هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
#دلنوشته
راهی شدم....
به سرزمینی که بارها نامش را شنیده ام..وبرای اتفافاتی ک در آن رخ داد گریستم...آری امسال سعادت مند شدم...
این روزها شوقی عجیب دارم...
تصمیماتی بزرگ گرفتم...آنقدر بزرگ ک تمام زندگی ام را جهت میدهد...
تصمیم گرفتم ببخشم...تمام آن کسانیکه خواسته و ناخواسته مرارنجاندند...یا حتی گریاندند...بخشیدم و گذشتم...شاید نتوانم فراموش کنم..اما از اعماق وجودم بخشیدم....اکنون از تویی که این دلنوشته را میخوانی نیز خواستارم ببخشی...من و تمام بدی هایی ک شاید خواسته یانا خواسته در حق تو کردم...بگذر و بدان دعاگوی تو در بین الحرمین ارباب هستم...
حتی اگر نتوانستی ببخشی ب من پاسخگو باش ک چگونه میتوانم بخشش تورا برای خودم داشته باشم....خواهشمندم از اعماق وجود مرا حلال کن...زیراکه میخواهم آسوده خاطر پا در حرم عشق بگذارم...
@dokhtaranchadorii
❤️چی شد چادری شدم❤️
#چی_شد_چادری_شدم
سلام ....
من دختر بیحجابی بودم.
واقعا بد میگشتم و دنبال مد بودم.👗
حتی اعتقادی به خدا نداشتم...😢
یه روز که داشتم تیپ میزدم😶
رفتم جلو اینه به خودم عطر بزنم
یه لحظه تو ذهنم اومد که: 🤔
"فکر کن کسی که تو آینه هست
حضرت زهرا(س) باشه" 😔
🙂خجالت کشیدم از تصویر توی آینه!
اگه خانوم فاطمه زهرا منو اینجور ببینه
😔😔😔😔خیلی شرمنده میشم...
لباسامو عوض کردم.
همون شب رفتم چادر خریدم و پوشیدم
و الان ۲ساله که چادریم...😇😇
من پوششمو دوست دارم💋💋
ازش خسته نمیشم :) ❤️
● ارسالی از #گندم_سادات
@dokhtaranchadorii
💔عهدكردم در عزایت مبتلا باشم،نشد
اربعین، پای برهنه،كربلا باشم،نشد
💔محرم اسرارگشتم، مجرم عشقت شدم
عهد كردم خاک پای اولیا باشم،نشد
💔اربعین زخم دل زینب مرا آزار داد
خواستم بر زخم قلب او دوا باشم نشد
▪️ @dokhtaranchadorii
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
ac4b034ef7a1c51925c21dac1c4aae8bb406726f.mp3
2.76M
🍃 چرا زیاد #استــغفار نمیکنیم؟!!
🌴 با سخنرانی حجـت السـلام #پناهــیان 🌴
👈 حتـما گــوش کنید جالبه!
@dokhtaranchadorii
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| ڪل ایــــران لشگــرِ ≈{🇮🇷
°\ این رهبـــر آزادهـ استـ ≈{😊
/° یڪ اشارهـ ڪافے استـ ≈{☝️
°| این مملڪتـ آمـاده استـ ≈{😉
°| ڪـربلا، یا روے نـے ≈{❣
/° در خـوابـ بینے اے عـدو ≈{😏
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۸۴_۲۸۳
حرفے نمیزنم،ربان بادڪنڪ ها را مے گیرد و از سقف جدایشان مے ڪند زمزمہ میڪند:معلوم نیست محل ڪارہ یا مهد ڪودڪ؟!
لبخند میزنم و دوبارہ بہ سمت پنجرہ بر مے گیردم،صداے قدم هاے روزبہ را نزدیڪم مے شنوم.
ڪنارم بادڪنڪ بہ دست مے ایستد و بہ نیم رخم خیرہ میشود،آرام مے گوید:میتونید اینا رو بین بچہ ها تقسیم ڪنید؟!
از حرفش خندہ ام مے گیرد،لبم را بہ دندان مے گیرم تا نخندم!
سریع اضافہ میڪند:یا ڪار دیگہ اے میشہ باهاشون ڪرد؟!
آرام مے گویم:هرطور صلاح مے دونید!
نگاهش را از نیم رخم مے گیرد و بہ منظرہ ے شهر خیرہ میشود،مے پرسد:شما با این همہ بادڪنڪ چے ڪار مے ڪردید؟! توقع ندارید ڪہ با خودم ببرمشون بیرون؟!
