eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
620 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 یک امتحان بی سر و صدا! 👈 برای اربعین کم نگذاریم ... #تصویری ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
seyedrezanarimani.ir1_82419963.mp3
زمان: حجم: 7.18M
#نوای_عاشقی 🍂🍃 #واحد 🌿زمین کربلانور 🌿 دوچشمان ترم 🎤 #سید_رضا_نریمانی ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#دلتنگی_شهدایی یک عمر ، براى یافتن " #بهار"🌷 غنچه ها را بوییدم... غافل از آنکه ، " #بهار" ، همان لبخند😊 #تو بود... #شهید_علی_خلیلی ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🌷سامانه هماهنگی و اعزام راوی تخصصی و با توجه به نوع مخاطب در هفته دفاع مقدس و طول سال در همه ی برنامه ها ✅در استان قم و سراسر کشور ✔️لطفا اطلاع رسانی گسترده صورت گیرد... ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷همایش پیام آوران عاشورا ✔️سخنران:سرکار خانم دکتر مجتهدزاده همسر جاویدالاثر سیدمحسن موسوی همرزم سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 🎤با نوای گرم مداح اهل بیت(ع) حاج سیدعلی حسینی نژاد ✔️زمان:چهارشنبه ۲۷ شهریورماه ۹۸، ساعت ۹ صبح ✔️مکان: گلزارمطهر شهدای علی بن جعفر(ع)، مجتمع فرهنگی امام خمینی(ره) ✔️ویژه بانوان ✅لطفا تشریف بیاورید و اطلاع رسانی گسترده صورت گیرد... ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
🌸🌸🌸🌸🌸 شهیدی که مظلومانه در راه دفاع از ناموس به شهادت رسید... 🌼🍀مربی مجاهد، شهید علی خلیلی🍀🌼 #شهید_غیرت #قهرمان_من #شهید_علی_خلیلی ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#رَهبَرانہ🌙 | ــــــــــــــــــــــ🌟 بِگو تا برامون بیارھ نسیمـ💫 از اون چفیھ هایے کھ رو دوشتھ★ ^| @dokhtaranchadorii|^
✅چادر چیست؟ 🍃چــــــــــــــــــــادر: یعنی آنچه پشت در بر سر زهرا سوخت ولی از سر زهرا نیفتاد... 🍃چــــــــــــــــــــــــادر: یعنی:آنچه با میخ به بدن زهرا دوخته شد ولی از سر فاطمه نیفتاد... 🍃چــــــــــــــــــــــــادر: یعنی:آنچه زهرا با یک دستش او را گرفت که ازسرش نیفتد و با یک دستش کمربند علی را گرفت که او را نبرند. و اگر قرار بود فقط یکی از این دو را میگرفت حتما چــــــادر بود... 🍃چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:آنچه ظهر عاشورا بر سر زینب سوخت ولی از سرش نیفتاد... 🍃چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:زینب راضی به تکه تکه شدن عباسش شد ولی راضی به دادن نخی از آن نشد… 🍃چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:حسین علیه السلام در لحظات آخر در گودال که فرمود:تا من زنده ام سراغ حرمم نروید… 🍃چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:شبیه ترین حالت یک بانوی شیعه به مادرش زهرای مرضیه سلام الله علیها ... @dokhtaranchadorii
#خدا_خواست_تو_ریحان_باشی😍 توجه کردین که هزاران دانه شن در عمق دریا ها وجود داره!!!🌊 اما چرا فقط یکی از اونها مروارید میشه؟✨😍 بخاطر اینکه که خودش رو توی صدف پنهان میکنه☺️ و صدف تمام وجودش رو میپوشونه🌸❗️ این پوشش باعث میشه که اون دونه شن تبدیل به مروارید زیبا و گرون قیمت بشه😇🌈 ما دختران،قطره ای از اقیانوس وجودیم😌🌊 با صدف حجاب وجودمون تبدیل به مروارید میشه💫 @dokhtaranchadorii
#کتاب #سید_ابراهیم #مادر_و_همسر_شهید قسمت هشتم ضمن اینکه بی باک بود و از هیچ چیز نمی ترسید و همین نگرانی من و پدرش بیشتر می کرد. اما موضوع عجیب این بود که هر بلایی سرش می آمد و هر اتفاقی که می افتاد گزندی نمی دید و ماجرا ختم به خیر می شد. در یکی از این اتفاقات از راه پله طبقه دوم به کوچه سقوط کرد و من زمانی که صدای جیغ او را شنیدم مطمئن شدم که کار مصطفی تمام است. بچه های دیگرم که بدن او را غرق در خون او را دیده بودند گریه می کردند و جیغ می زدند و من از ترس خشکم زده بود و نمی توانستم قدم از قدم بردارم تا مصطفی را ببینم. اما وقتی او را به بیمارستان بردند، بعد از معاینات و عکس معلوم شد که هیچ آسیبی ندیده است. فقط بالای ابرویش شکسته بود! بار ها دچار حادثه می شد و همیشه تنم برای او می لرزید و استرس داشتم. ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#کتاب #سید_ابراهیم #مادر_و_همسر_شهید قسمت نهم نذر حضرت اباالفضل (ع) مادر شهید: مادرم هر سال دهه اول محرم را روضه می گرفت. روز تاسوعا بود و من هم مثل هر روز به خانه مادرم رفته بودم. مصطفی را که ۴سال داشت به برادر بزرگترش سپردم و گفتم مواظب باشد که مصطفی بیرون نرود. اواخر روضه و نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد و بلافاصله بعد یکی از همسایه ها خطاب به مادرم با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت:(بی بی بچه‌ات مرد!) من با سابقه ی بازیگوشی و شیطنتی که از مصطفی سراغ داشتم می دانستم این بچه کسی نیست جز مصطفی! مثل همیشه از ترس خشکم زده بود و نمی توانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم وج آرام نشستم. درست رو به روی کتیبه ی یا اباالفض العباس (ع) بودم. همین که چشمم به افتاد گفتم:(یا اباالفضل العباس (ع) این پسر نذر شما، سرباز و فدایی شما) بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد... ادامه دارد... ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
قسمت دهم یک ربع به اذان ظهر بود. مصطفی از در وارد شد و همین که مرا آن طور مستأصل و برافروخته دید برای این که از استرس و اضطراب من کم کند آمد و روی پای من نشست و گفت:(مادر ببین من حالم خوبه.) صورتش خونی بود و رنگ به رخسار نداشت. پهلویش زخم شده بود، اما به من نگفت. برایش آب قند آوردند. با نام آقا اباالفضل (ع) آرامش گرفته بودم. صدای اذان به آرامشم اضافه می کرد. سال ها گذشت و این نذر را با هیچکس در میان نگذاشتم. فقط برای حضرت اباالفضل (ع) شیر نذری به مادرم می دادم تا او در روضه اش پخش کند. همسرم نیز در همین حد باخبر بود. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت اباالفضل (ع) بود. ادامه دارد... ✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