eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
601 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
✍✍✍ بادِ تکنولوژی چادری ها را با چادرهایشان برد... دلت که بال نداشته باشد.. پرواز را که دوست نداشته باشی اهل زمین می مانی.. بی آرمان ها ، بی هدف ها ، دنیاپرست می شوند.. به خودشان می آیند می بینند 30 سال 40 سال گذشته و هیچ! و اگرنه ! چادر اگر لباس جهاد است چرا باید چادری ها اسیر خودنمایی و دلبری بشوند.. و اگر نه! چادر اگر یعنی به عفیفه بودن تمرین کردن.. چرا باید چادری ها را باد تکنولوژی خمیده کند... چادری ها اگر درد دین نداشته باشند درد دنیا به جانشان می افتد چادری ها اگر برای خدا مسابقه ندهند! در مسابقه ی دنیا شبانه روز سبقت میگیرند... بیایید بگویید ما با این میل «خودنمایی» سرکش چه کار کنیم؟ بیایید بگویید ما با دل های سرسپرده به احسنت و به به های مجازی چه کار کنیم؟🤔🤔 و اگرنه! چادری ها را باد تکنولوژی نمی برد ، تکنولوژی هایی که اساسش این است که زن را به نمایش مردها در بیاورد... و اگرنه! لایوگرفتن و پخش تصویر آرایش کرده و قهقهه و شوخی با پسرها مناسب یک خانم باحیا نیست😔 والسلام 🆔 @dokhtaranchadorii
دعای «روز هفتم‌» ماه مبارک #رمضان اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ وَ آثَامِهِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ خدایا! مرا در این روز بر روزه اقامه نماز یاری‌ کن و از لغزش‌ها و گناهان دور ساز و ذکر دایم نصیبم فرما به حق توفیق بخشی خود ای هدایت کننده گمراهان دو‌شنبه، ٢٣ اردیبهشت ٩٨. 🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃 @dokhtaranchadorii
🌹 🌹🌹 (ص) : لا يَكونَنَّ شَهرُ رَمَضانَ عِندَكُم كَغَيرِهِ مِنَ الشُّهورِ ؛ فَإِنَّ لَهُ عِندَ اللّهِ حُرمَةً وفَضلاً عَلى سائِرِ الشُّهورِ ، ولا يَكونَنَّ شَهرُ رَمَضانَ يَومُ صَومِكُم كَيَومِ فِطرِكُم . ماه رمضان پيش شما مثل ماه هاى ديگر نباشد؛ چرا كه نزد خداوند ، احترام و بر ساير ماه ها برترى دارد . در ماه رمضان ، روزِ روزه دارى شما مثل روزِ خوردنتان نباشد! (ادب و حرمت اين ماه را نگه داريد) . 🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙 @dokhtaranchadorii 🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 داداشم منو دید تو خیابون..😳  با یه نگاه تندبهم فهموند برو خونه تا بیام..😠 خیلی ترسیده بودم.. 😰 الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..😰 نزدیک غروب رسید..🌅  وضو گرفت دو رکعت نماز خوند📿 بعد از نماز گفت بیا اینجا خیلی ترسیده بودم😰 گفت آبجی بشین☺️ نشستم🙄 بی مقدمه شروع کرد  یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند❗️😭😭😭 حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت😭😭 بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند🤔 از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه😔 آخه♥غیرت الله♥ میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!😔 میدونی چرا امام حسن زود پیر شد😔 بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه😭😭😭 آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش😥 یدفعه ناخودآگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون❗️ من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم❗️😰 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🆔 @dokhtaranchadorii ⬅️⬅️join
خواهــرم حجــاب نشانگر زیبایۍروح و اندیشه توست… خواهــرم حجاب تضمین ڪننده سلامت و پارسایۍجامعه است… جامعه را به ویرانۍمڪش… خواهرم حجاب مجوز ورود تـو به بهشت است… آیا واقعا بهشت مۍخواهی؟ @dokhtaranchadorii