نگاهے بہ نیم رخ آرامش مے اندازم و مے گویم:شاید از پنجرہ تو آسمون رهاشون مے ڪردم!
پیشانے اش را بالا میدهد و سعے میڪند پنجرہ را باز ڪند،پنجرہ ڪہ باز میشود نسیم خودش را بہ صورتم مے ڪوبد.
روزبہ بہ یڪ بارہ تمام بادڪنڪ ها را در هوا رها میڪند و لبخند بہ لب بہ پروازشان چشم مے دوزد.
با ذوق بہ بادڪنڪ ها نگاہ میڪنم اما جوابے نمیدهم،روزبہ زمزمہ میڪند:حالا رها شدن!
بہ نیم رخش ڪہ حالت خاصے دارد نگاہ میڪنم سرش را برمیگرداند و نگاهم را غافلگیر میڪند.
براے اولین بار بہ عمق چشمانِ مشڪے اش خیرہ میشوم،ڪمے شبیہ بہ چشمان هادے ام هستند...
#ادامہ_دارد...
✍نویسنده:لیلے سلطانے
@dokhtaranchadorii
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۸۵
با ذوق بہ بادڪنڪ ها نگاہ میڪنم اما حرفے نمیزنم،روزبہ زمزمہ میڪند:حالا رها شدن!
بہ نیم رخش ڪہ حالت خاصے دارد نگاہ میڪنم سرش را برمیگرداند و نگاهم را غافلگیر میڪند.
براے اولین بار بہ عمق چشمانِ مشڪے اش خیرہ میشوم،ڪمے شبیہ بہ چشمان هادے ام هستند...
سریع نگاهم را از چشمانش مے گیرم و دستم را مشت میڪنم،انگار زین پس تمامِ چشمانِ مشڪیِ جهان با من سَرِ جنگ دارند...حتے اگر شبیہ بہ چشمانِ معصومِ #تو نباشند...
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
عینڪ آفتابے ام را روے چشمانم میزنم و بہ جمعیت خیرہ میشوم،همہ گرداگردِ مزارِ هادے با احترام ایستادہ اند. مداح روضہ ے حضرت علے اڪبر را مے خواند و شانہ هاے مهدے مے لرزند!
پدرم ڪنارش ایستادہ و دستش را دور شانہ هایش پیچیدہ،فرزانہ با چشمانے اشڪ آلود بہ عڪس هادے خیرہ شدہ و مثل سابق بے تابے نمے ڪند!
همتا و یڪتا ڪنارش نشستہ اند و چند نفرے دور و برشان را گرفتہ اند،وجودِ چند عڪاس و یڪ خبرنگار باعث شد عقبِ جمعیت بمانم و جلو نروم!
یڪ سال گذشت،یڪ سال از پرواز هادے گذشت!
بغضِ نفس گیرے در گلویم نشستہ اما نمے توانم اشڪ بریزم!
یاس از دور نگاهم میڪند و چشمانش را با لبخند باز و بستہ میڪند،لبخند ڪم رنگے میزنم و نگاهم را بہ دیگران مے دوزم.
پارسال چنین روزهایے در حالِ خودم نبودم،زیاد چیزے یادم نیست!
تنها تصویرے ڪہ در ذهنم نقش بستہ قطع شدن تاب خوردن هاے حلقہ ایست ڪہ هیچگاہ هادے دستم نڪرد!
سپس دیدنِ هادے در تابوت و وداع ڪوتاهمان!
راستش را بخواهے هادے من از همتا و پدرت فرارے ام! چطور مے توان چشمانشان را دید و یادِ تو نیوفتاد؟!
چطور مے توان پدرت را دید و تو را اگر بودے تصور نڪرد؟! تصورِ اینڪہ بہ پاے من پیر میشدے!
هادے! راستش را بخواهے من چندین بار آخرِ قصہ ے مان را عوض ڪردہ ام!
همہ چیز را از اول نوشتہ ام بہ اردیبهشت ماہ ڪہ رسیدہ ام تو را براے خودم بازگرداندہ ام!
تو هربار صحیح و سالم از #سوریہ برگشتہ اے،با همان لبخند و برقِ خاصِ چشمانت!
من تمام این یڪ سال را ڪابوس دیدہ ام،تو را ڪہ مقابل درِ خانہ مے بینم اشڪ امانم نمے دهد!
