🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیہ_هاے_جنون
#قسمت_442/بخش اول
#بخش_اول
بے میل نگاهم را از چهارچوب در میگیرم،امید در آغوشم آرام گرفتہ.
با احتیاط لب هایم را روے گونہ اش میگذارم و مے بوسمش.
تڪان خفیفے مے خورد،با ذوق نگاهش میڪنم.
_جانم عزیزم!
پرستار ابروهایش را بالا مے اندازد و مے گوید:خیلے وقت دارے ڪہ نگاهش ڪنے و قربون صدقہ ش برے! الان گرسنہ ست!
با ڪمڪ پرستار بہ امید شیر میدهم و محو حرڪاتش میشوم ڪہ با چشمان بستہ تقلا میڪند شیر بخورد!
ڪمے خودم را خم میڪنم و پیشانے ام را بہ سرش مے چسبانم.
بے توجہ بہ من،مشغول شیر خوردنش است.
چشمانم را مے بندم و نفس راحتے میڪشم!آرام مے فشارمش و در گوشش زمزمہ میڪنم:میدونستے دوست داشتنے ترین موجود دنیایے؟!
ضربان قلبم آرام میشود،محڪمتر بہ خودم مے فشارمش.
با لذت غرق عطر پاڪ تنش میشوم و صورت ڪوچڪش را غرق بوسہ میڪنم.
ڪمے بعد پرستار امید را از آغوشم جدا میڪند و روے تخت ڪوچڪش میگذارد و مے رود.
سرم را بہ سمتش خم میڪنم و بہ صورتش زل میزنم.
چند دقیقہ بعد با صداے باز و بستہ شدن در،سر بلند میڪنم.
مادرم همانطور ڪہ بہ سمتم مے آید با لبخند مے پرسد:خوبے؟!
بہ نشانہ ے "نمیدانم" شانہ اے بالا مے اندازم،تازہ متوجہ محیط اطرافم میشوم.
در اتاق ڪوچڪ دو تختہ اے ساڪن هستم،تخت ڪنارے خالیست.
همان بیمارستانے هستم ڪہ براے فردا وقت زایمان داشتم.
مادرم ڪنار تخت امید مے ایستد و مے گوید:زنگ زدم بابات با یاسین بیان! بابات از ذوق آروم و قرار نداشت!
بے حال مے گویم:نمیخوام دور و ورم زیاد شلوغ بشہ! بہ بقیہ خبر ندہ!
اخم ریزے میڪند:وا! مگہ میشہ؟! مریم و نساء از صبح دہ بار زنگ زدن حالتو پرسیدن یڪم پیش باهاشون تلفنے حرف زدم خبر دادم!
نفس عمیقے میڪشم و مے پرسم:بابا محسن و سمانہ جون نیومدن؟!
گلویش را صاف میڪند:نہ! یعنے... یعنے خبر ندارن!
متعجب مے پرسم:چرا؟!
_فرزاد گفت میترسہ آقا محسن،روزبہ رو ببینہ حالش بد بشہ؛باید آروم آروم بهشون بگہ هول نشن!
اتفاقا سمانہ یڪم پیش بهم زنگ زد گفت نگران آیہ ام هرچے زنگ میزنم جواب نمیدہ!
خدا منو ببخشہ بهش دروغ گفتم ڪہ حالت خوبہ با مریم و نساء رفتے پیادہ روے!
سپس با احتیاط مے پرسد:با روزبہ صحبت نڪردے؟!
دوبارہ نگاهم را بہ امید مے دوزم.
_نچ!
با جدیت مے گوید:نچ چیہ؟! درست حرف بزن! مثلا تو دیگہ مادر شدے!
آرام مے خندم:نچ چہ ربطے بہ مادر شدن دارہ؟!
میخواهد دهان باز ڪند ڪہ در با شدت باز میشود!
متعجب نگاهم را بہ سمت در مے ڪشانم،نورا را مے بینم ڪہ نفس نفس زنان وارد اتاق میشود.
با ذوق مے گوید:الهے من دورت بگردم فسقل!
مادرم سریع بہ خودش مے آید و تشر میزند:آروم! اینجا بیمارستانہ!
نورا سریع در را مے بندد و بہ سمت مادرم مے دود،همانطور ڪہ در آغوشش مے ڪشد مے گوید:سلام مامان قشنگم! دلم براے غر زدنات هم تنگ شدہ بود!
اشڪ در چشمان مادرم حلقہ میزند،دست هایش چند مرتبہ بالا و پایین مے شوند اما نورا را در آغوش نمے ڪشد!
