eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
607 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا جان برای سربازانت هم دعایی کن😔😔
ای جان😍❤️
اللهم عجل لولیک الفرج🙏😔
سید حسن نصرالله😍 دبیر کل حزب الله لبنان😍❤️
✍زن فقیری که خانواده کوچکی داشت با یک بـرنامه رادیــویی تــماس گرفت و از خــدا درخواست کمک کرد. 🔻مرد بی‌ایمانی که‌داشت به این برنامه رادیویی گــوش میداد تصمیم گرفت سر به ســر این زن بگـذارد. آدرس‌او را به‌دست آورد و به منشی‌اش دسـتور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گـفت: وقتی آن زن از تـو پرسید چه کسی این غــذا را فرستاده بگو کار شیطان است. 👌وقتی منشی به خــانه زن رسـید زن خیلی‌خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خــانه کوچکش بُـرد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه مهـم نیست. وقتی خدا امــر کند حتی شــیطان هم فـرمان می برد. https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
👈 چـــادر ٺـو عَلَم این جبهـۂ جنگ نرم اسٺ علمـدار حــیا 🌸 مــبادا دشمن، چــادر از سـرٺ بردارد گردان فاطمـی باید با چادرش ، بوے یــ🌸ــاس را در شــهر پخش ڪند
🔹قشنگترین حس دنیاست☺️ وقتی حد و مرز مشخص میکند برایت...👌 این حجابی که اسمش را اجبار گذاشته اید....⤵ در زمانه ای که حیا و مردانگے بعضی از مردان سرزمینم.😒 هرروز همچون برگ های پاییزے 🍁 فرو میریزد 🍂... می پوشاند مرا....❤️ چه حس شیرینے دارد.....☺️ با جان و دل......❤️ گرمایت را..... سیاهیت را.... بلندیت را ..... پذیرفتم.❤️☺️ 🔼 اگر تو در این میان تنها سیاهیش را میبینے...☝️. مشکل من نیست!؛❌ آنها که اسمش را اجبار گذاشته اند...😒 نمیدانند که مشکی بودنش آبی ترین آسمان من است...🌈 سیاه ترین رنگ جهان هم که باشد.....☝️😊 باطنش سبزترین نگاه عالم است👌☺️ https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 بغض گلویم را مے فشارم:چون فڪر میڪنم قاتل روزبہ منم! اگہ تو شرڪت استخدام نمے شدم،اگہ با روزبہ ازدواج نمے ڪردم،اگہ توے زندگے مون طور دیگہ اے رفتار مے ڪردم،اگہ اون شب بحثمون نمے شد،اگہ عصبیش نمے ڪردم...حداقل الان زندہ بود! روز و شبم پر شدہ از این اگہ ها! خیلے اصرار ڪردم ڪہ جنازہ شو ببینم اما اجازہ ندادن! گفتن شرایط جسد طورے نیست ڪہ من ببینم! _دیدن جنازہ ے روزبہ چہ فایدہ اے داشت؟ یعنے باعث میشد ڪامل باور ڪنے؟ چشمانم را مے بندم و آرام باز میڪنم. _شاید! یادمہ وقتے دہ دوازدہ سالہ م بود،پسر جوون یڪے از همسایہ هامون فوت ڪرد. مادرش خیلے دوستش داشت،موقع تشیع جنازہ ش‌ خیلے بے تابے میڪرد! آخہ نذاشتہ بودن پسرش رو ببینہ! هرڪارے ڪرد بهش اجازہ ندادن،موقع بردن تابوت پشت تابوت از حال رفت! یهو یہ آقایے از وسط جمعیت داد زد تابوت رو برگردونید داخل خونہ مادرش پسرش رو ببینہ! اگہ الان پسرش رو نبینہ یہ عمر چشمش بہ در خشڪ میشہ! یہ عمر منتظر میمونہ! باور نمیڪنہ! موقع شهادت هادے،همین حرفو نورا بہ مادرم زد! گفت اگہ الان آیہ،هادے رو نبینہ یہ عمر چشم انتظار مے مونہ! باور نمے ڪنہ! اون موقع نمے فهمیدم "باور نمے ڪنه" یعنے چے! آدم گاهے دنبال یہ بهونہ ے ڪوچیڪہ ڪہ باور نڪنہ! ڪہ دلیل و برهان بچینہ براے امید داشتن! خودش هم میدونہ دارہ بہ خودش دورغ میگہ اما همون دروغ و امید واهے سر پا نگهش میدارہ! الان میفهمم! هنوز چشم انتظارم! چشم انتظار روزبہ! _چرا نذاشتن ببینیش؟! نفس عمیقے مے ڪشم:میگفتن چون باردارم خوب نیست! از طرفے جنازہ سوختہ بود و زیاد قابل شناسایے نبود! _بہ نظرت مے تونے امروز برے سر مزارش و باهاش صحبت ڪنے؟! ڪہ با نبودنش مواجہ بشے! گنگ نگاهش میڪنم،لبخند مهربانے نثارم میڪند. _باهاش صحبت ڪن،مثل الان همہ چیز رو براش تعریف ڪن. همہ ے حس و حالت رو براش شرح بدہ و ازش معذرت خواهے ڪن. بهش بگو با خوب تربیت ڪردن و مراقبت از امید همہ ڪمبوداے زندگے مشترڪ تون رو براش جبران میڪنے! مطمئن باش روزبہ خوشحال میشہ و آروم میگیرہ! با بغض لب میزنم:هنوز نمے تونم...نمے تونم برم سر خاڪش! _باز دارے اذیتش میڪنے آیہ جانم! هشت ماهہ روزبہ رو از دست دادے و سر مزارش نرفتے! بہ نظرت بیشتر از دستت ناراحت نشدہ؟! بہ نظرت منتظر نیست بہ جایے ڪہ دفن شدہ و حضور مادے دارہ سر بزنے؟ سرم را ڪلافہ تڪان میدهم:نمیدونم! درماندگے ام را ڪہ مے بیند سریع مے گوید:آروم باش عزیزم! ما میخوایم تو فردا رو بدون استرس و فشار،با یہ روحیہ ے خوب بگذرونے! اگہ اذیت میشے راجع بہ این موضوع فعلا دیگہ صحبتے نمے ڪنیم. میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ صداے زنگ‌ موبایلم بلند میشود. لبم را آرام مے گزم و سریع مے گویم:عذر میخوام! فراموش ڪردم موبایلم رو بذارم روے سایلنت! چشمانش را با آرامش مے بندد و باز میڪند. _ایرادے ندارہ عزیزم! سریع ڪیفم را برمیدارم تا موبایلم را خاموش ڪنم. همین ڪہ موبایل را از داخل ڪیف بیرون میڪشم چشمم بہ نام تماس گیرندہ مے خورد. "فرزاد" ابرویے بالا مے اندازم و نگاهم را بہ سمت دڪتر همتے مے ڪشانم. _فڪر میڪنم ضررویہ! میشہ جواب بدم؟ سرش را تڪان میدهد:راحت باش! لبخندے میزنم و آب دهانم را فرو میدهم،علامت سبز رنگ را بہ سمت علامت قرمز رنگ مے ڪشم. صدایم ڪمے بے رمق شدہ. _بلہ؟! صدایے نمے آید،متعجب مے گویم:الو! بعد از چند ثانیہ مڪث صداے فرزاد در گوشم مے پیچد:سلام! _سلام! من من ڪنان مے گوید:مے...مے دونم فردا براتون روز مهمیہ و باید استراحت ڪنید اما باید ببینمتون! ڪنجڪاو مے پرسم:آقا فرزاد! چیزے شدہ؟ سریع مے گوید:نہ! نہ! نگران نشید! آب دهانش را با شدت فرو میدهد،طورے ڪہ مے شنوم! _میشہ حضورے صحبت ڪنیم؟ مے ترسم پشیمون بشم! _دارم نگران مے شم! جدے اما با خواهش و لحنے نرم مے گوید:لطفا نگران نشید وگرنہ بہ هم مے ریزم و نمیتونم صحبت ڪنم! شما الان ڪجایید؟ _مطب روانشناسم! نفسش را با شدت بیرون میدهد. _لطفا آدرس رو برام بفرستید بیام دنبالتون! متعجب و با دلهرہ مے گویم:حتما! الان مے فرستم! اضطراب در صدایش موج میزند:مے بینمتون! فعلا! سپس قطع میڪند،بدون این ڪہ منتظر جوابے از جانب من باشد...! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
: دوستانی که تازه به کانال ماپیوستن خوووش اومدین لفت ندین قول میدیم راضی باشین😁🌺 وخداوندلفت دهندگان رادوست ندارد😂 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🍃🌹🍃 #چادرانه . سر میکنم چادرم را به عشق زهرا... . میپوشانم خودم را به عشق زهرا... . تا ابد دارم ارثیه مادرم را بر سر... . با عشق سر میکنم چادرم را برای زهرا...
