eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
637 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️دختران حاج قاسم♥️
🔴 این کلیپ ظاهرا خیلیارو ،اعم از خودی ها و بیگانه ها سوزونده😁 ممنونم که کپشن رو مطالعه میکنید 👇👇
جماعتی که خودشان عاشق دیده شدن هستند و ده ها میلیارد از بیت المال بخاطر چند دقیقه بازی در یک فیلم به جیب زده اند، ایراد می‌گیرند که چرا روحانیون و جهادگران، بدون عمامه و لباس نظامی بیل نمی‌زنند؛ کاش بجای غر زدن، ایراد گرفتن، تهمت زدن، طلبکار شدن و توئیت زدن از زیر پتو (که هرکسی میتواند)، خودشان دست به بیل میشدند و به کمک سیل زدگان لرستان و خوزستان می‌شتافتند!! #سلبریتی_وقیح #کافر_همه_را_به_کیش_خود_پندارد #پرویز_پرستویی @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
‌ 💚🍃‌ آقـــــا جـــــان ❣ اگر حجاب ظهورت وجود پست من است😔 دعا نما که بمیرم چرا نمیایے !!!😭😭 مولاے من ...❣ دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم ...😩 اما نشد ...😔 خواستم از " دردم " بگویم دیدم دردِ شما، خودِ "منم "....😥😭😭 خواستم از " بـﮯ کسـﮯ " ام حرف بزنم ... دیدم تنهاتر از شما درعالم نیست !!!😔 خواستم بگویم " دلم از روزگار گرفتـﮧ " دیدم خودم در خون بـﮧ دل کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ...😭😭😭 قلم کم آورد ... بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت "مظلومیت " شما قابل اندازه گیرے نیست ...😔 😔 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 ____________________ @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مهدے_جانم این جمعہ هم نیامدے😭 پرونده ام سیاه تر ازقبل است⛔️ ودلم اما تنگ ترازهمیشه💞 ڪاش بـه احترامٺ گناه نمیڪردم 😔 چشم گریانٺ چنین دلگیر ڪرده جمعہ مان را .... 🌄 #غروب_دلتنگے💔 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_پنجاه‌و‌دوم 📚 پیرمرد خوش مشرب میخندد و میگوید: مگه چند وقت گذشته که یادم بره؟ آی
📚 زهرا لبخندی به لب می آورد و ابوذر اینبار میگوید: دارم فکر میکنم آخرین باری که من و شما باهم حرف زدیم کی بود؟ زهرا آرام میگوید: برای هماهنگی سالن آمفی تاتر بود همون مراسمی که انجمن ما و شما مشترکا برگذار کرده بود _بله دقیقا همونه ما شاءالله حافظه خوبی دارید! زهرا به همان لبخند بسنده میکند و هیچ نمیگوید گویا خود ابوذر باید مدیریت این مکالمه را به دست میگرفت به نظرش رسید این دختر چقدر محجوب است این بار محکم تر گفت:خب خانم صادقی من اینجا هستم تا از شما بخوام بقیه عمرتون رو کنار من بگذرونید و همسر من باشید و خب این شاید مهم ترین تصمیم زندگی ما باشه شما سوالی از من ندارید؟ زهرا به سختی آب دهنش را قورت داد واقعیتش این بود که یک دنیا سوال در ذهنش بود اما کلمات را گم کرده بود و توان چینششان را کنار هم نداشت! این سعی برای خونسرد بودن به کل انرژی و تمرکزش را گرفته بود _خب راستش سوال که زیاد هست، اولیش همون سوالی که بابا پرسیدن..من پیشنهاد میکنم شما حرف بزنید و من در خلال همین صحبت ها ازتون سوال میپرسم! ابوذر با لبخندی شروع به حرف زدن کرد ، از سیر تا پیاز را گفت از خودش شخصیتش عیب ها و نقص ها و نقات مثبتی که بقیه میگفتند از ایدئولوژِی هایی که برای زهرا خیلی جالب بود...با همین اعتقادات که ابوذر میگفت بزرگ شده بود اما به نابی فکر ابوذر نبود! و زهرا فکر میکرد ۲۳ سال سن زود نیست برای اینقدر بزرگ بودن و چه راه دور و درازی بود رسیدن به ایدآل های این مرد پ...