eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
637 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
👤 توییت استاد #رائفی_پور : محمد بن مسلم می گوید: به #امام_باقر (علیه السلام) عرض کردم: قائم شما چه وقت ظهور خواهد کرد؟ امام (علیه السلام) فرمودند: آن گاه که مردها خود را شبیه زنان نمایند و زن ها شبیه مردان شوند، آن گاه که مردان به مردان اکتفا کنند و زنان به زنان. #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #قرار_عاشقی @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز که انتهای دنیای🌍 من است آغاز تمام آرزوهای🌟 من است بی سر، پهلو شکسته، لب تشنه وُ غریب🙁 اینگونه شهادتی تمنای😍 من است❤ #شهید_حججی #سالگرد_شهادت @dokhtaranchadorii
°•|🍃🌸 #سیـــــره | #شهـــــدا 🔴 #ندایی_از_حلقوم_بریده ◽️از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که #امام_خامنه‌ای نائب بر حق امام زمان عجل‌الله‌فرجه است. ◽️از همه خواهران عزیزم و از همه زنان امت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواهم روزبه‌روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و زنان اهل بیت قرار دهید؛ ◽️همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) خطاب به پدرش گفتند: غصه چادر من را نخوری بابا جان، چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز... ◽️از همه مردان امت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی‌بن ابی‌طالب امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهدا درس بگیرید. #حجت_خدا #شهید_محسن_حججی🕊🌹 @dokhtaranchadorii
°•|🍃🌸 #کلام_ناب 🔻کلام زیبای #رهبری درباره شهید محسن حججی 《خداوند شهید حججی را سخنگوی شهیدان کرد و حجت خداوند در مقابل چشم همگان شد》 👈 ادامه مطلب ⇩↯⇩ @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
°•|🍃🌸 #کلام_ناب 🔻کلام زیبای #رهبری درباره شهید محسن حججی 《خداوند شهید حججی را سخنگوی شهیدان کرد و
‍ °•|🍃🌸 🔴 🔰عکسی که از لحظه اسارت این شهید منتشر شد حرف‌های بسیاری را در پس خود نهان کرده بود، دود و آتش، چشمان وحشت زده دست نشانده داعشی و البته چهره مصمم و سرشار از ایمان شهید حججی هزاران قصه را در ذهن میسازد. 🔹یکی از نکات مهم در این عکس اتیکتی که عنوان"" داشت و راز آن را همسر این بازگو کرد 🔹وی در خصوص که روی سینه شهید حججی نصب شده بود گفته است : "شب رفتن خودم برایش اتیکت《جؤن خادم المهدی》را به لباس قبلش زدم. دوباره از لباس نگرفت تا نفر دیگری بتواند از لباس استفاده کند". 🔹چون غلام سیدالشهدا(ع) وقتی که همه بزرگان سیاسی و نام آواران پشت (ع) را خالی کردند، در حالی که اجباری به همراهی امام نداشت و به نوعی آزاد شده بود، در سخت‌ترین انتخاب بشر، طرف حق را گرفت و شهید شد. 🔹شاید آن روز کسی را حتی ذره‌ای هم حساب نمی‌کرد، شاید که چه عرض کنم، واقعا هم به حساب نمی‌آمد ؛ جؤن به راهی که باید می‌رفت، رفت و صاحب مقامی شد که امروزه بزرگان نیز به آن غبطه می‌خورند. 🔹تاریخ دوباره تکرار شد و این بار "جؤن خادم المهدی (عج)" در حالی که بزرگان و نام آوران، این بچه بسیجی را حتی اگر می‌دیدند، به حساب هم نمی‌آوردند به راهی رفت که مورد غبطه عالم و آدم شد... همه مردم ما و همه کشور ، امروز تحت الشعاع نام کسی قرار گرفته است که راه درست را انتخاب کرد و برای آن جانش را نیز تقدیم کرد. 🔻 امروز دیگر یک انسان ساده نیست. او امروز نمادی از جریانیست که برای (عج) پا در میدان گذاشته، و بر پایی ایشان، به آب و آتش می‌زند... ◽️والله هنوز مات و مبهوتم که این عزیز چه کاری برای خدا انجام داده بود که این همه شدند... هر چه فکر کردم فقط به این آیه رسیدم ، و من کان یرید العزة فلله العزة جميعا... ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ 💔}•° @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺چادر یعنۍ↭من زنم به من احترام بذار☺️ 🌺چادریعنۍ↭به راحتۍ نمیتونۍمنوبدست بیارے✋ 🌺چادر یعنۍ↭ به طرز فڪرم اهمیت بده و شخصیتم رو ببین✌️ 🌺چادر یعنۍ↭من فقط براے یڪ نفرم💑 🌺چادر یعنۍ↭هیچ وقت اجازه نمیدم مرز بین ما شڪسته بشه😑 🌺چادر یعنۍ↭ من نمیتونم خلاف جهت آب شنا ڪنم😉 🌺چادر یعنۍ↭چه معنۍدارد مردان نامحرم مرانگاه ڪنند؟!😠 🌺چادریعنۍ↭من ارزش دارم😊 🌺چادر یعنی↭من عقایدم رو در هر جو و محیطےباافتخار حفظ میڪنم👌 🌺چادر یعنۍ↭من اوج آزادےو امنیت رودارم‌👍‌ @dokhtaranchadorii
این چـــــادر را.... و این حــجــــاب را خودم دوست دارمـــــــــــــ.... نه به اجبار پدر و نه به قانون مدرسهــ....... من خود این چادر را و این سیاهی تمام قد را دوستـــــــــــ دارمــــــ.... ...... و حاضر نیستمـــــــــــــــ با تمام آرزوهای رنگارنگـــــــ دنیا و با تمام راحتی ها یا راحت تر بگویمـــــــــــــ حاضر نیستم با تمام دنــــیــــــــــا عوضش کنم......... حـــجــابمـــــــ مال من استـــــــــــــــــ حق من استـــــــــــ چه در گرماهای آتش گونهـــــــــــ و چه در سرماهای سوزناکـــــــــــــ ........ دست و پاگیر؟ خب باید دست و پا را بگیرد از دست درازی ها و قدم های اشتــــبـــــــــــاه ............ من چــادریــــــــ امـــــــــــــــــ حقــش احساسشـــــــ دنیایشـــــــــــــــ و آرامششـــــــــــــ را با نگاه های سنگین عوض نمیکنم .......... هر چه باشم و هر کجا باشم من چــــــادریــــــــــــــ هستمــــــــــ 😎 و دوسـتــــــشــــــــــ دارمـــــــــــــــــــــ @dokhtaranchadorii
#شهیدانھ🕊🌹|•° دِلَمٖ‌رٖ‌فٰاقَتیٖ‌ می‌خٰواهَد کِهٖ‌ سَربَندِ یٰا زَهرٰایمٖ‌ بِبَݩدَد•❥• کِهٖ‌ دِلمٖ‌رٰاحُسیݩی ڪُنَد• کِهٖ‌ خٰاڪیٖ‌ بٰاشَد°•○ دلمٖ‌ رفٰاقتیٖ‌ می‌خٰواهَد•❥• کِهٖ‌شـَ℘ـیدم ڪُنَدツ🕊 @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 قسمت #هفتاد دشتی پر از جواهر اونقدر آروم حرکت می کرد ... که هیچ وقت صدا
🌷 🌷 قسمت نگاه عبوس با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد ... سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ... و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ... خیلی دلم سوخت ... سوزوندن دل من ... برنامه هر روز بود ... چیزی که بهش عادت نمی کردم ... نفس عمیقی کشیدم ... - خدایا ... به امید تو ... هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد ... الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن ... وسط اون حال جگر سوزم ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... و باز نگاه تلخ پدرم ... بابا ... یه آقایی زنگ زده با شما کار داره ... گفت اسمش صمدیه ... با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی ... اخم های پدر دوباره رفت توی هم ... اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد... لازم نکرده تو پاشی ... بتمرگ سر جات ... و رفت پای تلفن ... دیگه دل توی دلم نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ... از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟... یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود ... و حالا... - خدایا ... به دادم برس ... دلم می لرزید ... و با چشم های ملتهب ... منتظر عواقب بعد از تلفن بودم ... هر ثانیه به چشمم ... هزار سال می اومد ... به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ... گوشی رو که قطع کرد ... دلم ریخت ... یا حسین ... دیگه نفسم در نمی اومد ... ادامه دارد... 🌸نويسنده: شهید سيدطاها ايمانی🌸 🍃🌸 @dokhtaranchadorii