داشته بود، به سبب عنایت خاص امام زمان (عج) و محبت و توجه مسئول حوزه علمیه، پس از گذشت روزهای بسیار و با مطالعات و مناظرات طولانی با اساتید و علمای شیعه، در حرم امام رضا علیه السلام، به مذهب شیعه مشرف می گردد... مدتی بعد پس از ابتلا به بیماری رنج آور سرطان، به طریق معجزه‌آسایی شفا یافته و علیرغم میل خود برای مبارزه با داعش و پیوستن به مدافعان حرم، به توصیه ی مسئول حوزه، برای مبارزه با وهابیت به کشور خود باز می گردد. در ابتدای امر همشهریان و علمای دینی وهابی که از مجاهدت علمی و دینی وی در اوایل جوانی و سفر سختش برای حمایت از دین ساختگی خود، بسیار متاثر و خرسند بودند و وی را یک مجاهد علمی می دانستند، مجلس پرسش و پاسخی ترتیب داده تا بار علمی روحانی جوان را بیازمایند. در روز مناظره، مسلم که می دانست با آموزه های شیعی خود که تازه کسب نموده بود و هوشمندی بزرگان وهابیت، حتما به شیعه شدن وی پی خواهند برد و او را اعدام خواهند کرد، غسل شهادت کرده و راهی شهری می شود که برای وی مراسم را ترتیب داده بودند. مسلم، پس از مدتی پرس و جو، راه را گم کرده و در شهری که برای مناظره دعوت شده بود سرگردان می شود. شب هنگام، پس از مراجعت به منزل در حالی که با آغوش باز خانواده مواجه است، متوجه می شود مدد الهی، معجزه را برای چندمین بار، همراهش ساخته و او را در شهر سرگردان کرده و شخصی به نام و چهره وی را بر کرسی مناظره نشانده تا با پاسخ های محکم در برابر علمای اهل سنت اعتماد و رضایت آنان را جلب نماید... و جذابیت این داستان از همین نقطه‌ی عطف آغاز می شود👌 از شب آینده با دنباله‌ی بسیار هیجان انگیز این ماجرا را در کنار شما خواهیم بود🌿 ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─