🍃✨ #السلام_علیک_یا_اباصالح_المهدی تا گفتم السلام علیڪم دلم شکسٺ نام مهدے بند دل را زِ هم گسسٺ اےاسم اعظمٺ به زبانم عَلَی الدّوام ماجاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهی الکلام #اللهم_عجل_لولیک_الفرج...🌸🍃
آهنگ های خدا همیشه زیباست گوش کن... صدای طبیعت را… صدای رودخانه.. صدای یک پرنده... صدای تپش قلب یک عاشق... چه دلنواز نواخته شده اند ... تار دلتان نزد خداست..... می خواهم از خدا که بزند بهترین پود ها را بر تار وجودتان وبسازد ترانه ای زیبا از سرنوشتتان ظهرتون ترانه باران
تلنگر ⚠️ 📌وقتی حواست به عکس پروفایلت است که دلبری کند 💟کمی هم حواست به دل صاحب زمانت باشد ... او اولین کسی است که این عکس را می‌بیند .😔
💝دلنوشته ای برای خداااا💝 خــــــــــــــــــــــــــــــدایا ممنون که تو تمام این مدتی که قوانینت را زیر پا گذاشتیم بازم مارا از گروهت remove نکردی! ببخشید که پستایی که برامون نازل کردی را اصلا نخوندیم! ببخشید که هر شب تا نزدیکای صبح با همه چت کردیم وقتی نوبت چت کردن با تو شد خواب موندیم! ببخشید که پایه ی لایک همه شدیم الا تو! اصــــــــــلا میام تو pv ... خدا جوووون؟ هستی؟ باهام قهری؟ آه ... پس چرا Read نمیشه! نکنه سرت شلوغه؟ مثل اون شبایی که من سرم گرم دیگران بود؟ چقدر بهم پیام دادی! تلنگر زدی محل نذاشتم! نکنه بلاکم کردی خداااا؟ »»Read«« مررسی خدا 😍 چقدر دلم برای حرف زدن باهات تنگ شده بود ♥️ عــــــــــــــاشـــــــــــــــقتم خــــــــــــــــدا ♥️ •┈┈••✾•🌟•✾••┈┈• ╲\╭┓ ╭🌸🍂 ┗╯\╲ https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
👆👆👆👆👆 امام علی علیه السلام : گمان را ملاک قضاوت قرار ندهید زود قضاوت نکنیم 👆👆👆👆👆 عکس ها باز شود
😕 ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎﯼ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ :👇👇👇👇 👈ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻗﻢ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺭﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﯾﻢ 🚍 ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﻫﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ،👩 ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻥ ! ﻫﯽ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺳﺮﺷﻮ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ . 😁 ﻫﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻣﯿﻨﺸﺴﺖ، ﻫﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﮐﻨﻪ .🔔😒 ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﯾﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﻮ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ( ﺧﺐ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ) ﮔﻔﺖ : 📣ﺁﻗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﻘﭽﻪ ﭼﯿﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﺕ؟😏 ﺑﺮﺩﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺑﺸﯿﻨﻪ . ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻘﭽﻪ !😥 ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺎﺳﺖ .