❤️🍃
#عاشقانه_شہدا 🌹
بهش گفتم:
توی راه که بر می گردی،
یه خورده کاهو و سبزی بخر.
گفت:
من سرم خیلی شلوغه.
می ترسم یادم بره.
رو یه تیکه کاغذ 📝هر چی میخوای
بنویس، بهم بده.
همان موقع داشت جیبش را
خالی می کرد.
یک دفترچه یادداشت🗒و یک خودکار🖊
در آورد گذاشت زمین.
برداشتمشان تا چیزهایی را که
میخواستم، تویش بنویسم.
یک دفعه بهم گفت:
ننویسی ها!😱😡
جا خوردم!😳
نگاهش که کردم، به نظرم کمی
عصبانی شده بود!
گفتم:
مگه چی شده😳؟
گفت:
اون خودکاری که دستته،
مال بیت الماله!
گفتم:
من که نمیخوام باهاش کتاب بنویسم!😒
دو سه تا کلمه بیشتر نیست!☹️
گفت:
نه!💚
#شهیدمهدےباڪرے 🌸
----------------------------------------------
@dokhtaranchadorii
❤️🍃
♥️دختران حاج قاسم♥️
#عاشـقانه_شهــدا 💕
#زنــدگـی_با_چــاشنی_عشـــق 😍
🌸 غاده ؛ همسر شهيد چمران می گويد
روزی دوستم به من گفت :
"غاده! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلـی ایراد مـی گرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است...
🌺 مثل این ڪه مـی خواستی
یك نفر باشد ڪه سر و شڪلش نقص نداشته
باشد. حالا من تعجبم چه طور دڪتر را ڪه
سرش مو ندارد قبول ڪردی؟
🌸 من گفتم: «مصطفـی ڪچل نیست. تو اشتباه
مـی ڪنی.»
🌺 آن روز همین ڪه رسیدم به خانه، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به خندیدن.😁
🌸 مصطفـی پرسید «چرا مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
«مصطفے، تو ڪچلـی ؟! 😂 من نمی دونستم!»
و آن وقت مصطفـی هم شروع ڪرد به خندیدن ...
#محـبت_و_عشـق_واقـعے
#زندگے_بہ_سبڪ_شهدا
🍃✨🍃✨🍃
@dokhtaranchadorii
:
❤ #عاشقانه_شهدا
#طلاییه❤️
.
يك خانمی باردار بود!
و اصرار بر سفر #کربلا...
همسرش بهش گفت بيا و نریم كربلا؛
ممكنه بچه از دست بره...
.
كربلا رفتند...
حال خانم بد شد!
و دكتر گفت بچه مرده...
اين خانم با آرامش تمام گفت درست میشه!!!
.
فقط كارش اينه كه برم كنار ضريح امام حسين...
بعد خودشان هوای ما را دارند!
.
در كنار ضريح امام حسين بعد از #اشک ، بیحال شد و خوابید!
خواب ديد كه بانویی یه بچه را توی بغلش گذاشته!!
از خواب بلند شد...
.
و بعد ملاقات دکتر؛
دكتر گفت اين بچه همان بچهای كه مرده بود نيست!!
معجزه شده...
.
.
می دونید اين خانم كيه؟
مادر #حاج_ابراهيم_همت !!😍
كه وقتي سر بچهاش جدا شد در #طلاییه...
و خواستن پیکر را داخل #قبر بگذارن؛
به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها گفت:
خانم #امانتی تان را بهتان برگرداندم...
روایت:حاج حسین یکتا🗣
#ما_غایبیم_او_منتظر_ماست•🍃
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
@dokhtaranchadorii
❤️🍃🌾💚🌾🌹
🌾💚
🌹
❤ #عاشقانه_شهدا
#شهادتانه
بعد از شنیدن خبر شهادتش❣...
غسل كردم و...
لباس سفید و روسری سفیدی كه...
واسه استقبال صادقم خریده بودم،سرم کردم...
هر شهیدی كه قرار باشه از سوریه بیارنش...
حداقل سه روز طول میکشه...
ولی صادق چهارم اردیبهشت شهید 🕊شد و...
پنجم اردیبهشت آوردنش تبریز و...
ششم اردیبهشت هم...
پیكرش از دید ما پنهون شد و رفت زیر خاک...😢
تا لحظه موعود برسه...
دل تو دلم نبود...😣
دلم میخواست زود برسم فرودگاه...
اون لحظه یاد حرف صادقم افتادم كه گفت...
جمعه میای استقبالم...مطمئن باش...😔
از مسئولین خواهش كردیم كه پیكر نفسمو بیارن خونه...