اشڪ ریزان بہ سمتت مے دوم و بدون حرف براے اولین بار در آغوش مردانہ ات جاے مے گیرم!
هق هق میڪنم و مے گویم:نمیدونے وقتے نبودے چہ ڪابوسایے مے دیدم!
با همان لحن مهربانِ دستورے میگویی:هیس! حق ندارے گریہ ڪنے تفهیم شد؟!
سرم را بلند میڪنم و نگاهِ اشڪ آلودم را بہ چشمانت مے دوزم براے اولین بار رو در رو نامِ ڪوچڪت را میخوانم:هادے!
لبخندت را عمیق میڪنے،از آن لبخند حبہ قندے ها!
آرام مے گویی:جانِ هادے!
بے مقدمہ و شرم براے اولین بار مے گویم:دوستت دارم!
پیشانے ات را بہ پیشانے ام مے چسبانے و بہ چشمانم زل میزنے مثل پسر بچہ هاے تخس مے گویی:ولے من بیشتر دوستت دارم تَ...
نمیگذارم ادامہ بدهے و سریع مے گویم:تفهیم شد!
هر دو بلند مے خندیم،هربار در قصہ ام باهم بہ خرید مے رویم و ڪت و شلوار دامادے ات را خودم انتخاب میڪنم!
با شوق و ذوق روزها را مے گذرانیم و خودمان را سرِ سفرہ ے عقد مے بینیم!
خجول ڪنارت نشستہ ام و نگاهم را بہ آیہ هاے قرآن دوختہ ام!
روحانے در حال خطبہ خواندن است و نگاهِ تو سمتِ من!
مشتت را مقابلم باز میڪنے و گل هاے یاس خشڪ را نشانم مے دهے!
_گفتم از سوریہ سوغاتے نمیارم اما این فرق میڪنہ! بهترین یاسِ دنیاست یاسِ دمشق!
گل ها را بہ دستم میدهے و زمزمہ میڪنی:از این بہ بعد رمز بین مون باشہ گلِ یاس! تفهیم شد گلِ یاسم؟!
خجول لبخند میزنم و در قلبم حبہ حبہ قند آب میشود،زمزمہ میڪنم:تفهیم شد باغبونِ گلِ یاس! میخوام بہ مهریہ م یہ چیز دیگہ ام اضافہ میڪنم!
آرام مے پرسی:چے؟!
_یہ مشت یاس!
آرام مے خندی:سبد سبد یاس برات میارم!
هربار تو تا ابد محرم و همدمِ من مے شوے و بعد از عقد دوبارہ راهیِ سوریہ!
هربار صحیح و سالم از سوریہ برمے گردے و ماہ ها سریع مے گذرند و یڪ مجلس عروسے سادہ مے گیریم!
خرج مراسم عروسے مان را بہ زوج دیگرے هدیہ میڪنیم و یڪ مراسم جمع و جور در خانہ تان مے گیریم!
خودت لباس عروسم را گرفتہ اے! لباسے سفید و سادہ ڪہ روے بالا تنہ اش چند گل سفید و ڪمے سنگ ڪار شدہ و دامنش ڪمے پف دارد!
تورش بلند است و بہ جاے تاجے مملو از نگین برایم تاجے از گل گرفتہ اے!
شب عروسے مان میگذرد و زندگے مشترڪمان را در خانہ ے نقلے مان ڪہ خودت بہ تنهایے اجارہ ڪردہ اے شروع میڪنیم!
دوبارہ اعزام شدن هایت شروع میشود و من در خانہ ے خودمان بہ انتظار بازگشتنت مے نشینم!
#ادامہ_دارد...
✍نویسنده:لیلے سلطانی
♥️دختران حاج قاسم♥️
﴾﷽﴿ 💠 #رمان_آیه_های_جنون 💠 #قسمت_۱ آرام چشمانم را باز میڪنم،با چشم هاے خواب آلود اطرافم را دید می
برگشت به قسمت اول رمان آیه های جنون برای اعضای جدید .....
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
#تلنگر
از شخصی پرسیدند :
تا بهشت چقدر راه است ؟ 👣
گفت : یک قدم
گفتند : چطور ؟
گفت : مثل شهیدان یک پایتان را که روی نفس شیطانی بگذارید پای دیگرتان در بهشت است .
@dokhtaranchadorii
💙💙
#زنان_جهنمی
حرف هایی که شاید برای خیلی ها خوشایند نباشد
تا کی و تا کجا همه بدی ها را باید بگذاریم روی دوش مردها
تلنگری باید بزنیم به خودمان
به خود زنمان .به خود خانوممان.به خود مادرمان.به خود دخترمان.