😠 ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﭘﯿﭽﯿﺪﯾﺶ؟ ﻫﻤﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ.😂 ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮑﻤﻮﻥ ﮐﻦ ﻧﺬﺍﺭ ﻣﻀﺤﮑﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﺸﯿﻢ ...😔 ﯾﻬﻮ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺳﯿﺪ.💬 ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ : 📢ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ! ﺯﺩ ﺭﻭ ﺗﺮﻣﺰ .😳 ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﭼﯿﻪ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ؟ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎﺟﻮﻥ، ﻣﺎﺷﯿﻨﻪ !🚗 ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻢ ﻧﺪﯾﺪﯼ ﺗﻮ، ﺁﺧﻮﻧﺪ؟ !😳 ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﺮﺍ؟ ! ﺩﯾﺪﻡ . ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﻪ ﺭﻭﺵ ﮐﺸﯿﺪﻥ؟ ﮔﻔﺖ : ﭼﺎﺩﺭﻩ ﺭﻭﺵ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺩاره! ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺐ، ﭼﺮﺍ ﭼﺎﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﮐﺸﯿﺪﻩ؟ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﮔﺎﺯ ﻭ ﺗﺮﻣﺰ ﮐﻨﻢ، ﭼﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ !😡 ﭼﺎﺩﺭ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﮐﺴﯽ ، ﺧﻂ ﻧﻨﺪﺍﺯه ﺭﻭش ...👀 ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﺐ، ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﯽ ﺭﻭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ؟ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺟﯽ ﺟﻮﻥ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻗﺮﺁﻥ .😩 ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻤﻮﻣﯿﻪ !🚍 ﮐﺴﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﻪ ! ﺍﻭﻥ ﺧﺼﻮﺻﯿﻪ ﺭﻭﺵ ﭼﺎﺩﺭ ﮐﺸﯿﺪﻥ !☝ "ﻣﻨﻢ ﺯﺩﻡ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﻪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺧﺼﻮﺻﯿﻪ، ﻣﺎ ﺭﻭﺵ ﭼﺎﺩﺭ کشیدیم😉😅😅
برگرفته از کانال ایتایی شهید احمد مشلب😍
#حجابــ❤️🍃 🌷 رهبــر انقلاب: «ما که روی #حجاب این‌قــدر #مقیدیم، به‌خاطـــر این است که حفظ حجاب به زن کمک می‌کند تا بتواند به آن #رتبه_معنــــوی_عالے خود برسد.»
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 نفسم را آرام بیرون میدهم،با صداے دڪتر همتے بہ خودم مے آیم. _آیہ جان! چیزے شدہ؟! نگاهم را بہ سمت صورتش سوق میدهم. _نہ! یعنے نمیدونم! لبخند مهربانے نثارم میڪند:ان شاء اللہ ڪہ خیرہ! سرم را تڪان میدهم:ان شاء اللہ! _داشتے میگفتے! لبخند ڪجے گوشہ ے لبم مے نشانم. _عذر میخوام ولے فڪر ڪنم رشتہ ے افڪارم پارہ شد! تمرڪز ندارم! چشمانش را مے بندد و با آرامش‌ باز میڪند. _اشڪالے ندارہ عزیزم! ان شاء اللہ بعد از زایمانت زود همدیگہ رو مے بینیم. هنوز با هم ڪار داریم! زیر لب یاعلے اے مے گویم و از روے مبل بلند میشوم،همانطور ڪہ بہ سمتش مے روم مے گویم:بابت همہ ے ڪمڪ هاتون ممنونم! نمیدونید وقتے باهاتون صحبت میڪنم چقدر آروم میشم! سریع از روے صندلے بلند میشود،مقابلم مے