eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
625 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
💥پاداش هدیه آیۀالکرسی به اهل قبور قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: إِذَا قَرَأَ الْمُؤْمِنُ آيَةَ الْكُرْسِيِّ، وَ جَعَلَ ثَوَابَ قِرَاءَتِهِ لِأَهْلِ الْقُبُورِ، أَدْخَلَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَبْرَ كُلِّ مَيِّتٍ، وَ يَرْفَعُ اللَّهُ لِلْقَارِئِ دَرَجَةَ سَبْعِينَ نَبِيّاً، وَ خَلَقَ اللَّهُ مِنْ كُلِّ حَرْفٍ مَلَكاً يُسَبِّحُ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة. (مستدرك الوسائل، ج2، ص340-341) رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: اگر مؤمن، آیۀالکرسی را قرائت کند و ثواب قرائت آن را برای اهل قبور قرار دهد، خداوند متعال ، آن آیۀالکرسی را داخل قبر هر میّتی می کند، و درجه خواننده آیۀالکرسی را هفتاد مرتبه بالا برده، و خداوند از هر حرف آیۀالکرسی، فرشته ای را خلق می کند که تا روز قیامت برای او تسبیح می کنند. 🙏توصیه: 1)بر اساس این حدیث، لزومی ندارد قرائت آیةالکرسی در میان اهل قبور انجام شود، بلکه می توان آیة الکرسی را در منزل قرائت نمود و آن را به اهل قبور از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام در همه قبرستان های عالم، نظیر تخت فولاد، وادی السّلام، بهشت زهرا و ... ، هدیه نمود. 2)توصیه می شود آیةالکرسی به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام قرائت شود و به اهل قبور هدیه گردد. . ♥دختران چادری♥: @dokhtaranchadorii
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت صدای آرام عثمان بلند شد:(کمی صبرکن صوفی..)و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت:(بخورید.. سارا داری میلرزی..) من به لرزیدنهاعادت داشتم...همیشه میلزیدم.. وقتی پدر مست به خانه می آمد... وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد...وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم...وقتی مسلمان شد... وقتی دیوانه شد...وقتی رفت...پس کی تمام میشد؟؟ حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟؟ صوفی زیبا بود...مشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه ای رنگش،چشم را میزد...چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید...چرا چشمانش نور نداشت؟؟  شاید.... صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد... فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم...گرمایش زود گم شد...و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات بارون روی شیشه  بخار گرفته ی کنارم،بود! و باز صوفی:(صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم...فقط خرابه و خرابه...جایی شبیه ته دنیا...ترسیدم...منطقه کاملا جنگی بود...اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند،و تیرو تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف  از کنارت رد میشدن،فهمید.... اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام..اما نبودم...تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داطلب...یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود.رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم.خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیره یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه... حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود.منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن...اولش همه چی خوب بود...یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود...هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که،برای این مبارزه انتخاب شدم... کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت...افتخار میکردم که همسر دانیال،یه مرد خدا هستم...از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم... دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم رو حالا با عشق و فکر به ثواب و رضایت خدا انجام میدادم.اونجا مدام تو گوشمون میخوندن که جهاد شما کمتر از جهاد مردانتون نیست و من ساده لوحانه باور میکردم...و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها،چیزی ناراحتم نمیکرد... هروز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده!!) ✍ : زهرا اسعد بلند دوست @dokhtaranchadorii