#پرسش #امر_به_معروف_بدحجابی 😠 آیا بدحجابی من به کسی مربوطه⁉️ ✍ بله ،مربوطه❗️ دوما : حد آزادی، تا جائیه که مانع آزادی دیگران نشه❌ اگه هرکس بخواد مطابق میل دلش رفتار کنه، دیگه هیچ کس به حداقل حد خودش هم نمی‌رسه😤 چون اونی که زور و امکاناتش بیشتره، بیشتر جلوی حق دیگران رو می‌گیره ... حتی در کشورهای بی‌دین هم نه تنها آزادی مطلق وجود نداره بلکه تازه قوانین اونها بیشتر هم هست ...♻️ مثال ساده‌ اش؛ سیگار کشیدن در فضای خصوصی مثل تاکسی؛ حالا اگه فردی بگه به شما چه؟ ریه خودم داغون میشه❗️ شما قبول می‌کنی؟😏 @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امروز دانشگاه تهران‼️ «بی قانون حیا کن، دانشگاه و رها کن» شعار دانشجویان دانشگاه تهران علیه تجمع غیرقانونی و ضدحجاب ظهر امروز تعدادی از فعالین موسوم به چپ‌ . . آفرین به بچه های انقلابی ایران اسلامی که نمیزارن ناموس ایرانی دستاویز دلارهای آمریکایی بشه الان دیگه کسی اختلاس و دزدی نمیکنه حجاب مهم شد که از سر بردارن . . تا وقتی که بحث امر به معروف و نهی از منکره اما میگن ای بابا بیخیال بشید برید دنبال اختلاس گرها و دزدها چرا همش چسبیدید به بحث حجاب و پوشش؟؟ @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️فوری 🎥ظهر امروز تعدادی از فعالین چپ‌گرا و کمونیست، تجمعی باحمایت کانال "آمدنیوز" در دانشگاه تهران شکل دادند. در این تجمع عده‌ای علیه برخی احکام دینی و قوانین کشور شعارهایی تند سر دادند. 🔹دقایقی پس از آغاز این تجمع، دانشجویان انقلابی دانشگاه تهران با حضور در صحن دانشگاه تهران با این تجمع غیرقانونی مخالفت کردند و با اقتدار خود مشت محکمی بر دهن کجی یاوه گویان زدند. @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
⛔️فوری 🎥ظهر امروز تعدادی از فعالین چپ‌گرا و کمونیست، تجمعی باحمایت کانال "آمدنیوز" در دانشگاه تهران
✍️ در دانشگاه‌ها چه خبر است؟! 🔸دقیقاً چه طراحی پشت عصبی‌سازی و تحریک دانشجوها به تجمع و اعتراض به دلایل و بهانه‌های کم‌اهمیت وجود دارد؟! 🔸باید باور کنیم که مدیران وزارت علوم، یک‌هو انقلابی و متدین و پایبند به ارزش‌ها شده‌اند و یک روز آیین‌نامه عجیب و غریب پایش رفتار دانشجویان در فضای مجازی منتشر می‌کنند و یک‌روز در دانشگاه‌ها گشت ارشاد راه می‌اندازند؟! 🔸به‌نظر می‌رسد اتاق فکر جریان سازش با غرب، به دنبال تغییر فاز مطالبات مردم از حوزه اقتصادی(که نماد ناکارآمدی دولت و حامیان اصلاح‌طلبش است) به حوزه فرعی آزادی‌های اجتماعی با محوریت دانشجویان است. چیزی که کم‌وبیش در لابه‌لای مصاحبه‌ها و گفته‌های لیدرهای فکری این جریان مثل جلایی‌پور و حجاریان و... مورد اشاره قرار گرفته است! 🔸این روزها خیلی باید مراقب طراحی‌های این جماعت باشیم. رصد دقیق و نقطه‌ای و جریانی تحولات و فعالیت‌ها و مواضع لیدرهای جریان سازش را باید به دقت در دستور کار قرار دهیم. 🔸هیچ بعید نیست دوباره فعال شده باشد. با دستورکار ناراضی‌تراشی و تحریک عصبی و روانی اقشار مختلف مردم و ایجاد آشوب و هرج و مرج در کشور.../خبرگزاری دانشجو @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
✍️ در دانشگاه‌ها چه خبر است؟! 🔸دقیقاً چه طراحی پشت عصبی‌سازی و تحریک دانشجوها به تجمع و اعتراض به د
... «بی قانون حیا کن، دانشگاه و رها کن» شعار دانشجویان دانشگاه تهران علیه تجمع غیرقانونی و ضدحجاب ظهر امروز تعدادی از فعالین موسوم به چپ‌ . روایت یکی از دانشجویان از اتفاقات امروز . امروز دانشگاه تهران تجمع کرده بودن علیه حجاب اجباری و ... اول از همه میخواستن برن دانشکده فنی و شلوغ کنن اونجا رو ... برادرها و خواهرهای معتقد نذاشتن.... بعد جلوی چهار راه مسجد حلقشون کردیم و شعار الله اکبر دادیم و آخر رفتیم سمت دانشکده هنر ... واقعا واقعا تعدادشون خیلیییی کمتر از مذهبی ها بود .... و اون چیزی که امثال مسیح تو پیجشون نشون میدن ، واقعیت نیست، در واقع اونا صرفا جمعیتِ خودشون رو نشون میدن! ولی چیزی که ما دیدیم.... دم بچه های مون گرم یه جایی ، اونوری ها حلقه درست کرده بودن که بیان وسط و شال از سر بردارن و ..... برادرها به ما گفتن دور تا دورشون ما (خواهر ها) بایستیم و شعار الله اکبر بدیم تا صداشون به گوش کسی نرسه و نتونن کار خاصی بکنن متوجه نشدیم چیشد اما یکهو زد و خورد پیش اومد و آقایون دست به یقه شدن گروهی که داشتن دعوا میکردن یهو به یه سمت متمایل شدن و جوری شد که مرز بین خانوم و آقا از بین رفت .... در آن واحد برادرها اومدن بین ما و اون گروه ایستادن، دست هاشونو باز کردن جوری که حایل میان ما و آقایون شدن.... و ما رو به عقب هدایت کردن .... اینکه تو اون شرایطِ ملتهب، حواسشون به ما خانوم ها بود که حتی تماس اتفاقی با آقایون پیدا نکنیم، اوج ‌شون بود.... قشنگ ترین صحنه ای بود که دیدم امروز .... @dokhtaranchadorii
