خواهرم🌹
اگر زیبایی گيسوانت
عنوانیست
که در «شعرها» ستایش میشود💖
حجب و حیای تو😌
عنوانیست که در
«قرآن» ستایش و
تأکید شده است
@dokhtaranchadorii
✔️ #توجه📢
میخوام ازون دختر خانمی🙋 بگم که
چادر سرشه❗️
همونی که موهاش معلوم نیست❗️
همون دختری که عاشقه ساقه دسته❗️
همون دختری که بدون چادر جایی نمیره❗️
@dokhtaranchadorii
و همون دختری که حجاب براش
فقط و فقط یه 👈عادته🔥
همون دختری که تو چهارچوب مقدس حجاب عکساشو میزاره مجازی😠👊
همونی که زیر چشمی
به نامحرم نگاه میکنه👀!!!!
اونی که ........!
آره همون دختر چادری که حرمت چادرشو نگه نمیداره😔😔😔
خیلیها با دیدنش نظرشون راجب حجاب عوض میشه😥❗️
اینکه این با حجابا عجب کارایی میکنن😞 و......زیر چادر قایم شدنو....
ولی باور کنین اینطور نیست❌❌
خیلی ها چادری که شدن 👇
حرمتشو نگه میدارن ✔️
مواظب حرفاشون 🗣
نگاهشون 👁
قدم هاشون هستن*
@dokhtaranchadorii
خواهرم تورو به الله حرمت چادرتو نگهدار😔
نزار با دیدن رفتارت از حجاب دلزده بشن💔
چادرتو برای رضای الله بپوش تا دلتم چادری بشه رفتارتم چادری بشه حتی افکارتم چادری بشه☺️
هنوزم هستن دخترایی که مردونه پای کلام الله موندن❤️ پای حجابشون پای حرمتشون پای حریمشون✔️
و جهاد میکنن با چادرشون⚔
و #خواهرم👇
دیدن دختری با حجاب که رفتارش اسلامی نیست دلیل نمیشه تو از مسئولیتت سرباز بزنی❌❌❌
حجاب وحیه از جانب خدا☝️
به دخترانی که لایق این رسالتن😊✔️
نمــيدانــم در دلــت❤️ چـــہ ميــگــذرد
نمــي خواهــم بــدانم!
ولي احسنتــــ☺️
ڪـــہ بــا #حــجابــت...
نـہ دل #شــهيــدي را شڪــانــدي💔
نـہ دل #جــواني را لــرزانــدي💕
#آرامش_من_حجاب
@dokhtaranchadorii
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_بیست_و_نهم
#بخش_دوم
❀✿
ڪم محلے هاے من دلیل خداحافظے و اتمام حجت امروزش بود! چطور توقع دارد ڪہ مثل قبل وقتم را ساعتها براے صحبت هاے بے سرو تهش تلف ڪنم؟ درحالیڪہ یڪ دنیا سوال درذهنم هرلحظہ متولد مے شود! من باید جواب این سوالهارا پیدا ڪنم! بہ انتهاے راهرو ڪہ مے رسم بہ سمت در خروج مے پیچم ڪہ نگاهم بہ اینه ے قدے ڪنار در مےافتد. همچین بیراه هم نمیگفت... امروز ارایش نڪردم!... حتے یڪ ڪرم هم نزدم... دلم نمے امد دقیقہ اے بیشترڪتاب را براے نقاشے صورتم روے زمین بگذارم! ...دلیلش رادقیق نمیدانم... شایدهم ... یڪ ڪم عقب نشینے ڪرده ام!... دیگر ابسار لجاجت رادردستم بہ بازے نمیگیرم و اجازه میدهم تا دیگران هم نصیحتم ڪنند!!! چہ حرف شنو!... شالم هم نسبت بہ قبل ضخیم تر شده و جلو تر امده!! فقط ڪمے از ریشہ ے طلایے موهایم مشخص است... صداے قدمهاے ڪسے مرا وادار میڪند ڪہ برگردم. آراد سرش راباتاسف تڪان میدهد و میگوید: اره خودتو خوب نگا ڪن! شبیہ مریضا شدے!