ایستد و دستش را بہ سمتم دراز میڪند. _خوشحالم ڪہ اینو مے شنوم. امروز رو خوب استراحت ڪن. فردا برات روز مهمیہ عزیزم! قرارہ مسئولیت هات بیشتر بشہ ها. سپس چشمڪے نثارم میڪند،دستش را میگیرم و گرم مے فشارم. با لحنے مهربان مے پرسد:الان بهترے؟! سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم:بلہ! استرسم ڪمتر شدہ! دستم را نوازش میڪند:دڪترے ڪہ گفتہ دڪتر خوبیہ! دورا دور مے شناسمش. خیالت راحت! دستش را بہ سمت ڪمرم مے برد و همراہ هم بہ سمت در مے رویم. _بہ این فڪر ڪن فردا قرارہ موجودے رو ڪہ از خون و وجود تو و روزبہ هست رو توے آغوش بگیرے. موجودے ڪہ نُہ ماہ همہ جا با خودت حملش ڪردے و مراقبش بودے. این نُہ ماہ بہ ڪنار! اون لحظہ اے ڪہ براے اولین بار توے آغوشت میگیریش و از شیرہ ے جونت با عشق سیرش میڪنے مطمئن باش یہ عالم دیگہ اے دارہ! دوبارہ مقابلم مے ایستد و لبخند پر رنگے بہ رویم مے زند. _تو دختر قوے اے هستے! سست شانہ اے بالا مے اندازم:بہ نظرتون واقعا همینطورہ؟! سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد:شڪ نڪن! انقدر قوے هستے ڪہ متوجہ اشتباهات شدے و دنبال حل ڪردنشون هستے! این خیلے شجاعت میخواد مگہ نہ؟! چینے بہ پیشانے ام میدهم:شاید! _از همہ مهمتر! هیچوقت نا امید نشدے! لبخند تلخے میزنم:خانم دڪتر! _جانم! _چرا همیشہ فرصت دوبارہ نداریم؟! چرا یہ دڪمہ تو زندگے مون نیست ڪہ بتونیم یہ جاے خیلے حساس ازش استفادہ ڪنیم و بہ گذشتہ برگردیم؟! دڪمہ اے ڪہ یڪ بار مصرف باشہ! _همیشہ فرصت جبران نیست اما این رو بدون ڪہ براے جبران ڪردن هیچوقت دیر نیست! اگہ این دڪمہ رو داشتیم ڪہ دیگہ اسم این حیات،زندگے نبود! ما توے این ڪہ بہ این دنیا بیایم،پدر و مادرمون ڪے باشن،ڪدوم ڪشور و زمان بہ دنیا بیایم هیچ نقشے نداریم! اما این ڪہ ڪے باشیم صفر تا صد دست خودمونہ! آیہ انتخاب نڪردہ ڪہ پدرش مصطفے نیازے اے باشہ ڪہ متعصبہ و با عقایدش خانوادہ ش رو آزار میدہ،آیہ خواهر و برادرش رو انتخاب نڪردہ،خیلے از چالش هاے زندگیش رو هم انتخاب نڪردہ! اما میتونست و میتونہ آیہ اے ڪہ میخواد رو بسازہ! هادے انتخاب آیہ بودہ! نگو نبودہ! درستہ هادے بهت تحمیل شد اما میتونستے براے خودت زمان بخرے و یہ راہ حل بهترے پیدا ڪنے! یا زمانے ڪہ ڪنار هادے قرار گرفتے میتونستے سعے ڪنے احساسات رو ڪنترل ڪنے! یا بعد از شهادت هادے با وجود ڪمبودهاے عاطفے اے ڪہ داشتے از یہ مشاور ڪمڪ بگیرے ڪہ روحت نرہ توے ڪما! یادتہ گفتے تو دعواے آخرتون روزبہ بهت گفت مادرش براے شرح دادن حال تو،گفتہ روح آیہ یہ زندگے نباتے دارہ و توے ڪماست؟! سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم. سریع ادامہ میدهد:خیلے خوب حالت رو توصیف ڪردہ! آیہ توے زندگیش محبت پدر رو نداشتہ،دوران ڪودڪے و نوجوونیش با ڪم محبتے و فشارهاے پدرش گذشت. زمانے ڪہ در حال جنگ ڪردن با پدرش،براے رسیدن بہ خواستہ هاش بود؛هادے وارد زندگیش شد. دوبارہ تحت فشار بیشتر قرار گرفت،دوبارہ یہ چالش جدید شروع شد. اون هم دقیقا زمانے ڪہ آیہ داشت وارد دوران جوونے میشد! یہ دورہ ے جدید از زندگیش ڪہ ڪمے تندخو و مغرورش هم ڪردہ بود! تو و هادے بہ هم دل بستید،اما شناختے از هم نداشتید. عمر ڪنار هم بودنتون خیلے ڪوتاہ بود،رفتارها و روحیات