واژه هایی که دیگر بهمان نمی آید.
منی که از دختر بودن فقط بزک دوزک را فهمیده ام.
منی که از زن بودن لباس جذب پوشین را فهمیده ام.
منی که از خانوم بودن خرید کردن را فهمیده ام.
منی که از مادر بودن غیبت پشت سر پدر بچه ام را فهمیده ام.
منی که یا نماز نمیخوانم یا اگر میخوانم آنقدر ازروی اجبار میخوانم که اگر نخوانم بهتر است.
منی که به فرزندم تذکر نماز خواندن نمی دهم.
منی که نماز میخوانم.مشهد میروم.کربلا میروم.
اما مرد زندگیم را از مرد بودن انداخته ام.
منی که به خاطر خود خواهی هایم مرد زندگیم را جلوی همه فامیل ضایع کرده ام.
منی که به فرزندم با رفتارم یاد داده ام تا به پدرش بی احترامی کند.
منی که بعضی وقتا حتی فرزندانم را نیز به باد فراموشی میسپارم.
نمازم قبول.
زیارتم قبول.
حضرت فاطمه(س) بدون اجازه ی حضرت علی (ع) از خانه خارج نمیشد.
الگوی من کیست؟؟
اگر حضرت فاطمه(س) است باید مثل او باشم.
اگر نیست که نام مسلمان
نام چادر
نام حجاب را
خراب نکنم بهتر است......
@dokhtaranchadorii
✍اسير شما شدن
خوبــ استــ ...
اسير #شهدا شدن را میگویم...
خوبےاش بہ
اين استــ ڪہ از
اسارتــ دنيا آزاد ميشوے...
@dokhtaranchadorii
هرگز نمیدانند..❗
چه احساس دلنشینی در این جمله نهفته است..😇
این احساس کـه ..
خدا برای تو تمام هنرش را خرج کرده است😍
تا اینکه تو...👧
گل باشی و ریحانه باشی🌹🍃
@dokhtaranchadorii
😍دخترا هم شهیده میشوند😍
⚫️ایها الداعش !!
سپاه و بسیج و حزب الله را فاکتور بگیر
حواست به من باشد!
دختر شیعه زاده ای هستم که
شهادت را از مادرم زهرا به ارث دارم
و صبوری را از عمه زینب
و شجاعت را از دخترکی 3ساله...
من سلاح هایی دارم که با اسمش جانت به لرزه می افتد !!
چــــادرمــــــ
سربنــــد یا فاطـــمه
دلگرمـــــی به ســقا
فرمـــان ســیــد علـــــی
حواست باشد....
گر نگاه چپ کنی سمت حرم
جانت را با خونت میخرم
@dokhtaranchadorii
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۸۶
هر روز چند خطے برایت نامہ مینویسم و از ڪارهایے ڪہ میڪنم فیلم مے گیرم تا بیایے و نشانت بدهم من از پسِ نبودنت برمیایم اما بہ شرطِ اینڪہ روزے برگردے!
در قصہ ام ڪلڪِ داعش را مے ڪَنم و خیالم براے همیشہ راحت میشود!
تو براے همیشہ پیشِ خودم بر مے گردے...
یڪے از روزهاے بارانے پاییز ڪہ خستہ از سرڪار برگشتہ اے همین ڪہ ڪفش هایت را در مے آورے سریع بہ سمتت مے آیم و مے گویم:مهمون داریم باید برے خرید!
متعجب نگاهم میڪنے و مے پرسی:چرا زنگ نزدے برم خرید؟!
سعے میڪنم نخندم و جواب میدهم:مهمونِ ناخوندہ ڪہ میگن همینہ!
سریع ڪفش هایت را مے پوشے و عقب گرد میڪنی:چے باید بخرم؟!
لبخند میزنم و مے گویم:لواشڪ،آلو،آب زرشڪ و ڪلے چیزاے ترش دیگہ براے نُہ ماہ!
متعجب نگاهم میڪنے ڪہ ادامہ میدهم:و یہ بابا هادے!
پسوندِ بابا بہ نامت مے آید نہ؟! بابا هادے،مثلِ بابا مهدے! مطمئنم مثل پدرت پدرِ فوق العادہ اے میشدے!
با خندہ نگاهم میڪنے و مے گویی:من فداے این مهمون و صاحب خونہ ش بشم،تفهیم شد؟!