حرصم میگیرد و بدون جواب بہ محوطہ میدوم. دوست دارم فحشش بدهم..مردڪ مفت گو! ڪتاب را بہ سینہ ام میچسبانم ، درست بہ قلبم و تندتر میدوم. هیچ اتفاق بزرگےنیفتاده...فقط یڪ چیز در من هرروز رشد میڪند و پایہ هاے گذشتہ را میشڪند. ازدانشگاه بیرون ڪہمی ایم بادیدن صحنہ ے مقابلم شوڪہ میشوم. یحیے وسط پیاده رو ایستاده و بہ اسمان نگاه میڪند. مثل همیشه!! ڪاش میگفت چہ چیز در لابہ لاے ابرها میبیند.! چرااینجا پیدایش شده!!؟ ... اب دهانم را قورت میدهم و بازبان لبهاے خشڪم را خیس میڪنم. بہ ارامے چندقدم بہ سمتش میروم ڪہ سرش راپایین مے اورد و بادیدنم لبخند مے زند.دیگر یحیے مثل چندماه قبل مثل ڪورها رفتار نمیکند. مراخوب میبیند... انگار بلاخره جز زندگے اش شده ام! جز خیلے ڪوچڪ! درست مثل یڪ همبازی! دستش را درجیب شلوارش فرو میبرد و یڪ قدم جلو مے اید.
_ سلام ! خسته نباشید!...
جوابے نمیدهم. ذهنم قفل ڪرده! بہ چشمهاے عسلے اش خیره میشوم.
_ نمیدونستم ڪے ڪلاستون تموم میشہ، براے همین زودرسیدم و یڪ ساعتہ اینجام!....
بازهم حرفے پیدا نمیڪنم.
عمیق ترلبخند مے زند.
_ جواب سلام واجبہ!
ارام سلام میڪنم و بانگاه ازامدنش سوال میڪنم.
_ راستش...حس ڪردم بلاخره وقتشہ ببرمتون یجا! ...
باچشمهاے گرد میپرسم: منو؟!
_ بلہ!... قراربود یلدا هم بیاد ولے امروز بایڪے ازدوستاش رفت بیرون...
_ ڪ...ڪجا بریم؟!
یڪ تااز ابروهایش رابالا مے دهد و میپرسد: ناراحت شدید؟! فڪر ڪنم امادگے نداشتید!
_ اره!..اصن فڪرشو نمیڪردم بیاے اینجا!
نگاهش را میدزد و به زمین خیره میشود
_ خب حالا اومدم! بریم؟!
پاے راستم رابلند میڪنم تایڪ قدم بردارم ڪہ بند ڪولہ ام از پشت ڪشیده مے شود و نگهم میدارد. سریع بہ پشت سرم نگاه میڪنم. دیدن صورت سرخ آراد قلبم را بہ تپش میندازد. بند ڪولہ ام را در مشتش فشار میدهد و دندان قروچہ میڪند.
صداے خفہ اش تنم را میلرزاند...
_ ڪجا برید؟!
بااسترس بہ صورت یحیے نگاه میڪنم. ابروهایش ازحالت بالا متعجب ڪم ڪم درهم میرود و نگاهش جدے میشود. بغض بہ گلویم چنگ میزند. چرا ترسیده ام؟! چرا مثل قبل راحت راجب دوستے اجتماعے ام بااراد بہ یحیے نمیگویم؟! چرا داد نمیزنم: چتہ چرا زل زدے؟! دوستمہ! چرا خفه شده ام! یحیے بہ طرفمان مے اید و درچشمهاے اراد مستقیم نگاه میڪند.
_ ببخشید شما!؟
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
@dokhtaranchadorii
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_بیست_و_نهم
#بخش_سوم
❀✿
اراد پوزخند مے زند و جواب میدهد: اینو باید من بپرسم! یهو سرو ڪلت پیدا شده ازمن میپرسے من ڪیشم؟! من همھ ڪارشم!!
