#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت هفدهم
سال 81 زمانی که حکومت صدام سقوط کرد و راه زیارتی کربلا باز شد، برای زیارت راهی عراق شد. همان سال روز عاشورا در کربلا تروریست ها بمب گذاری کرده بودند و تعداد زیادی از عزداران ایرانی و عراقی به شهادت رسیدند.
وقتی خبر را شنیدم با خود گفتم:«نکند آنجا به شهادت رسیده باشد؛ من دوست داشتم سرباز شهید باشد!» یکی از مؤثر ترین فعالیت های مصطفی در طول عمر با برکت خود، ساخت مسجد امیرالمومین (ع) بود. او برای ساخت این مسجد شب های جمعه در گلزار بهشت رضوان شهریار و با بهشت زهرا (س) از مردم پول جمع می کرد.
گاهی برای صرفه جویی در هزینه ها به همراه بچه های مسجد کاگری می کردند تا پول کمتری برای کارگر بدهند. یک روز از او پرسیدم:«پول جمع کردن از مردم اذیتت نمی کنه.» لبخندی زد و گفت:«مادر نمی دونی گدایی برای خدا چقدر لذت داره!»
از همان زمان در حال خودسازی و مبارزه با نفس بود. این گدایی برای شکستن نفس، او را در سیر الی الله بسیار جلو انداخته بود. الحق که عنوان خادم الحسین (ع) برازنده ی او بود.
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت هجدهم
آشنایی و ازدواج
همسر شهید:
اولین باری که آقا مصطفی را دیدم مربوط می شد به ایام فاطمیه ی سال85 که برای ماکت نمایشگاه حضرت زهرا (س) یک درب چوبی سفارش داده بودیم که وقتی رفتیم تحویل بگیریم چون خیلی سنگین بود نتوانستیم جابجا کنیم.
یکی از خواهران، آقا مصطفی را جلوی درب حوزه بسیج نشان داد و گفت:«ایشان آقای صدرزاده فرمانده پایگاه برادران هستند. می توانیم از او کمک بگیریم.» جلو رفتم و از او خواستم که به ما کمک کند. او درب را بلند کرد و آن را داخل ماشین گذاشت؛ این اولین باری بود که ایشان را دیدم. یکی از دوستان، من را به او معرفی کرده بود.
مرا به اسم برادر هایم می شناخت. خواهر سجاد و سبحان و فرمانده پایگاه الغدیر خواهران. چون همه ازدواج های خانواده ایشان فامیلی بودند او سنت شکنی کرده بود. خیلی اهل استخاره بود و به آن عمل می کرد.
در خصوص ازدواج هم استخاره کرد و مصر بود که این ازدواج صورت بپذیرد. یک بار مادرشان آمدند و بعد با خانواده آمدند. مادرش به من گفت:«مصطفی را همه می شناسند. و دارایی دنیایی چیزی نداردو شغل مشخصی هم ندارد!» پدرم خیلی سخت گیر بودند، اما با شنیدن نام آقا مصطفی، سخت گیری را کنار گذاشتند. در خصوص شغل از پدرش پرسیدند که پدرش گفت:«مصطفی یا فرهنگی می شود یا پاسدار.»
وقتی فهمید کهه مصطفی طلبه علوم دینی است دیگر پرس و جو نکرد که آینده چه می شود. حتی در خصوص خدمت سربازی هم سخت نگرفت...
ادامه دارد...
. @dokhtaranchadorii
#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت نوزدهم
در کل با ازدواج من با آقا مصطفی کاملا راضی بودند.خودم هم ایمان و ولایی بودن برایم خیلی مهم بود و چون طلبه بودم و در جمع بسیج حضور داشتم، می دانستم که افراد در جامعه به لحاظ اعتقادی، سیاسی و... مشکلات عدیده ای دارند، همین که می دیدم در مسجد فعالیت می کنند و به نماز اول وقت چقدر اهمیت می دهندو تمام وقت خود را صرف پایگاه و بچه های آن می کنند برایم کفایت می کرد و ته دلم قرص می شد.
به همین دلیل دیگر در مسائل جزئی ریز نشدم و سخت گیری نکردم. در چند دقیقه ای که مختصر با هم در اتاق صحبت کریدم، فقط در خصوص درس های حوزه از من سؤال کردند. زمانی که من بلند شدم از اتاق بیرون بروم،
گفت:« من خیلی به ازدواج فکر کردم و در ازدواج فقط به فکر همسر و مونس نیستم، من برای زندگی دنبال یک همسنگرم و چون دنبال همسنگر هستم الآن اینجا نشستم.» استرس های آن روز باعث شد که به این جمله عمیق فکر نکنم، ولی بعد از عقد پرسیدم:«همسنگر برای چه کاری می خوای، الآن که جنگ نیست.»