شبش همانطور ڪہ مدام در خانہ قدم مے زنے و بہ صفحہ ے موبایلت چشم دوختہ اے مے گویی:با چہ اسمے صداش ڪنیم؟! یہ عالمہ اسم قشنگ اینجا هست قرعہ ڪشے ڪنیم؟!
همانطور ڪہ لواشڪ را دور انگشتم مے پیچم مے گویم:مهمون!
میخندے و با ذوق نگاهم میڪنے،ڪمے از لواشڪ میخورم و با دهان پر مے گویم:من دوست دارم اسم رمزمونو روش بذاریم بہ شرط اینڪہ نفهمہ اسم رمزہ!
مقابلم مے نشینے و مے گویی:نہ! گلِ یاسِ من فقط تویے!
_خب من گلِ یاسم اون یاسِ خالے!
بلند بلند میخندے و مے گویی:اگہ پسر بود چے؟!
سریع مے گویم:امیرعباس!
هربار ما صاحبِ دخترے بہ لطافت یاس و صاحب پسرے ڪہ چشمانش را از تو بہ ارث بردہ مے شویم!
هربار تو در قصہ هایم مے آیے و ماندنے میشوے...
با انگشت اشارہ اشڪے ڪہ روے گونہ ام لغزیدہ پاڪ میڪنم و ڪمے عقب تر میروم،جمعیت ڪم ڪم پراڪندہ میشود و هادے تنها مے ماند!
نگاهے بہ اطراف مے اندازم و بہ سمت مزارش میروم،هنوز آنقدر ازش دل نڪندہ ام ڪہ دیدن مزارش قلبم را بہ درد نیاورد!
مشت عرق ڪردہ ام را باز میڪنم و دستِ لرزانم را نزدیڪ اسمش مے گیرم.
همانطور ڪہ یاس هاے پژمردہ را روے سنگ قبرش مے ریزم زمزمہ میڪنم:تولد یڪ سالگیت مبارڪ باشہ!
عینڪ آفتابے ام را برمیدارم و چشمانم را بہ عڪسش مے دوزم و آرام مے گویم:خیالت راحت! چند شبہ دیگہ براے خودمم قصہ نمے بافم! آخہ تهش نبودنات روے سرم آوار میشہ...!
بدون حرف دیگرے از مزارش دور میشوم،از انتهاے قصہ اے ڪہ #او دوست داشت... از واقعیت...
بہ آنے سورہ ے "دل ڪندن" نازل میشود،یڪ سال گذشت و تو از من دل ڪندہ اے و میخواهے من هم از تو دل بڪنم...
#ادامہ_دارد...
✍نویسنده:لیلے سلطانے
:
#آيه_هاي_جنون_قسمت_287
نگاهے بہ ساعتم مے اندازم و نگاهم را بہ مانیتور مے دوزم،روزها مثل برق و باد گذشتند. بے هدف،بے هیجان و بے طراوتے!
یڪ هفتہ بہ ڪنڪور ماندہ،برعڪس پارسال ڪہ حالم در خودم نبود و اصلا بہ فڪر ڪنڪور نبودم امسال استرس زیادے دارم!
بہ انگشتانم نگاہ میڪنم ڪہ با بہ خاطر آوردن ڪنڪور ڪمے لرز گرفتہ اند،نفس عمیقے میڪشم و تند تند مطالب را تایپ میڪنم!
صداے قدم هایے مے پیچد بدون توجہ مشغول ڪارم هستم و بہ خودم یادآورے میڪنم ڪہ باید استرس را ڪنار بگذارم و دو روز قبل از جلسہ ے ڪنڪور جمع بندے درس ها را تمام ڪنم!
صداے پر انرژے مطهرہ مے پیچد:سلام خانم!
متعجب سر بلند میڪنم و نگاهش میڪنم،با لبخند پهنے بہ من خیرہ شدہ!
از روے صندلے بلند میشوم و دستم را بہ سمتش دراز میڪنم:سلام! تو ڪجا اینجا ڪجا؟!
جعبہ ے شیرینے را در یڪ دستش مے گیرد و با دست آزادش دستم را مے فشارد:دیگہ هفت ماہ گذشت! یڪم رو جمع ڪردم بیام بہ بچہ هاے شرڪت و مهندس ساجدے سَر بزنم!
لبخند ڪم رنگے میزنم:خوب ڪارے ڪردے!