نورا عمیق گونہ اش را مے بوسد و سرش را روے شانہ اش میگذارد. بغض در صدایش نشستہ!
_داشتم از دورے تون مے مردم!
مادرم اخم میڪند و رو بر میگرداند:آرہ! توے این چندسال مشخص بود!
نورا با ذوق سرش را بلند میڪند و دوبارہ گونہ اش را مے بوسد.
_هر چقدر دوست دارے غر بزن،فحش بدہ و دعوام ڪن! من دیگہ بیخ ریشتم!
با لبخند نگاهشان مے ڪنم،مادرم ڪمے خودش را عقب میڪشد.
_بسہ دیگہ تف مالیم ڪردے!
نورا چشمڪے نثارش میڪند و با شیطنت مے گوید:فعلا دارم مراعات میڪنم! بذار بریم خونہ دیگہ نمیذارم نفس بڪشے انقدر میخوام بشینم نگات ڪنم و ببوسمت ڪہ سیر بشم!
سپس بہ سمت من سر بر مے گرداند:تو چطورے فسقلے؟!
بہ شوخے مے گویم:اگہ صداے تو بذارہ خوبم!
پشت چشمے برایم نازڪ میڪند و بہ سمت تخت امید مے رود.
چشمانش پر از اشڪ مے شوند،دستش را روے قلبش مے گذارد.
_جیگر خالہ رو نگاہ! چقدر آروم و نازہ!
مادرم ڪنارش مے ایستد و مے گوید:بوسش نڪن! از بیرون اومدے بچہ حساسہ!
نورا سریع مے گوید:چشم!
نگاهش را از امید مے گیرد و مے گوید:فڪر ڪنم نیمہ ے گمشدہ ے دخترم رو پیدا ڪردم!
لبخند ڪم رنگے روے لب مادرم جا خوش میڪند اما چیزے نمے گوید!ابرو هایم را بالا مے اندازم.
_بہ ڪس ڪسونش نمیدم!
نورا پر انرژے مے گوید:حیف فعلا حالت خوب نیست وگرنہ حالتو جا مے آوردم!
از امید دل مے ڪند و ڪنارم مے آید،بعد از این ڪہ ڪمڪ میڪند دراز بڪشم،روے تخت ڪنار پایم مے نشیند.
نگاہ مهربانش را بہ صورتم مے دوزد:خودت خوبے؟!
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم و مے گویم:الان خوبم!
آرام انگشتانش را میان انگشتانم قفل میڪند و با محبت مے فشارد.
ڪنجڪاو مے پرسم:تو از ڪجا خبر دار شدے؟!
چشمڪ میزند:آقاتون بهم خبر داد!
چشمانم را ریز میڪنم:چے؟!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانی
متن زیارت حضرت فاطمه
سلام الله علیها
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ
فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَهً
وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ
وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَتَی (أَتَانَا) بِهِ وَصِیُّهُ
فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ
إِلاَّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا
لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلاَیَتِکِ
اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ نَبِیِّ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَلِیلِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ صَفِیِّ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِینِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا سَیِّدَهَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَهَ وَلِیِّ اللَّهِ وَ خَیْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الرَّضِیَّهُ الْمَرْضِیَّهُ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْفَاضِلَهُ الزَّکِیَّهُ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِیَّهُ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا التَّقِیَّهُ النَّقِیَّهُ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُحَدَّثَهُ الْعَلِیمَهُ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَهُ الْمَغْصُوبَهُ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَهُ الْمَقْهُورَهُ
السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا فَاطِمَهُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکِ وَ عَلَی رُوحِکِ وَ بَدَنِکِ
أَشْهَدُ أَنَّکِ مَضَیْتِ عَلَی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکِ
وَأَنَّ مَنْ سَرَّکِ فَقَدْ سَرَّرَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ جَفَاکِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ آذَاکِ فَقَدْ آذَی رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ وَصَلَکِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
وَ مَنْ قَطَعَکِ فَقَدْقَطَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
لِأَنَّکِ بَضْعَهٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِی بَیْنَ جَنْبَیْهِ کَمَا قَالَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلاَئِکَتَهُ أَنِّی رَاضٍ عَمَّنْ رَضِیتِ عَنْهُ
سَاخِطٌ عَلَی مَنْ سَخِطْتِ عَلَیْهِ
مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ
مُوَالٍ لِمَنْ وَالَیْتِ
مُعَادٍ لِمَنْ عَادَیْتِ
مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ
مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ
وَ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً وَ حَسِیباً وَ جَازِیاً وَ مُثِیباً
🌹آن گاه بر رسول خدا و ائمه طاهرين (ص) صلوات بفرستید.