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت باز دانیال را گم کردم...حتی در داستان سرایی های این دختر... و باز چشمانِ به ذات نگرانِ عثمان که حالم را جستجو میکرد.... و باز نفس گیری صوفی،محض خیالبافی هایش:(طلاق غیابی...دنیا روی سرم خراب شد... نمیتونستم باور کنم دانیال،بدون اطلاع خودم،ولم کرده بود...تا اینکه دوباره شروع به گفتن اراجیف کردن که شوهرت مرد خداست و نمیتونه تو بند باشه و اون ماموره رستگاریت بوده از طرف خدا و .....و باز خام شدم. اون روز تازه فهمیدم که زنهای زیادی مثل من هستن و باز گفتم میمونم و مبارزه میکنم...اما چه مبارزه ای؟ حتی اسلوبش را نمیدونستم... چند روزی گذشت و یکی از زنها اومد سراغم که برو فرمانده کارت داره... اولش ذوق زده شدم، فکر کردم حتما خبری از دانیال داره...اما نه...فرمانده بعد از یه ربع گفتن چرندیات خواست که منو به صیغه خودش دربیاره... و من هاج و واج مونده بودم خیره،به چشمایی که تازه نجاست و هیزی رو توشون دیده بودم.یه چیزایی از اسلام سرم میشد،گفتم زن بعد از طلاق باید چهار ماه عده نگهداره،نمیتونه ازدواج کنه... اما اون شروع کرد به گفتن احکامی عجیب که منه بیسواد هیچ جوابی براشون نداشتم...گفت تو از طرف خدا واسه این جهاد انتخاب شدی...اما باز قبول نکردم و رفتم به اتاقِ زشت و نیمه خرابه ام... ده دقیقه بعد چند زن به سراغم اومدن و شروع کردن به داستان سرایی...و باز نرم شدم.و باز خودم را انتخاب شده از طرف خدا دیدم...پس چند شبی به صیغه ی اون فرمانده کریه و شکم گنده دراومدم... بعد از چند روز پیشنهاد صیغه از طرف مردهای مختلف مطرح شد و من مانده بودم حیرون که اینجا چه خبره؟؟ مگه میشه؟؟من چند روز پیش هم بالین فرمانده ی مسلمونشون بودم...و باز زنها دورم رو گرفتن و از جهاد نکاح گفتن...و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه چهار صیغه در هفته رو،وسط میدون جنگ صادر میکرد. تازه فهمیدم زنهای زیادی مثل من هستند و من اینجا محکومم...همین... بعد از اون،هفته ای چهار بار به صیغه مردهای مختلف درمیومدم و این تبدیل شده بود به عذاب و شکنجه...و تنها یک ذکر زیر لبم زمزمه میشد...لعنت به تو دانیال...لعنت...  حالم از خودم بهم میخورد...حس یه هرزه ی روسپی رو داشتن از لحظه شماری برای مرگ هم بدتره...هفته ای چهار بار به صیغه های شبی چندبار تبدیل شد و گاهی درگیری بین مردان برای بهم خوردن نوبتشون تو صفِ پشتِ درِ اتاق....  دیگه از لحاظ جسمی هیچ توانایی تو وجودم نبودم و این رو نمی فهمیدن! مدام  به همراه زنان و دختران جدید از منطق ای به منطقه دیگه انتقالمون میدادن.. حس وحشتناکی بود. تازه فهمیدم اون اردودگاه حکم تبلیغات رو داشته و زیادن دخترانی مثل من، که زنانگی شون هدیه شده بود از طرف شوهرانشون به سربازان داعش.. شاید باور کردنی نباشه اما خیلی از مردهایی که واسه نکاح میومدن اصلا مسلمون یا عرب نبودن!مسیحی... یهودی...بودایی...و از کشورهای فرانسه..آمریکا.. آلمان و....بودن، حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همینطور...  یادمه یه شب جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود،که....) ✍ : زهرا اسعد بلند دوست @dokhtaranchadorii
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ناگهان سکوت کرد... تا به حال، نگاهِ پر آه دیده اید؟؟ من دیدم، درست در مردمک چشمهای مشکی صوفی... چه دروغ عجیبی بود قصه گویی هایِ این زن...دروغی سراسر حقیقت که من نمی خواستمش... به صورتم زل زد:(ازدواج کردی؟؟ ) سر تکان دادم که نه... لبخند زد. چقدر لبهایش سرما داشت.. هوا زیادی سرد نبود؟؟ ابرویی بالا انداخت و پر کنایه رو به عثمان:( فکر کردم با هم نامزدین... انقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانیاله و خودش تصمیم داره که همرزم داداشش بشه، زیادی زیاد نیست؟) عثمان اخم کرد...اخمی مردانه:(من دانیال نمیشناسم،اما سارا رو چرا...و این ربطی به نامزدی نداره...یادت رفته من یه مسلمونم؟؟ اسلام دینِ تماشا نیست..) رنگ نگاه صوفی پر از خشم و تمسخر شد:(اسلام؟؟ کدوم اسلام؟؟ منم قبلا یه مسلمون زاده بودم،مثل تو..ساده و بی اطلاع...اما کجای کاری؟؟ اسلام واقعی چیزیه که داعش داره اجرا میکنه...