حالش نسبت بہ چندماہ قبل خیلے تغییر ڪردہ،در جعبہ را برمیدارد و بہ سمتم مے گیرد،همانطور ڪہ یڪ شیرینے خامہ اے برمیدارم مے پرسم:مناسبت خاصے دارہ؟!
مے خندد:نہ بابا! همینطورے آوردم بخوریم!
نگاهے بہ اتاق روزبہ مے اندازد و مے گوید:مهندس ساجدے هست؟!
همانطور ڪہ شیرینے را داخل دهانم میگذارم سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم و بہ زور مے گویم:آرہ!
مطهرہ ڪمے بلند مے خندد:آروم بخور! خوبہ شیرینے آوردم!
شیرینے را قورت میدهم و مے گویم:بہ خدا انقدر این روزا استرس ڪنڪور دارم فشار برام نموندہ! باید چند ڪارتُن سُرُم با خودم حمل و نقل ڪنم!
شیرینے دیگرے بہ دستم مے دهد:مطمئنم امسال بهترین نتیجہ رو میگیرے! هنوزم اصرار دارے حقوق بخونے؟!
_نمیدونم! شاید یہ رشتہ ے دیگہ انتخاب ڪنم!
مطهرہ شیرینے اے داخل دهانش مے گذارد و مے گوید:اصلا استرس نداشتہ باش،تو تمام تلاشتو ڪردے نتیجہ شم میبینے!
جعبہ ے شیرینے را بہ سمتم مے گیرد:میخواے چندتا دیگہ بردار!
_نمیخوام همراہ استرس مرضِ قندم بگیرم!
مے خندد و در جعبہ را مے گذارد،صداے قدم هاے ڪسے باعث میشود نگاهم را از مطهرہ بگیرم و بہ سمت در بدوزم.
آوا ملڪے را میبینم ڪہ جدے بہ سمتم مے آید،زیر لب میگویم:این دوبارہ از ڪجا پیداش شد؟!
مطهرہ متعجب مے گوید:چے؟!
همانطور ڪہ روے صندلے مے نشینم مے گویم:هیچے!
آوا در چند قدمے میزم مے ایستد،نگاهش را بہ صورتم مے دوزد:سلام خستہ نباشید! مهندس ساجدے هستن؟!
جدے مے گویم:سلام ممنونم! قرار ملاقات داشتید؟!
چشمانش را ریز میڪند:خیر وقت ملاقات نداشتم!
ابروهایم را بالا مے اندازم:پس متاسفم نمے تونید ببینیدشون!
_جلسہ دارن؟!
بدون توجہ بہ سوالش مے گویم:فقط افرادے ڪہ وقت ملاقات دارن رو مے پذیرن!
پیشانے اش را بالا میدهد:پس تنها هستن!
این را مے گوید و بہ سمت اتاق روزبہ مے رود،مطهرہ گیج نگاهمان مے ڪند.
سریع از روے صندلے بلند میشوم و مقابل در اتاق روزبہ مے ایستم و مے گویم:عرض ڪردم نمے تونید ببیندشون!
عصبے مے گوید:خب یہ زنگ بزن بگو اومدم!
با لحن نرم مے گویم:گفتن اجازہ ندارم بذارم داخل اتاقشون برید یا تماس هاتونو وصل ڪنم! خواهش میڪنم تشریف ببرید!
نگاہ تندے بہ صورتم مے اندازد و میخواهد دستگیرہ ے در را بفشارد ڪہ سریع دستگیرہ را مے گیرم و ڪامل مقابل آوا مے ایستم!
مهربان مے گویم:مامورم و معذور! لطفا بیرون از اینجا ببیندشون!
پوزخندے میزند و مے گوید:خود شیرین!
مطهرہ اخم میڪند و سریع مے گوید:وا خانم خود شیرین چیہ؟! ڪارمند اینجاست و باید طبق حرفاے آقاے ساجدے عمل ڪنہ!
بدون توجہ بہ مطهرہ با لحن بدے مے گوید:برو ڪنار دختر جون!
چشمانم را باز و بستہ میڪنم و خونسرد مے گویم:تشریف ببرید بیرون!
متعجب نگاهم میڪند:میدونے ڪے رو دارے بیرون میڪنے؟!
_از سهام داراے شرڪت هستید یا خانوادہ ے ساجدے؟!
این را ڪہ مے گویم اخم میڪند و بلند مے گوید:روزبہ!
سریع مے گویم:آروم خانم! چرا صداتونو بالا مے برید؟!