@dokhtaranchadorii
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠به معنای واقعی اهل کار و عمل بود
🔻مردِ کار
🌷زیاد درباره کارش از او سوال نمیکردم اما میدانستم که #پرکار است. به قول خودمان توی کار اهل دودَر کردن نبود. کارش را واقعا #دوست داشت.
🌷وقتی تهران باهم بودیم، از تماسهای تلفنی زیاد، از چشمهایش که اغلب #بیخواب و سرخ بود، از اکتفا کردنش گاهی به دو سه ساعت خواب در شبانهروز، از صبح خیلی زود سرکار رفتنهایش یا گاهی دوسه روز خانه نرفتنش، میدیدم که چطور برای کارش #مایه میگذارد.
🌷در یکی از جلسات اداری در محل کارش به فرماندهی مستقیمش اصرار کرده بود که روزهای #جمعه کارش تعطیل نشود. در آن جلسه این موضوع را به #تصویب رسانده بود.
🌷 #کمردرد شدیدی پیدا کرده بود؛طوری که وقتی برمیگشت نمیتوانست پشت فرمان بنشیند.
میگفت: آنجا برای این کمردرد رفتم دکتر، مُسَکّنی بهم زد که گفت این مُسَکن فیل را از پا میاندازد؛ ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.
🌷سفر آخر را هم باهمین کمردرد رفت و در عملیاتی که به #شهادت رسید، جلیقهی #ضدگلوله را بهخاطر وزن آن به تن نکرده بود. محمودرضا در حد خودش #حق_مجاهدت و کار #برای_انقلاب را ادا کرد و رفت.
🌷من اعتقاد دارم #شهادتش، #مزد_پرکاریاش بود.
#شهید_مدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی
#سالگرد_شهادت
°°°°°°°°°ஜ۩﷽۩ஜ°°°°°°°
💕چـادر یعنی نه فقط یک پارچه مشکے...
چـادر یعنےتمرین صبورے...
تمرین وقــار ...
تمرین حجـاب...
حجابِ نه فقط سر،
بلکه گوش موقع شنیدن،
چـشم موقع دیدن و....
چـادر یعنی تمرین،دقت
دقت به حرفها و کارهایت،
چون نمایندۀ یک اعتقادے
چادر یعنے تمرین کریم بودن.وقتے کسی نگاهی توهین برانگیز به خودت و چادرت میکند وقتےمیرنجے و درکنارش میبخشے
پس سرت را بالا بگیر و با یقین بگو:
سرمایه محبت زهـراست حـجابم
من حـجـاب خویش را به دنیا نمےدهم
#سوغاتی_از_کوچه_های_بنی_هاشم💕
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
🌸 @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
⬛️◾️▪️
آرام بخوابید مردم شهر!
دیگر نه بانگِ شیون و گریه ى فاطمه مىآید؛
نه صداى "عَجِّل وَفاتى سَریعا"!...
حالا گوشه ى خانه
على سر به دیوار گذاشته و
به جاى هق هق گریه، شانه هایش تکان مىخورد
و حسنین(علیهم السلام)، دست به گیسوانى مىزنند
که مادر شانه کرده!...
🔳▫️ مادرى که حالا آرام گرفته است و به دیدار رسول خدا پَر کشیده!...
آرام بخوابید مردم شهر!
حالا گوشه ى خانه
دخترکى چادر به سَر کرده و پیراهنى را در آغوش
مى گیرد!...
و فکر مى کند: شـــــاید دوباره...
#فاطمیه
@dokhtaranchadorii
#ای_کاش_مسمار_را_به_در_نمیزدم
✍🏻اینجــــا #مدینه است ،
خسته میشوم.
⚡️گوشه ای مینشینم تانفسی بگیرم.
چقدرهوای این شهر آلوده است.
بایدآن مردرا پیداکنم.🙏🏻
مدتی است که چاهایم خشک شده اند.😣
میگویند دستش✋🏻 برکت دارد.
اورا نمیشناسم.
اما تعریفش راشنیده ام.
میگویند چاهایی که میکند بسیار پرآب است....👌🏻
نفسم که بالا می آیدبلندمیشوم بایدبه راهم ادامه دهم🚶🚶 گلویم خشک است وچشمانم گویی دیگر جایی را نمیبیند.😞
مردی بادیه نشین به من نزدیک میشود.