یحیـے اخم غلیظے میڪند و میتوپد: بیخود! ندیده بودمت!
بندڪولشو ول ڪن!
_ نڪنم؟!
_ مجبوری!!
یحیـے دست دراز میڪند و مچ دست آراد را محڪم میگیرد و میڪشد. بندکولھ ام ازاد میشود. بھ سرعت ازهردویشان فاصلھ میگیرم. یحیے دست اراد را رها میڪند و میگوید: دوست ندارم بدونم دقیقا چیڪاره ای!... من بھ فڪرم اعتماد دارم نھ بھ چشمام!
حرفش دلم را میلرزاند، باورم نمیشود ! یعنے نمیخواهد حتے ذره ای شڪ ڪند!!؟ پشتش را بھ اراد میڪند و روبھ من میگوید: ماشین یڪم بالاتر پارڪھ ؛ برید سوار شید.
اراد بامشت ضربھ ای بھ شانه اش میزند و بلند میگوید: وایسا بینم! چے چیو سوار شھ؟ میگم چرا خانوم دیگھ محل نمیده! یھ جوجھ رنگے پیدا ڪرده!!...
لبم راباترس میگزم و میگویم: بس ڪن آراد!
چهره ی یحیـے درهم میرود: میشناسیش محیا؟!
محیا؟! اسمم را ...! چے شد!!؟اراد بند فڪرم را پاره میڪند:
_ بله ڪھ میشناسھ ! هم ڪلاسیشم ، دوم رفیقشم ؛ سوم مابهم علاقه داریم.
سرجایم خشڪ میشوم. چرا مزخرف میگوید. دهانم راباز میڪنم و بزور میگویم: یحیے...گوش نڪن! اراد ادامھ میدهد: اهااا ! الان یادم اومد؛ محیا میگفت یھ پسرعموی روانے دارم! فڪر ڪنم تویـے درستھ؟! هے میگفت اینگارڪوره... ازخود راضیھ! عقب موندس، دیوونم ڪرده!میخواست حالتو بگیره اقایحیے. نمیدونم چے شده ڪھ میخواد سوار ماشینت شھ . پس ڪورا هم میتونن ناقلا بازی درارن اره؟!
یحیـے یا یڪ خیز نرم و سریع بر میگردد ، یقھ ی اراد را میگیرد و ڪمے بلندش میڪند. پیشانے آراد را تقریبا بھ پیشانے خودش میـچسباند . نگاهش خیره در مردمڪ های لغزان آراد مانده
_ ببین اقااراد! تاصبح بشینـے داستان ببافـے برام اهمیت نداره!!... ڪاش چهارسال پیش بود جواب حرفتو یجوری میدادم ڪھ دیگھ نتونـے دهنتو باز ڪنے !
یقھ اش را ول میڪند و بھ عقب هلش میدهد.
نگاهم میڪند و باغیض میگوید: مگه نمیگم برید!!
سرم راپایین میندازم و چندقدم برمیدارم که اراد دوباره میگوید: باشھ.. ولے یادت نره! این خانومے وقتے مختو گذاشت توفرغون یهو ولت میڪنھ ها! تومیمونیو حوضت! یحیـے ڪوچولو..!!
قلبم ازتپش مے ایستد.برمیگیردم و بلند میگویم: دهنتو ببند! بدبخت ازحسودیت وایسادی داری چرت و پرت میگے!!...تو...
یحیے دست میندازد و کولھ ام را بھ طرف خودش میڪشد. چشمهایش دودو میزند و فڪش میلرزد.
_ تامن هستم تو صداتو توخیابون بلند نڪن!!!فهمیدی؟!
شوڪھ بھ چشمهایش خیره میشوم. ڪوله ام رابھ دنبال خودش تاڪنارخیابان میڪشد. دستش را بلند میڪند و میگوید: یھ دربست براتون تاخونه میگیرم. انتظامات دانشگاه خبر داره این مزاحمت ایجاد میڪنه؟!.... هاج و واج بھ ماشینهایـے ڪھ ازجلویمان رد میشوند نگاه میڪنم.منظورش را نفهمیدم!..