بدون توجہ بہ من چند تقہ بہ در میزند و عصبے تڪرار میڪند:روزبہ!
مطهرہ نگاهے بہ من مے اندازد و مے گوید:این ڪیہ؟!
میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ در باز میشود سریع چند قدم از در فاصلہ مے گیرم،روزبہ متعجب نگاهے بہ ما مے اندازد و مے پرسد:چہ خبرہ؟!
✍نویسنده:لیلے سلطانی
ایه های جنون
قسمت 288
آوا مظلوم مے گوید:سلام! باهات ڪار داشتم منشیت زنگ نزد هماهنگ ڪنہ خواستم خودم بیام داخل اجازہ نداد!
نگاهے بہ روزبہ مے اندازم و مے گویم:من با احترام و مودبانہ طبق فرمایش خودتون عمل ڪردم!
لبخندے میزند و مے گوید:ممنون!
نگاهش بہ مطهرہ مے افتدد،مطهرہ سریع با خجالت سلام میڪند روزبہ جوابش را میدهد و رو بہ آوا مے گوید:خانم محترم! ازتون خواستم دیگہ محل ڪار من نیاید!
آوا بغض میڪند:خانمِ محترم؟! انقدر زود غریبہ شدم؟!
روزبہ اخم میڪند و انگشت اشارہ اش را بہ سمت آوا مے گیرد:حواست باشہ خانم ملڪے! میدونے من رو هیچے بہ اندازہ ے آبرو و اعتبارم حساس نیستم. اینجا معرڪہ و نمایش راہ ننداز!
سپس انگشتش را پایین مے آورد و نگاهے بہ جعبہ ے شیرینے اے ڪہ در دست مطهرہ است مے اندازد و رو بہ من میگوید:خانم نیازے شما همراہ خانم هدایت برید آبدارخونہ یڪم استراحت ڪنید و یہ چایے بخورید!
بہ مطهرہ اشارہ میڪنم ڪہ سریع ڪنارم مے ایستد،همراہ هم بہ سمت آبدارخانہ راہ مے افتیم مطهرہ آرام میپرسد:این دخترہ ڪیہ؟!
سرفہ اے میڪنم و مے گویم:نامزد سابق مهندس!
متعجب نگاهم میڪند،وارد آبدارخانہ میشویم خبرے از حامد نیست!
بہ سمت چاے ساز مے روم و دو لیوان از داخل سینے برمیدارم و مشغول چاے ریختن میشوم.
مطهرہ نگاهے بہ بیرون مے اندازد و مے پرسد:تازہ بہ هم زدن؟! یعنے روزبہ نامزد داشتہ؟!
شانہ ام را بالا مے اندازم:نمے دونم!
لیوان چاے ها را روے میز میگذارم و مے گویم:بیا بشین چاے بخور بلڪہ اون شیرینیا رو بشورہ ببرہ!
جعبہ ے شیرینے را روے میز میگذارد و دوبارہ ڪنار در مے ایستد،لیوان چاے را بہ لبانم نزدیڪ میڪنم.
مطهرہ همانطور ڪہ بیرون را نگاہ میڪند مے پرسد:خیلے میاد و میرہ؟!
جرعہ اے چاے مے نوشم:برات مهمہ؟!
سریع بہ سمتم سر بر مے گرداند و هول هولڪے مے گوید:نہ! نہ! فقط همینطورے ڪنجڪاو شدم!
روے صندلے مے نشینم:بیا این ور ببیندت بد میشہ ها!
دوبارہ نگاهش را بہ سالن مے دوزد:حواسم هست!
سرے تڪان میدهم و مشغول نوشیدن چایم میشوم،مطهرہ آرام مے گوید:چقدر آروم حرف میزنن!
با خندہ مے گویم:تو بہ بزرگے خودت ببخش!
مطهرہ بدون توجہ بہ من بہ سالن خیرہ شدہ و گوش هایش را تیز ڪردہ!
یادِ خودم مے افتم ڪہ تا سال قبل این عادت بد را نسبت بہ افراد یا موضوعاتے ڪہ برایم مهم بودند داشتم!
مطهرہ چند لحظہ بعد سریع از جلوے در ڪنار مے رود و بہ سمت من مے آید،لیوان چاے را برمیدارد و بدون حرف چند جرعہ مے نوشد.
لحظاتے بعد صداے تَق تَق هاے ڪفش هاے زنانہ اے بلند میشود و صداے بستہ شدن در!
مطهرہ سریع مے گوید:دخترہ گریہ ش گرفتہ بود! هے میگفت پنج سال پیش اشتباہ ڪردم!