گفته بود هم پا میخواهد پ...همپای این مرد بودن آن هم با این قدمهای بلند سخت بود ، نبود؟ ولی می ارزید...لذت اینکه کنار ابوذر عاشقی کنی می ارزید به تمام این سختی ها...معنویات و مادیات...چقدر زیبا از آن تعریف میکرد و چقدر تعادل میان این دو را زیبا ایجاد کرده بود! و خب زهرا مضاف بر تمام علاقه ای که به این مرد داشت باید عاقلانه جلو میرفت...چقدر ممنون صداقت مرد روبه رویش بود که آب پاکی را ریخته بود روی دستش...حالا زهرا بود و انتخابش ، اینکه کنار بیاید زندگی کنار این مرد سختی های خاص خودش را دارد! ** آیه نگاهی به ساعت انداخت و کلافه تکه ای از موزهای حلقه شده را در دهان سامره گذاشت...عقیله و پریناز با صدیقه خانم مادر زهرا گرم گفتگو بودند و بابامحمد و حاج صادق هم از هر دری سخن میگفتند ، حرصش در آمده بود که در آن جمع هرکسی مشغول کاری بودند و او بیکار ثانیه میشمرد! امیرعلی در آغوش نورا بی تابی میکرد و عباس با نگرانی به پسرکش نگاه میکرد...بلند شد و به نورا گفت: بده به من اگه اذیتت میکنه. نورا کلافه از جایش بلند میشود و به سمت آشپزخانه میرود و در همان حین میگوید: نمیخوادوتو بشین الان آروم میشه. سیاوش همسر نورا با اشاره سر میپرسد که چه شده و نورا آرام میگوید: هیچی! آیه که رفتار آنها را زیر نظر داشت طاقت نیاورد و از جایش بلند شد و باببخشیدی به آشپز خانه رفت....میدانست نورا کلافه شده و نمیتواند خوب بچه را آرام کند! حدسش درست بود نورا بی حوصله کودک با مزه را تکان میداد و مدام میگفت: خسته نشدی غر غرو؟؟ آبرو برامون نذاشتی کولی باشی! آیه از این لحن به خنده می افتد و میگوید: کمکی از دست من بر میاد؟ نورا سمت صدا بر میگردد و با دیدن آیه لبخند خسته ای میزند و میگوید:ممنونم عزیزم..نه این آقا پسر عادتشه از بس که لوسه داره دندون در میاره اینجوری میکنه! آیه نزدیک تر شد و گفت: الهی بمیرم خیلی درد میکشه...حتما تبم داره!📚 @dokhtaranchadorii
📚 _یکم ... آغوشش را باز کرد و گفت: میشه بغلش کنم؟ نورا با لبخند خسته ای امیرعلی را در آغوش آیه رها کرد و صدای جیغ امیر علی با این جابه جایی بلند تر شد..آیه قدری پشتش را نوازش کرد و در همان حین کودکانه با او حرف میزد...گویا تاثیر داشت که کودک آرام شد و بعد به نورا گفت: شربت دفین هیدرامین دارید؟ نورا کمی متعجب گفت: آره داریم چطور؟ _یه قاشق بیار بده بچه بخوره باعث میشه بخوابه و آروم بشه! نورا من منی کرد که آیه با خنده گفت: نترس از رو شکم دارو تجویز نکردم...خدا قبول کنه پرستار بخش اطفالم یه چیزی حالیمونه! نورا میخندد و خوشحال در یخچال را باز میکند و میگوید: واقعا؟ چه خوب...خدا خیرت بده از غروب تا حالتپا یه نفس داره گریه میکنه! _بچه ها همینجورین حق هم داره گل پسر...دندون در آوردن واقعا درد داره! صدای مردانه عباس توجه هر دورا به او جلب میکند: نورا جان مشکلی هست؟ آیه سری تکان میدهد و عباس هم همانطور جوابش را میدهد و بعد نورا درحالی که شربت را در سرنگی میریزد میگوید: نه داداش تو که میشناسی شازده پسرتو...مثل دخترا نازش زیاده ، آیه جون یه چیزی تجویز کرده امشبه رو آروم میگیره. عباس اخمی کرد و گفت: سرخود چیزی ندی به بچه... نورا خندید و گفت: سرخود که نیست آیه خودش پرستاره! عباس ابرویی بالا انداخت و به آیه نگاهی کرد اما آیه خیره به امیرعلی هنوز متعجب بود از چیزی که شنیده بود این دوست داشتنی کوچک پسر این مرد خشن بود؟ عباس با گفتن: مشکلی بود خبرم کن از آشپز خانه بیرون رفت و آیه بی مقدمه پرسید: مگه پسر شما نیست؟ نورا میخندد و میگوید: نه بابا من تازه یک ساله ازدواج کردم ، امیرعلی خان برادر زاده کولیه منه! آیه متعجب تر از قبل میپرسد: پس مادرش کجاست؟ نورا تلخندی زد و گفت: فوت کرده سر به دنیا آوردن امیرعلی! آیه نا خودآگاه آخی میگوید و خیره به چشم های معصوم کوچک امیرعلی میگوید: ای جانم... این کوچولو الان بیشتر از همه به مادرش و بوی آرامش بخش اون نیاز داره! نورا نفسش را بیرون میدهد و میگوید: چی بگم منم تو حکمت خدا موندم! شربت گویا روی کوچک در آغوش آیه تاثیر گذاشته بود که آرام شده بود و به خواب فرو رفته بود....نورا آرام او را از آغوش آیه جدا میکند و میگوید: خدا خیرت بده آیه جان هم خودش اذیت میشد هم ما! آیه لبخندی زد و خواست چیزی بگوید که در اتاق زهرا باز شد و اول زهرا بعد ابوذر بیرون آمدند...آیه خیره به لبخند ابوذر لبخندی زد و زیر لب الهی شکری گفت...او جنس لبخند های برادرش را خوب میشناخت...میدانست بعد از امشب هرچه هست تشریفات و است خوشحال بود به همین زودی دختری مثل زهرا میشد عروس زنی مثل پریناز ، در و تخته جور که میگویند همین است! آیات فصل هفتم _مهندس و کارگر آلمانی چه میداند هیات امام حسین و بیمه ی ابولفضل و بیمه ی جون و دست با وضو یعنی چه؟ ماشین ها را صفر میفرستم پیش درویش مکانیک تا پیچششان را باز کند و دوباره با وضو ببندد با نفس حقش سفت کند پیچها را از سر...ازکارخانه آلمانی اش بپرسی هیچ خاصیتی ندارد اما وسط جاده و بیابان بچه های گاراژ قیدار خاصیتش را بخواهند یا نخواهند میفهمند اتول هم باید موتورش صدای (هو علی مدد) بدهد و چرخش به عشق بچرخد گرفتی؟📚 .... @dokhtaranchadorii
« بِسمِ ربّ الزَهرا » •| گفت چادری شدم ... ≥ خندیدم و بهش گفتم : تو خیلی وقته چادری بودی که! •| گفت :چادر که جای خودش از امروز با حیاتر شدم نماز را هم اول وقت میخوانم ... دور گناه راهم خط کشیدم 😇 ._____________. @dokhtaranchadorii
💠در تعریف فقهی ما یک شرط اساسی برای  تعریف شده که ✔۱-️نباید جلب توجه کند، ✔۲-️حیا را افزایش دهد ✔۳-️ زینت و زیبایی ها را بپوشاند ❌اینکه چادر سرت کنی و و زرق و برقی سرت کنی معلوم میشه متوجه نشدی یک از فلسفه ی همین چادر،حذف جلب توجه وحذف ❌اینکه چادر سرت کنی و قرمز بزنی و یه کیلو رو خودت خالی کنی  یعنی هنوز متوجه نشدی که فلسفه ی دیگرِسیاهی چادر ،قراره تورو درحاشیه ی نگاه ها قرار بده نه در مرکز ❌اینکه چادر سرکنی و زل بزنی تو چشم نامحرم به بهانه همکار بودن و همکلاسی بودن بخندی وصحبت غیرضروری انجام بدی یعنی که متوجه نشدی دیگر چادر افزایش هست ❌اینکه سرت کنی وعکس هات و نشربدی درفضای کثیف مجازی وبترسی به چشم نیای و دیده نشی یعنی هنوز متوجه نشدی که چادر یعنی نگاهم نکن یعنی متوجه نشدی که صاحب چادرحضرت زهرا فرمودن بهترین حالت برای اینکه نه نامحرمی ببینه ونه اون‌و ببینه 👈 های از ته دلت ،زینت های ظاهریت  همـه و همـه اول - امانت - خدا هست و بعد هم فقـط برای یک نفـر است ! کسی که قرارهست تمام زندگیت را با اون شریک بشی @dokhtaranchadorii
چــــــــــادر حـجابت ارزشش با خون #شهید برابرے میـڪند مواظبشـ باش خواهرم ✋. خواهرمــ سرمـ رفتـ روسریـت نرود جان شمـا و جان حـجابــ زهرایے❤. دعای خیر مادر پشتوانه ی زندگی‌ات خواهرم☺️🌹 #بانو_بهشتی🍀 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃 درباره خیلی تاکید میکنم امیدوارم این حجاب اسلامی را رعایت کنید شما بالاتر از ریختن من در سنگر است👌 🌷 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii