eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
620 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 آیه با لبخند به چشمهای شبیه چشمهای خودش خیره شد و زمزمه کرد:سلامت را نمیخواهند ، پاسخ گفت سرها در گریبان است...کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند....که ره تاریک و لغزان است....و گر دست محبت سوی کس یازی ، به اکراه آورد دست از بغل بیرون...که سرما سخت سوزان است... مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیراهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی....دمت گرم و سرت خوش باد...سالمم را تو پاسخ گوی در بگشای! حورا با لبخند کوتاه و آرام دستی برای آیه میزند و میگوید:عالی بود...عالی ، بیست و چهار سال بود کسی برام اینطور این قطعه رو زمزمه نکرده بود...اینقدر گرم و گیرا! و آیه تلخ و خسته خندید...بیست و چهار چه عدد غریب و مظلومیست! شهرزاد هم دستی زیر چانه اش گذاشت و گفت: تو خیلی خوب بلدی ازچیزای دور و برت لذت ببری خیلی قشنگ زندگی میکنی...! آیه هیچ نگفت و تنها دستهای شهرزاد را فشرد و بعد گفت: میگم اگه تموم شده بریم یه سر امامزاده صالح زیارت کنیم که من باید کم کم زحمتو کم کنم...! حورا البته ای میگوید و میخواهد بلند شود تا حساب کند که آیه دستش را میگیرد و میگوید:؛بزاریدش به پای هدیه _آخه... _آخه نداره حورا جون... حورا هیچ نگفت و آیه رفت...اولین بار بود که نامش را از زبان آیه میشنید... حَورا...تا بیست و چهار سال پیش همه او را اینگونه صدا میزدند...دست و دلش لرزیدند...چه شباهت های ترسناکی...! چادر سفید هرچقدر به آیه می آمد صورت شهرزاد را معصوم کرده بود...حورا با لبخند به آن دو خیره شده بود و شهرزاد مدام به خودش نگاه میکرد و از این هیبت جدیدی که پیدا کرده بود ذوق میکرد و حورا تجدید خاطره میکرد با حیاط با صفای امام زاده صالح....آیه به عادت همیشگی دو رکعت نماز حاجات خواند و حورا مست حس خوب دمیده در رگهایش گوشه ی سالن نشسته بود و به ضریح خیره شده بود.... در این میان تنها شهرزاد بود که با کنجکاوی به دور و برش نگاه میکرد.... حورا لحظه ای یاد (حَورا) گفتن آیه افتاد....نگاهش کرد....چیزی مثل خوره به جان فکر و خیالش افتاده بود....در طول این بیست و چهارسال وقت و بی وقت این فکر در سرش جولان میداد....که درست بوده؟ کارش؟ بی آیه شدن ارزش این جایگاه و موفقیت ها را داشت؟ و همیشه بدون حل کردن معادله صورت مسئله را پاک میکرد....اما این را خوب میدانست ازدواجش با حمید بهترین کار ممکن بود....او آدم خیانت نبود و خیانت نکرد به محمد....زمانی راضی به طلاق شد که با خودش کنار آمده بود که محمد را دوست ندارد...که انتخابش یک انتخاب ذوق زده و هیجان زده بود و آیه را هم اگر محمد نمیگرفت حتما همراه خود میکرد....او آدم بی مهری نبود....او حالا مادر بود و وجودش با وجود آیین و شهرزاد هنوز طالب آیه ی یک ماهه و زیبایش بود! قطره ای اشک از چشمهایش چکید.... داشت قبول میکرد اینهمه شباهت اتفاقی نیست....جهان عالم صغیری است! نگاه میکند که آیه چه عاشقانه مناجات میکند....با سرانگشتانش ذکر میگوید.... یادش می افتد خان جون هم همینطور ذکر میگفت....اعتقاد داشت این سر انگشتان فردای قیامت شفاعتش میکنند و جهان عالم صغیری است....اشکهایش میشود هق هق...به همین راحتی اعتراف کرد که ذاکر کناردضریح همان آیه کوچولوی یک ماهه ی بیست و چهار سال پیش است!📚 ..... @dokhtaranchadorii