روزبہ هم جدے بهش زل زد بود و چیزے نمیگفت دخترہ خیلے حرف زد ولے زیاد نفهمیدم چے گفت! حرفاش ڪہ تموم شد روزبہ گفت با اشتباہ تو ڪارے ندارم پنج سال پیش من اشتباہ انتخاب ڪردم،خوب میدونے یہ اشتباهو دو بار تڪرار نمیڪنم پس خودتو خستہ نڪن و سعے نڪن با این ڪارا چیزے تغییر ڪنہ!
بے تفاوت مے گویم:خب!
_همین دیگہ! ماجرا قدیمیہ!
آخرین جرعہ ے چایم را مے نوشم:بہ ما چہ؟!
مطهرہ سرفہ اے میڪند:راست میگے بہ ما چہ؟!
سپس جعبہ ے شیرینے را برمیدارد و مے گوید:چہ روزے هم اومدم! من برم پیش بچہ ها تو با من ڪارے ندارے؟
از روے صندلے بلند میشوم و ڪنارش مے ایستم:نہ عزیزم! بہ سلامت!
مطهرہ خداحافظے میڪند و بہ سمت دیگر شرڪت مے رود،بہ سمت میزم راہ مے افتم،در اتاق روزبہ نیمہ باز است!
میخواهم روے صندلے ام بنشینم ڪہ نگاہ روزبہ بہ من مے افتدد و صدایم مے زند:خانم نیازے!
عقب گرد میڪنم و ڪمے در را باز،نفس عمیقے میڪشد و مے گوید:بہ آقا حامد بگید یہ آبمیوہ ے خنڪے چیزے برام بیارہ!
سریع مے گویم:آقا حامد آبدارخونہ نیستن،آبمیوہ براتون بیارم؟!
سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد،بہ سمت آبدارخانہ مے روم و از یخچال پاڪت آبمیوہ را بیرون میڪشم.
لیوانِ بلند شیشہ اے را از آبمیوہ پر میڪنم و بہ سمت اتاق روزبہ مے روم.
همانطور ڪہ لیوان را روے میزش میگذارم مے گویم:بفرمایید!
تشڪر میڪند و لیوان را برمیدارد لاجرعہ آبمیوہ را سر مے ڪشد،میخواهم از اتاق خارج بشوم ڪہ میپرسد:خانم هدایت براے چے اومدہ بودن؟
بہ سمتش برمیگردم و میگویم:همینطورے اومدہ بود بہ بچہ هاے شرڪت یہ سرے بزنہ!
نگاهِ خستہ اش را بہ چشمانم میدوزد و میگوید:خوبہ! موضوع رفت و آمداے خانم ملڪے همین جا میمونہ درستہ؟!
محڪم میگویم:بلہ!
میخواهم از اتاق خارج بشوم ڪہ مے گوید:از خانم هدایت هم بخواید موضوع پیش خودشون بمونہ!
سرم را بہ نشانہ ے باشہ تڪان میدهم و مے گویم:با من ڪارے ندارید؟
#فدایی خانم زینب
ادامه دارد.....
✍نویسنده:لیلے سلطانی
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
🌻روز پنجشنبه به نام حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام است. زیارت آن حضرت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِینَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِینَ صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَنَا مَوْلًى لَکَ وَ لِآلِ بَیْتِکَ وَ هَذَا یَوْمُکَ وَ هُوَ یَوْمُ الْخَمِیسِ وَ أَنَا ضَیْفُکَ فِیهِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکَ فِیهِ فَأَحْسِنْ ضِیَافَتِی وَ إِجَارَتِی بِحَقِّ آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.
سلام بر تو اى ولىّ خدا، سلام بر تو اى حجّت حق و بنده پاك خدا، سلام بر تو اى پيشواى مؤمنان، و وارث پيامبران، و برهان محكم پروردگار جهانيان، درود خدا بر تو و اهل بيت پاكيزه و پاكت باد، اى سرور من يا ابا محمّد حسن بن على، من دل بسته تو و اهل بيت توام، اين روز روز پنجشنبه و روز توست و من در آن ميهمان و پناهنده به توام، پس به نيكى پذيرايم باش و پناهم ده، به حق خاندان پاكيزه و پاكت.
@dokhtaranchadorii
هدایت شده از ظلمت نفسی :)❣️
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
❤انا محب الزهرا❤:
@dokhtaranchadorii