آقا.. آقا...لطفا صبر کنید، کاری دارم
مرد می ایستد.
چکارداری غریبه⁉️
خانه ی چاه کن معروف شهررامیخواهم.🙂
مرد میخندد.علی رامیگویی، سرش راتکان میدهد اگر جانی برای چاه کندن داشته باشد.😥
به کوچه ی بنی هاشم برو اورا آنجا خواهی یافت.
شرمنده میشوم مگر چه گفته بودم که اینگونه میخندید.🤔
⚡️به کوچه که نزدیک ترمیشوم بوی هیزم سوخته هم تندترمیشود.هوای کوچه بوی مرگ میدهد.😓
کوچه راپیدامیکنم. نامش #کوچه_بنی_هاشم است .
خدای من!😥
⚡️رد صدا رامیگیرم وبه درب چوبی سوخته میرسم.
خدایا چه شده⁉️
چشم میبندم.کاش میدانستم چه اتفاقی افتاده.
خدایایاریم کن🙏🏻
بانویی جوان ازکوچه قصدعبوردارد.
مردی سیاه چهره به اون نزدیک میشود نمیدانم چه میگوید.
آخ
پسری جوان روبه روی مرد پشت به زن ایستاده اما...
آرام باش دلبندم قدت کوتاهست جان دل ،
دستی سیاه ازروی سرش میگذرد
خون، صدای شکستن غروری مردانه
#ای_وای_مـــادرم.
〽️بانوی جوان دستی بردیواردارد
دستی دیگرش بروی شکم است.
خدای من این بانو باردارست.😨
پسرجوان #قدش_خمیده میشود.😣
گوشواره ای خاکی دردست دارد
میتکاند #چادر_خاکی مادرش را
بوسه میزند چشمان کبودش را.😙
دستان پسرمشت میشود
غرور مردانه اش انگار ترک خورده ،
مادرجان بیا به خانه برگردیم .🏠
#حسن جان ماجرای امروز را برای #علی بازگو نکنی مادر.
پدرت #فاتح_خیبرست مادربه فدای قدت
مباد دلش بشکند واین جماعت را نفرین کند.😞
#عــلی !!!!
نامش راشنیده ام خدای من پسر ابوطالب رامیگوید⁉️
داماد رسول خدا.
اوفاطمه دختر رسول خدابود که #اینگونه_برزمین افتاد؟؟؟
نفرین خداوند برتوباد...نامش را چه خطاب کردند⁉️ اه یادم آمد #قنفذ🚫
🔅هواتاریک میشود میگیردانگارسالهاست دلش میخواد گریه کند😭.
من چرا پای رفتن ندارم ⁉️
گویی به زمین چسبیده ام
#علی
#علی
چه نام با مسمایی!!!
🔅شب هنگام گروهی از سربازان حکومتی جلوی درب خانه می ایند .
درب راعلی با#مسمارمحکم کرده بود.
صدای همان بانو این از بارپشت درب می اید.
خود را حائل درب و حیاط خانه کرده ،
اجازه ی ورود نمیدهد.
دیدمش،
همان که میخواستم برای کندن چاه هایم باخودبه باغم ببرم.
میشناسمش ،
این همان کسی است که #درب_خیبرراازجاکند.
اماچرااینگونه⁉️
دستانش را چرا بسته اند⁉️⁉️
چرامردم اینگونه تماشامیکنند⁉️⁉️
چراکسی به دادشان.نمیرسد⁉️⁉️
درب رابه زورمیخواهندبازکنند.😥
بانویی صدای فریادش بلندمیشودکنیزش راصدامیکند.
#خون...#دود...#آتش....کسی فریادمیزند...
خدایاااا #مـــحــــسنم ..
وصدای علی که میگوید:
فاطمه جــان!
فاطمه جانم !!
#ای_کاش_مسماررابه_درنمیزدم_عزیز دل علی
تقدیم به ساحت مقدس مــادرسادات
@dokhtaranchadorii
🕊
خودش را ،
محسنش را ،
هر چه دارد می دهد زهرا...
فقط ڪافی ست
پایِ مرتضے یش
در میان باشد...
#نرو_قرار_حیدر
#بمان_کنار_حیدر
@dokhtaranchadorii
🔹چادرت ارثیه زهرا بود🔹
🔴یادگاری که سر زینب بود
و
✳پدر و هر دوبرادر
همه حساس به آن چادر خاکی بودند.✳
.
