#رمان_عقیق_پارت_نودودوم
📚 امیرحیدر لبخند میزند به این مادرانه ها....کار که بود اما او آدم یکجا ماندن نبود!
_موقعیتش خوبه مادر تو تهران تو این موقعیت کار پیدا نمیشه.
میخواهد از جایش بلند شود و به اتاقش برود که حرف طاهره خانم میخکوبش میکند...
_تو که میدونی داییت چقدر وابسته به دخترشه...
با تعجب مادرش را نگاه میکند و میگوید:خب چه ربطی داره؟
طاهره خانم هم متعجب میگوید: چه ربطی داره؟ چه ربطی داره حیدر؟ نگار به تو ربطی نداره؟
امیرحیدر واقعا گیج شده: نگار باید به من ربطی داشته باشه؟
_امیر حیدر!
_من واقعا منظورتونو متوجه نمیشم مامان جان!
طاهره خانم حرصی میگوید:خودتو به اون راه نزن...خودت بهتر میدونی منظورمو...تو و نگار یه ربط به هم دارید و اینم قرار چندین و چند ساله بین ما و خانواده داییته!
حرف های طاهره خانم میشود آوار و میریزد روی سر امیرحیدر: چی میگی مادر من؟ کی همچین قراری گذاشته؟ معلوم هست چی میگید؟ یه قراری بوده که خود بزرگترها خیلی سال پیش بدون اینکه به ما بگید گذاشتید و حالا جدیش گرفتید؟
طاهره خانم انگار تازه باورش شده بود حرفهای امیرحیدر جدی است صدایش را بالا تر برد و گفت: به چی میخوای برسی با این حرفا؟ اول و آخر نگار زنته!
امیرحیدر هم جدی و اما با صدای پایین تر گفت: مادر من چرا زور میگی عزیزم؟ اصلا نگار بچه است...اختلاف سنی بینمونو ببین!
طاهره خانم حق به جانب میگوید:من و بابات الان به مشکلی برخوردیم؟
امیرحیدر واقعا دوست نداشت لحنش را تند کند ولی واقعا اینجا لازم بود:اصلا من و نگار فرقمونه از زمین تا آسمونه... افکارمون ، عقایدمون ، بینشمون...واقعا این تفاوت ها رو نمیبینید؟
طاهره خانم چشم گرد میکند: شما با هم فرق دارید؟امیرحیدر چرا چرند میگی؟ دختره چادری مومن نماز خون سر به زیر دیگه چی میخوای؟
امیرحیدر رسما کم آورده بود....واقعا سخت بود فهماندن چیزی به کسی که نمیخواهد شرایط را درک کند....دعوا سر مو بود و پیچش مو!
الیاس که تا آن موقع شاهد بحث بینشان بود گفت:خب مادر من نمیخواد چه زوریه؟
طاهره خانم رو ترش کرد: بی خود نمیخواد ما حرف زدیم....قرار گذاشتیم! دختره همهی خواستگاراشو به خاطر شازده رد کرده...
امیرحیدر ذکر میگفت تا صدا بالا نبرد....مادرش داشت زور میگفت...زور!
پوفی کشید و از جایش بلند شد و حین خروج گفت: من با نگار ازدواج نمیکنم مادرم...نه اینکه عیب و مشکلی داشته باشه ها...ابداً...من تو ایشون چیزهایی رو که میخوام پیدا نمیکنم و مطمئنم هستم
اونم اینجوریه!
طاهره خانم حرصی گفت: منم خواستگار هیچ دختر دیگه ای به جز نگار نمیرم ، اینو تو گوشت فرو کن امیرحیدر!
آیه دقیقا یک هفته بود که دیگر زندگی معمول خود را نداشت....زیاد به فکر فرو میرفت و اوضاع خانه هم که بدتر...یک فضای خاصی بر خانه حاکم بود....چیزی شبیه یک ترس ورم کرده روی دل تک تک اعضای خانواده...ترسی از جنس همان لحن سوالی کمیل:میخوای باهاش بری؟
آیه پوزخندی زد....چه ترس بچگانهای.... بی حوصله لیست داروهای بیماران را چک میکرد که صدای شاد شهرزاد باعث شد سرش را بالا بگیرد....با تعجب نگاهش کرد و شهرزاد گفت:سلام آیه خانم ، چه خبر باشه؟ نیستی اصلا!
نگاه میکند چشمان خاکستری دخترک را... هری دلش پایین میریزد از آن هری دل پایین افتادن های از فرط غم.📚
#ادامہ_دارد.....
@dokhtaranchadorii