باخشم میگوید: بعضیا از سڪوتت سو استفاده میڪنن!! مشڪل حزب اللهـے ها همینھ .تراژدی بدیھ! یڪ سمند نارنجـے مے ایستد. یحیے ادرس را بھ راننده میدهد پول راحساب میڪند. درماشین راباز میڪند تا بشینم. نگران میگویم: نزنتت!
ابروهایش بالا میرود ! باتعجب به درماشین زل میزند.
_ نھ!...خداحافظ..
سوار میشوم و دررا میبندد.هرچھ باشد همبازی ام بوده!..نباید بلایـے سرش بیاید! آراد یڪ احمق روانے است.دلم شور مے افتد. بھ ڪتاب دستم خیره میشوم ، جلدش تاشده. ازاسترس دردستم مچالھ اش ڪردم. ازپنجره ماشین به پشت سر نگاه میڪنم...
نڪند اتفاق بدی درراه باشد.
❀✿
یحیـے لپ تابش را باز میڪند و مقابلم میگذارد.
_ توی فایل شهید دات ڪام برید، دوجلد دیگھ از ڪتابای اوینے هست....
نگاهش میڪنم..
_ میشھ بگے امروز چے شد!؟
#ادامه_دارد...
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
@dokhtaranchadorii
دعاى روز هفدهم ماه مبارک رمضان
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
اللهمّ اهْدِنی فیهِ لِصالِحِ الأعْمالِ واقْـضِ لی فیهِ الحَوائِجَ والآمالِ یا من لا یَحْتاجُ الى التّفْسیر والسؤالِ یا عالِماً بما فی صُدورِ العالَمین صَلّ على محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرین.
خدایا راهنمائیم کن در آن به کارهاى شایسته واعمال نیک وبرآور برایم حاجتها وآرزوهایم اى که نیازى به سویت تفسیر وسؤال ندارد اى داناى به آنچه در سینه هاى جهانیان است درود فرست بر محمد وآل او پاکیزگان.
@dokhtaranchadorii
💠ایمان همه چیز رو ممکن میکنه
✨امید همه چیز رو ردیف میکنه
❤️عشق همه چیز رو زیبا میکنه
امیدوارم ایمان، امید و عشق
پایه های محکم زندگیتون باشه
@dokhtaranchadorii
🌺 صبح زیباتون بخیر🌺
✨﷽✨
#تلنگر⚠️
👌روزه پرهيز
انسان باشیم ...
ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ شعبان
تير باشد يا آبان
دسامبر باشد و يا ژوئن؟!!
ﻫﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘیم
ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑه دﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩیم
ﺍﺷﮑﯽ ﺭﺍ ﭘﺎﮎﮐﺮﺩیم
ﺍﻧﺴﺎﻧیم
👌ﺭﻭﺯﻩ ﯼ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ؛
ﭘﺮﻫﯿﺰ
ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ و سعايت
ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ و ﺭﯾﺎ
از ﺗﻬﻤﺖ و ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ
ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻧﮓ و تزوير
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﺎﺑﻮﺩﻩ...
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ؛
ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰﺭﻭﺯﻩ نبوده اند
گرسنگی بخشی از شرایط روزه است نه همه آن
@dokhtaranchadorii
°|🍃🌺
2⃣1⃣ فلسفه روزه 😇
°|🍃🌺 قال الصادق علیه السلام:
❤️انما فرض الله الصیام لیستوی به الغنی و الفقیر.
امام صادق علیه السلام فرمود:
❤️خداوند روزه را واجب کرده تا بدین وسیله دارا و ندار (غنی و فقیر) مساوی گردند.
من لا یحضره الفقیه، ج 2 ص 43، ح 1
°|🍃🌺
#التماس_دعا
@dokhtaranchadorii
🗓 #تقویم_تاریخ
شنبه
۱۲ خرداد ۱۳۹۷
۱۷ رمضان ۱۴۳۹
۲ ژوئن ۲۰۱۸. °|🍃🌺
@dokhtaranchadorii