😱تا علی ضربت خورد
🔘گفت زینب گل بابا
علی و آل علی
به فدای تو و این چادر تو
نگذاری که بیفتد به زمین🔘
.
⬛تا حسن شد جگرش پاره به جامی از زهر
⚫گفت خواهر
به همان لحظه مادر
که زمین خورد قسم
چادر از دست نده
.
◼و گمانم که حسین
وسط معرکه کرب وبلا
یک نگاهش به سوی لشکر دشمن
و نگاهی دگرش سمت همین چادر زینب بوده
هر نگاهی که به خواهر می کرد
چادرش را می دید
فکر و ذکرش و خیالش
همه می شد راحت
.
🔲به گمانم وسط آن گودال
نگران حرم و چادر زینب بوده
همه خون ها به فدای تو و آن چادر تو
زینبم تو حواست باشد.⬛
.
💠اینک....
اما ...
امروز...
خواهرم...
از همان روز نخست
سنبل غیرت ما چادر مشکین تو بود
این همه خون جگر ها
این همه نیزه و سرها
همه رفتند که تو
بشوی چادری و زهرایی✳❇
👈وارث چادر زینب نکند خون به دل مهدی زهرا بکنی؟؟؟
@dokhtaranchadorii
🌴بماند در کوچه چه گذشت
🔅روزی علامه حسن زاده آملی در ضمن بیاناتشان برای لحظه ای جریان غصب فدک از حضرت زهرا سلام الله علیها را بیان نموده و آهی کشیدند، سپس فرمودند:
نکته ای که می گویم، مبالغه نیست و حقیقت دارد که دومی، شقی ترین اشقیاء بر روی زمین می باشد.
🔅ایشان در ادامه فرمایشاتشان واقعه و جریان برخورد حضرت زهرا سلام الله علیها را با آن ملعون در کوچه بیان نموده و فرمودند:
🌕بماند در کوچه چه گذشت، اما زمانی که فاطمه ی زهرا سلام الله علیها رحلت فرمودند: امام حسن علیه السّلام بیشتر از امام حسین علیه السّلام و زینب سلام الله علیها جزع و فزع می کردند، عده ای خدمت امام رسیدند و گفتند:
آقا برخیزید و این قدر گریه و بی تابی نکنید، شما فرزند بزرگ هستید و این گریه ی شدید شما، باعث بی تابی بیشتر برادرتان و خواهرتان که کوچکتر از شما هستند می شود.
🌕امام حسن علیه السّلام فرمودند اگر برادرم حسین علیه السّلام نیز مانند من می دانست که در کوچه چه گذشت و آن صحنه ی دلخراش جگر سوز را می دید او هم مانند من بلکه بیشتر بی تابی می کرد.
چگونه برای مادرم نگریم در حالی که آن نانجیب چنان سیلی محکمی به صورت مادرم نواخت که بر زمین افتاد، سپس برخاسته و با هم به خانه آمدیم.
📘معجزات و کرامات امام حسن مجتبی ص ۱۸۹
@dokhtaranchadorii
♥ღچـــٰادُرِ نورانـــٖیღ♥️
مردباصدای جیغ زن ازخواب پرید .
<<نور ! یک نور عجیب دراتاق است >>
مردیهودی ازخواب پرید و باشتاب به سمت همسرش رفت .
چادررا که دید ، همه چیز یادش آمد .
چادر فاطمه (علیهاسلام) رابه جای قرض به علی(علیه السلام) امانت گرفته بود .
حالانور چادر اتاق را پر کرده بود .مردیهودی وهمسرش از تعجب و شگفت
زدگی اقوامشان راخبرکردند و برای دیدن چادر نورانی به منزلشان آوردند
بادیدن نور چادر فاطمه (علیهاسلام) هشتاد نفراز یهودیان مدینه مسلما شدند .
منبع 📚''بحارالانوار مجلسی ج۴۳ص۴۰''
♥ღ پرنسسهای_چادری ღ♥️
◉✿[✏ @dokhtaranchadorii
⚫️♣️⚫️♣️
♣️⚫️♣️
⚫️♣️
♣️
#ریحانه 🍃
دیڱه بریدمـ از همـہ😔
به اشڪـ #روضه ها قسمـ✋
مےخوامـ ڪه رو سپــید بشمـ
با #چادرم🍃 #شهیـــــد بشمـ
#مےخوامڪهـ روسپیدبشم😭
#یا_مادر_پهلو_شکسته😔
♣️
⚫️♣️
♣️⚫️♣️
⚫️♣️⚫️♣️
@dokhtaranchadorii