گفت:« الآن با دشمن در حال جنگ فرهنگی هستیم و من برای کار فرهنگی نیاز به کسی دارم که مثل خودم بوده تا همسنگرم باشد، کنارم باشد و کمکم کند تا بتوانم کار کنم.» لوازمی که همه می خرند را خریدیم، ولی سبک تر تا به خانواده ها فشار نیاید.
ادامه دارد....┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#دلنوشته💔
چندگاهیست وقتی میگویم :
«و فی کل الساعة»
دلم می سوزد که همه ساعاتم
ازآن تو نیست.😓
وقتی می گویم:
«ولیا و حافظا»
احساس می کنم که سرپرستم،
امامم کنار من ایستاده و قطره های
اشکم را به نظاره نشسته است.😔
وقتی می گویم:
«و قائدا وناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت در میان گریه
لبخند بر لبم نقش می بندد.😌
وقتی می گویم:
«و دلیلا و عینا»
یقین دارم که تو راهنما و ناظر
اعمال منی.😢
وقتی می گویم:
«حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین دارم که روزی حکومت تو بر زمین
گسترده می شود و همگی شاهد
مدینه فاضله ات خواهیم بود.😇
🌹انشاءالله🌹
وقتی می گویم:
«و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان طولانی
حکومت شیرین تو طعم عدالت را
می چشند غبطه می خورم 😔
چندگاهیست دعای فرج را
چندبار می خوانم !!!!💔
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد،!!
هم اشکم بریزد،!!
هم در جست و جویت باشم،!!
هم سرپرستم باشی،!!😞
هم به حال مردمان عصر ظهور
غبطه بخورم.
هم احساس کنم خدا در
نزدیکی من است.....!!!!!😇
و باز هم از ته دل مخلصانه
می گویم :
🌹 '' اللهم عجل لولیک الفرج ''🌹
@dokhtaranchadorii
(سيدابراهيم) به روايت مادر گرامى؛🌺
حساس و كنجكاو شده بودم كه چرا اينقدر براى شام دادن به بچههاى هيئت اصرار دارد⁉️. از او خواستم كه علت پافشاريش را به من هم بگويد.
مصطفى گفت: «اول اينكه با غذايى كه مىخورند مديون و نمكگير #امام_حسين عليهالسلام مىشوند👌و دوم اينكه لقمههاى حلال، آنها را از ارتكاب به گناه و معصيت باز مىدارد🚫.»
همين ديدگاه او باعث شده بود، هيئتى كه با چهار نفر شروع شده و در محلى با زيربناى كمتر از ٥٠ متر پا گرفته بود به جايى رسيد كه كوچه هم مملو از عزاداران مىشد.✨🏴
📚برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ»
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
اربعین نزدیک است !!
باید لشکرمان به قدرتی برسد که بتواند،
فریاد لبیک یا مهدی را در کربلا چنان طنین انداز کند که عالم را بلرزاند...
و چه لذتی دارد در این مسیر هم پای قدم هایِ جابر و هم نفس با آوارگیِ خردسالانِ حسین قدم هایمان را نذر ظهور کنیم...
امسال، سیلِ مشتاقانِ حسینی باید به نیتِ فرجِ منتقم با عزمی راسخ و لبیکهایی از عمقِ جان راهی شوند...
▪️مقصد تحت قبهی سیدالشهداء
جایی والاتر از این قبه برای فرج خواهیِ منتقمِ خون حسین نیست...
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
💠حاج حسین کاجی می گفت:
رفتم سر مزار رفقای شهيدم
فاتحه خوندم ،اومدم خونه،
شب تو خواب رفقای شهيدم رو ديدم...
رفقام بهم گفتند :
فلانی ، خيلے دلمون برات سوخت
گفتم : چرا؟
گفتن:
🌷وقتی اومدی سر مزار ما فاتحه خوندی
ما شهدا آماده بوديم هر چی از خدا می خوای برات واسطه بشيم..
ولی تو هيچی طلب نکردی و رفتی
خيلی دلمون برات سوخت..
سر مزار شهدا حاجتهاتون رو بخواهید
برآورده میشه .
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