ولی چون ازدحام جمعیت زیاد بود...
بردنش گلزار شهدا و۱۰ شب آوردنش خونه...
خواستیم كه در تابوتو باز کنن...😢
باز كردن ولی درشو طوری نگه داشتن كه نبینم...
اعتراض كردم...😠
گفتن...
میخوایم صورتشو باز كنیم...
ولی متوجه شدم كه دارن با پنبه چهره شو میپوشونن...
صادقم كاملاً آماده م كرده بود...
تا حدی كه حتی...😣
منتظر یه مشت خاكستر تو تابوتش بودم...
باز كردن ولی...
اجازه ندادن زیاد ببینیمش...
گفتن...
باید زود ببریمش سردخونه و بردنش...
تحمل نداشتم ...
اصرار كردم که بذارن برم اونجا ببینمش...
رو تخت سردخونه...
یه جوری بود كه راحت بغلش كردم و...❤
صورتشو دیدم...
صادق كه میرفت مأموریت...
من مژههاشو میشمردم و میگفتم...
"مراقب باش یكیش هم كم نشه و...
صادقم میخندید...😌
ولی تو سردخونه...
دیدم كه یه تركش ریز پلكشو بوسیده بود و...😞
چند تایی از مژههاش با پوست افتاده بود و...
جای گردی تركش خالی بود...😔
همسرم...💕
جنوب منطقه حلب...
با اصابت بیشترین تعداد تركش به پشت سرش...😢
همزمان با شهادت بیبی دو عالم...
به آرزوش رسیده بود...💔
.
(همسر شهید صادق عدالت اکبری)
#شادی_روحشون_صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
@dokhtaranchadorii
بسم الرب الشهدا والصدیقین🌹
#راهورسمعاشقی💛
#عاشقانه_شهدا😍
#روسریقرمز🔴
🔰هنوز #ازدواج نکرده بودیم. تو یکی از سفراش همراش بودم. تو ماشین🚘 یه هدیه🎁 بهم داد! #اولین_هدیه ش به من بود. خیلی خوشحال شدم. همونجا بازش کردم، #روسری بود. یه روسری #قرمز با گلای درشت🌺 جا خورده بودم😯 با لبخند و شیرین گفت: "بچهها دوست دارن #با_روسری ببیننت"
🔰میدونستم که بهش ایراد میگیرن که چرا خانومی رو که #بی_حجابه با خودت میاری⁉️ خیلی سعی میکرد منو به بچهها نزدیک💕 کنه. می گفت: "ایشون خیلی #خوبن اینطور که شما فکر میکنید نیست❌ به خاطر #شما میان اینجا و میخوان از شما یاد بگیرن. انشاءالله #خودمون یادش میدیم "
🔰نگفت این #حجابش درست نیست✘ نگفت مثه ما نیست✘ #نگفت فامیلش چنین و چنان هستن. این رفتارش خیلی روم #اثر گذاشت. اون منو مثه یه بچهی کوچیک قدم به قدم👣 جلو برد و به #اسلام آورد. نُه ماهِ زیبا😍 #باهم داشتیم ...
راوی: خانم غاده جابر
(همسر لبنانی شهید)
#شهید_مصطفی_چمران🌷
@dokhtaranchadorii
#عاشقانه_شهدا
شب آخر بہ همسرم گفتم:
گرچہ نمیدونم زمان عملیات چہ شبی است،
اما
بشین تا برایت حنـا ببندم❤️
روے مبل،ڪنار بوفه نشست
و موها،محاسن و پاهایش را حنـا بستم ...😊
مسواڪش را ڪہ دیگر لازم نداشت بیرون انداخت و مسواڪ دیگرے برداشت!
اما
من مسواڪ قبلی اش را برداشتم و گفتم مے خواهم یادگارے بماند..😌
گچ گاهے انگار برخے احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدهد😢
تا صبح خوابم نمے برد😥
و به همسرم ڪہ خوابیده بود نگاه مےڪردم تا ببینم نفس مے ڪشد😢
ساعٺ چهار بامداد صبحانه آماده ڪردم و وقٺ رفتن
سہ بار در ڪوچہ به پشت سرش نگاه ڪرد
چہره خندانش🙂☺️را هیچ وقت فراموش نمےڪنم😔
💟گر بیاید به میدان حرفی زِ اولاد علے(ع)
💟خود تو را آماده و راهی میدان مے ڪنم...
📚 #کتاب_یادت_باشد
#شهید_مدافع_حرم
🌷🇮🇷🌷
@dokhtaranchadorii