اسلام اصیله ۱۴۰۰ سال قبل، اسلامِ دانیال و فرمانده هاشه...تو چی میدونی از این دینِ، جز یه مشت چرندیات که عابدهای ترسو تو کله ات فرو کردن...اسلام واقعی یعنی خون و سربریدن..) صوفی راست میگفت...اسلام چیزی جز وحشی گری و ترس نشانم نداد... خدا،بزرگترین دروغ بشر برای دلداری به خودش بود. عثمان با لبخندی بی تفاوت، بدون حتی یک پلک زدن به چشمان صوفی زل زد:(حماقت خودتو دانیال و بقیه دوستانتو گردن اسلام ننداز...اسلام یعنی محمد(ص) که همسایه اش هرروز روده گوسفند رو سرش ریخت اما وقتی مریض شد،رفت به عیادتش.. اسلام یعنی دخترایی که به جای زنده به گوری،الان روبه روی من نشستن... اسلام یعنی،علی(ع) که تا وقتی همسایه اش گرسنه بود،روزه اشو باز نمیکرد..اسلام یعنی حسن(ع) که غذاشو با سگ گرسنه وسط بیابون تقسیم کرد...من شیعه نیستم،اما اسلام و بهتر از رفقای داعشیت میشناسم...تو مسلمونی بلد نیستی، مشکل از اسلامه؟؟) صوفی با خنده سری تکان داد:(خیلی عقبی آقا.. واسم قصه نگو.. عوضی هایی مثه تو،واسه اسلام افسانه سرایی کردن..تبلیغات میدونی چیه؟؟ دقیقا همون چرندیاتی که از مهربونی محمد و خداش تو گوش منو تو فرو کردن..چند خط از این کتاب مثلا آسمونیتون بخوون،خیلی چیزا دستت میاد..مخصوصا در مورد حقوق زنان... خدایی که تمام فکر و ذکرش جهنمه به درد من نمیخوره..پیشکش تو و احمقایی مثله تو..) پدر من هم نوعی داعشی بود...فقط اسمش فرق داشت.. مسلمانان همه شان دیوانه اند... صوفی به سرعت از جایش بلند شد... چقدر وحشت زده ام کرد؛ صدایِ جیغِ پایه ی صندلیش... و من هراسان ایستادم:(صوفی.. خواهش میکنم، نرو.. ) چرا صدایش کردم، مگر باورم نمیگفت که دروغ میگوید... اما رفت... ↩️ ... ○⭕️ ✍ : زهرا اسعد بلند دوست @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امام صادق(ع): گناهانی که توبه کردی و وقتی یادت می آید ازخدا شرم میکنی خدا آن گناه را حتی از ذهن فرشته اعمال هم پاک میکند و به نیکی تبدیلش میکند 📚میزان الحکمه.ج138. ♥دختران چادری♥: @dokhtaranchadorii
❤️🍃 ⛔️ ✋ هرگاه صحبت از دین و حجاب میشود میگوید بہ شما مربوط نیست! تو دل مردی را میربایی كہ شاید تمام زندگی یك زن است ؛ چگونہ این اتفاق بہ دیگران مربوط نیست؟ میگوید مردان نبینند من هرجور كہ میخواهم لباس میپوشم! اما تو تغییر دهنده ذات بشر نیستی تنها میتوانی خودت را تغییر دهی... میگوید است و حجاب لازم 5نیست! عزیزم همین حوالی دل پاكت را هم باد برد مراقب باش خودت را نبرد...:) ⛔️ @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
۱۵ شوال، سالروز وفات عالم بزرگ شیعه، حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) تسلیت باد. ♥دختران چادری♥: @dokhtaranchadorii
"حديث زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)" " إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ " اگر قبر عبد العظيم حسنی را در شهرتان (ری) زيارت كنی مانند آن است كه امام حسين را زيارت كرده باشی. (امام هادی علیه السلام) ميزان الحكمة: ح ۸۱۸۱ . ♥دختران چادری♥: @dokhtaranchadorii
میگن↓ ↫چادرسرڪردن بے ڪلاسیہ😏،عقب افتادگیہ😒 ↫کی میگه اقتداءبہ حضرت زهرا"س"بےڪلاسیہ❗️ این همه شهیدمقتداشون حضرت زهرابود.. نه خانم اشتباه رفتی راهو⚠️ اهدناصراط المستقیم اینجاست☺️ #چادرانه 😌☘ @dokhtaranchadorii
سرخ پوستان از رييس جديد می پرسند: آيا زمستان سختی در پيش است؟ رييس جوان قبيله که نمی دانست چه جوابی بدهد می گوید : برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس به سازمان هواشناسی کشور زنگ می زند : آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید : اينطور به نظر می آید. پس رييس دستور می دهد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ می زند : شما نظر قبلی تان را تأييد می کنيد؟ و پاسخ شنید : صد در صد ! رييس دستور می دهد که افراد تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ می زند : آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟ و پاسخ شنید : بگذار اينطور بگویم ؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر!!! رييس پرسید : از کجا می دانيد؟ و پاسخ شنید : چون سرخ پوست‌ها ديوانه وار دارند هيزم جمع می‌کنند !! خيلی وقتها ، ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم! ♥دختران چادری♥ @dokhtaranchadorii