آیہ بعد از هادے خیلے تغییر ڪرد چون بهش ضربہ ے سنگینے وارد شد. این ضربہ باعث شد همہ ے ڪمبودهایے ڪہ توے روحش تلنبار شدہ بودن،بیدار بشن و سرازیر! از دست دادن هادے بزرگترین ضربہ اے بود ڪہ بہ روح آیہ ے جوون و تحت فشار ما خورد! روح مقاوم و منطقے آیہ رفت توے ڪما! شد یہ دختر دمدمے مزاج ڪہ تہ تہ هاے قلبش دنبال حل ڪردن و پیدا ڪردن هادے بود! تا حالا فڪر ڪردے چرا روزبہ رو انتخاب ڪردے؟! گنگ نگاهش میڪنم،ڪمے فڪر میڪنم و سپس جواب میدهم:چون از شخصیتش خوشم اومد! ڪنجڪاو نگاهم میڪند:چرا؟! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 سریع مے گویم:چون مودب و با اخلاق بود. بهم آرامش و اعتماد بہ نفس میداد! _دقیقا! ویژگے اول روزبہ ڪہ با وجود اختلاف عقیدہ تو رو تحت تاثیر قرار دادہ اختلاف سنے تون بودہ. آیہ دنبال آرامش و راحتے بود! حالا مردے سراغش اومدہ بود ڪہ ڪم سن و سال نبود و بخاطرہ شرایط سنیش جا افتادہ و‌ با تجربہ شدہ بود. مردے ڪہ خودش هم قبلا تجربہ ے یہ ناڪامے عاطفے رو داشتہ. ناخودآگاهِ آیہ،اول بہ روزبہ بہ عنوان پدر مهربونے ڪہ توے زندگیش ڪم داشتہ نگاہ ڪردہ! بعد بخاطرہ تنش هایے ڪہ توے زندگے داشتہ راحت طلب شدہ! فردے رو میخواستہ ڪہ نخواد باهاش زیاد براے تفاهم و ڪنار هم بودن ڪلنجار برہ! بعد توجہ ڪردہ ڪہ روزبہ هم ناڪامے عاطفے داشتہ و میتونہ درڪش ڪنہ و بابت یہ سرے ناراحتے ها بہ آیہ حق بدہ و باهاش ڪنار بیاد! بعد از این ها مهربونے و ابراز علاقہ هاے روزبہ،آیہ رو شیفتہ ڪردہ! ابراز علاقہ هایے ڪہ ڪاملا غافلگیرانہ و جدے و پر از احساس بودن و بہ راحتے روحیہ ے حساس آیہ رو تحت تاثیر قرار میدادن! تو قدم آخر هم بین هادے و روزبہ ویژگے هاے مشترڪ پیدا ڪردہ! اخلاق مدارے،مهربونے،جدیت،ڪمڪ بہ هم نوع و غیرہ اما توے قالب هاے متفاوت! مثلا نگهدارے روزبہ از سامان قطعا ناخودآگاهت رو یاد هادے اے انداختہ ڪہ بہ بچہ هاے ڪار ڪمڪ میڪردہ! تو قدم آخر ناخودآگاہ آیہ،توے روزبہ دنبال هادے اے بودہ ڪہ نداشتہ! متعجب نگاهش میڪنم،چند ثانیہ بعد میگویم:شاید همینطور بودہ! همانطور ڪہ در آغوشم مے گیرد میگوید:فعلا زیاد خستہ ت نمیڪنم! بهترین ها رو برات آرزو میڪنم مامان خوشگل. مشتاقم بہ زودے همراہ پسر ڪوچولوت ببینمت. آرام ڪمرش را نوازش میڪنم و لبخندے از صمیم قلب روے لب هایم مے نشانم. _ممنون بابت تمام زحمت هاتون و آرامشے ڪہ بهم میدید! خداقوت! از آغوشش بیرون مے آیم و ادامہ میدهم:دلم براتون تنگ میشہ! _پس فردا حتما باهات تماس میگیرم تا از حالت با خبر بشم. دستم را بالا میبرم و آرام تڪان میدهم:فعلا خدافظے! _خدانگهدارت عزیزم! با لبخندے عمیق از اتاق خارج میشوم،بہ سمت مبل تڪ نفرہ اے مے روم و مے نشینم‌. با عجلہ آدرس مطب را براے فرزاد تایپ و ارسال میڪنم،لبم را بہ دندان مے گیرم و بہ صفحہ ے موبایل خیرہ میشوم. دو دقیقہ بعد پیام میدهد "چند دقیقہ دیگہ مے رسم." نفس عمیقے میڪشم و زمزمہ میڪنم:خدایا! خودت همہ چے رو ختم بہ خیر ڪن! بیست دقیقہ ڪہ میگذرد صداے زنگ موبایلم بلند میشود. با عجلہ جواب میدهم‌. _بلہ؟! صداے هیجان زدہ ے فرزاد مے پیچد:آیہ خانم! من جلوے ساختمونم! سریع مے گویم:الان میام پایین! سپس از روے مبل بلند میشوم،مضطرب و با عجلہ از ساختمان خارج میشوم. همین ڪہ از در بیرون مے آیم،فرزاد را مے بینم ڪہ ڪنار ماشینش ایستادہ و بہ در ساختمان زل زدہ. نگاهش ڪہ بہ صورتم مے افتد،صاف مے ایستد و گلویش را صاف میڪند. نگاهش نگران است و پر از دلهرہ! با قدم هاے محتاط‌ و آرام،خودم را بہ چند قدمے اش مے رسانم. مقابلش ڪہ مے رسم سر خم میڪند و چشم مے دوزد بہ آسفالت ڪف خیابان! نفس نفس زنان مے گویم:سَ...سلام! سر بلند نمے ڪند! _سلام! چادرم را روے صورتم مے ڪشم و نگران بہ چهرہ ے متفڪرش چشم مے دوزم‌. _چے شدہ؟! ڪمے سرش را بالا مے آورد،فقط ڪمے! _باید بریم جایے! ڪنجڪاو مے پرسم:ڪجا؟! سر بلند میڪند اما نگاهم نمے ڪند،دوبارہ گلویش را صاف میڪند. _لطفا همراهم بیاید خودتون متوجہ میشید! دلم آشوب میشود،آب دهانم را با شدت فرو میدهم. نفسش را با شدت بیرون میدهد و نگاهے بہ آسمان مے اندازد. _بریم؟! سرے بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم:اتفاق بدے افتادہ؟! سریع مے گوید:نہ! نہ! توضیح دادن یہ سرے مسائل برام سختہ! لطفا بیاید سریع تر بریم! سپس در ڪمڪ رانندہ را برایم باز میڪند،زیر لب تشڪر میڪنم و سوار ماشین میشوم. فرزاد هم روے صندلے رانندہ جاے مے گیرد و حرڪت میڪند. در راہ بہ قدرے جدے و نگران است ڪہ جرات نمے ڪنم ڪلمہ اے صحبت ڪنم! حدود نیم ساعت بعد وارد ڪوچہ اے خلوت و بن بست در محلہ اے متوسط مے شویم‌. ڪنجڪاو اطرافم را با دقت مے ڪاوم،داخل ڪوچہ هیچ ساختمانے نیست بہ جز ساختمانے سہ طبقہ و ویلایے با درے بزرگ و ڪرم رنگ در انتهاے ڪوچہ! نگاهم بہ تابلوے بالاے در مے افتد‌. "موسسہ ے خیریہ ے یاس" متعجب بہ نیم رخ فرزاد خیرہ میشوم و مے پرسم:اینجا ڪار داریم؟! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
تو را من چشم در راهم عزیزم [آب دهان خود را به آرامی قورت دهید] 😋😋 😁😁😁😁😁
. در شبکه های اجتماعی...؛ فقط به فکر خوشگذرانی نباشید! شما افسـران جنـگ نرم هستید؛ و عرصـه جنگ نرم، بصیـرتی عمار گونه و استقـامتی مالک اشتـر وار میطبلد :) | رهبر انقلاب | @dokhtaranchadorii
معنای واقعی راوقتی درک میکنی که چادربه سر میکنی مگرمیشودچادرسرکنی وعطر حضرت زهرا(س)درلحظه هایت نپیچد... امتحانش که ضررندارد کافی است یکبار سرش کنی واویلا،مگرمیشود رهایش کنی؟!! چادرکه سرت میکنی حس غرورونجابتت کل فضای شهررا فرامیگیرد🍃 وقتی باچادرت به میروی یقین پیدامیکنی که حداقل کمی ازخون شهدارا پاسداری کردی... و وقتی چادربه سرمیگیری باافتخاربه خودت میبالی که چقدرموردتوجه حضرت زهرا(س)وخداوشهداقرارگرفتی که چادری ات کردند فراموشت نشودکه شدنت اتفاقی نبود قطعایک جایی کاری کردی که هدیه ای مثل نصیبت شد امایادت نرود هنگامی که چادرسرمیکنی ارثیه حضرت زهرا(س)راداری،پاسدارخون شهیدان این مرزوبوم هستی مبادا راپوشش برای کارهای بدت سرکنی🚫 مبادا برعکس که بایدباعث خوش حال کردن دل (س) باشی دلش رابه درد آوری که واویلاست مبادا باچادرجوری رفتارکنی که دور ازشخصیت چادرباشد... مباداکاری کنی که یه عده بگویند ها از ها بدترند حواست باشد... آن دنیاپاسخ گوهستی... 🙃✨ @dokhtaranchadorii
مـن ڪه ایـن درسِ اصـول و فـقه و منطــ📚ـــق را تمـاماًخوانـده امـ در مـیانِ درسِ اسـتدلالِ عـشـقــ💖ــت مـات و حـیــ😇ــران مانـدهء‌چادرم😍 😊😉 @dokhtaranchadorii