گاهی  خاکی میشود.... چـــادرمشکی ام🍃 ♥ ️ ازدرودیوارشهر  میشود... ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...😏  ازحرفهایِ  خاکی میشود...😞  وگاهی چــادرم راخودم خاکی میکنم...💔 ☺ ️ چــادرم رامیشویم تاغبارشهر راازرویش پاک کنم...⛄ ️ تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم...🙄  چادرم که  میشود.... روضه ی مادر(س)میخوانم....🙃  باهمه یِ این حرفها،  خاکی ام راباتمام وجودم،دوست دارم...😌 ♥ ️ وآن راباافتخار،برسرمیکنم،😎  بیادِ  خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه...😢  ... @dokhtaranchadorii
🌸 را باد نیاورده ڪه باد ببره...😏 چــادرݥ پرچم همه ے مردان سرزمینم است ڪه سرخـ❤️ـے خونشان را به سیاهے آن بخشیده اند...☺️☝️ 😌💗 🌸🍃@dokhtaranchadorii
دلم هواۍ شهادت ڪہ مے ڪند پناه میبرم بہ چاڋرم ڪه تا آسمان راه دارد... چاڋر من عطر شهادت میدهد چرا ڪہ چشم شہدا بہ اوست ڪہ مباداچون چاڋر مادر شان فاطمه(س💚) خاڪۍ شود. حجاب وصیت شہدا @dokhtaranchadorii
#روضه_مصور😔 مثل اینکه تمامی ندارد ماجرای #پهلو...😔 و #لگد...😔 و چادر خاکی....💔 پ.ن: دیروز، دانشگاه تهران @dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت‌_نود‌و‌پنجم 📚 آیه با لبخند به چشمهای شبیه چشمهای خودش خیره شد و زمزمه کرد:سلامت ر
📚 حمید را خوب میشناخت...آدمی نبود که به هرکسی نزدیک شود واجازه ی نزدیکی بدهد....شهرزاد جان حمید بود و باید میفهمید کاسه ای زیر نیم کاسه ی این همه صمیمیت است....پوزخندی زد حالا اگر همان اول کار میفهمید مگر فرقی هم میکرد؟ دوباره دلش ریخت...دیعنی آیه اش را پیدا کرده بود؟ فکر میکرد روزی اگر دخترش را پیدا کند و ببیند حتما بد حال میشود...همیشه انتظار یک شوک قوی را میکشید و یک مشت رفتار کلیشه ای....اما او گوشه ای نشسته بود و داشت تکه های جور چین زندگی‌اش را مرتب میکرد و هق هق میکرد....دخترش بالغ تر از آنی بود که فکر میکرد....خیره ای عقیق در دستانش شده بود....این انگشتر...دوباره چشمش رفت سمت آیه.میان رکوع بود که عقیق دخترک از گردنش بیرون زد....یک جفت مردانه ی همین عقیق در دستش...همان مهر تایید تصوراتش...همان عقیق یمانی اصل مقدس! دست گذاشت روی دهانش تا صدایش بالا نرود....زیرلب خدا خدا میگفت و... راستی جهان چه عالم صغیری است... کاش کسی برود و خیال آیه را راحت کند که بعد ها (ملا صدرا) هم سو با آیه از صغیر بودن جهان گفته و کبیر بودن انسان....آیه بعد از زیارت دنبال حورا گشت اما او را نیافت....داشت دیرش میشد شهرزاد را پیدا کرد که گوشهای به سقف زل زده بود و به فکر فرو رفته بود.... _شهرزاد جان مادرت کجاست؟ شهرزاد به خود آمد و با نگاه به دور و برش گفت: نمیدونم! آیه نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: عزیزم من خیلی دیرم شده...باید برم میشه شمارشو بگیری؟ شهرزاد باشه ای گفت و شماره حورا را گرفت...اما حورا خراب تر از آنی بود که بتواند پاسخ شهرزادرا بدهد.... مهران محکم جلوی پای شیوا ترمز کرد.... شیوا خسته تنها نگاهش کرد...واقعا خسته شده بود واقعا! یک ماه بود که داشت با مرد روبه رویش کلنجار میرفت و به نتیجه نمیرسید... شیوا پوفی کشید و راهی مغازه شد.... مهران بی حرف پشت سرش قدم برمیداشت.....کرکره ی مغازه را داد بالا و بی حرف وارد مغازه شد....مهران با دیدن گل های خشک شده که حالا سی تایی میشوند لبخند میزند.....شیوا دیگر طاقتش طاق میشود و با صدای تقریبا بلندی میگوید: نمیخواید تمومش کنید؟ مهران لبخندی میزند و روی صندلی گوشه ی مغازه مینشیند... _سلام! کلافه کرده بود شیوا را حسابی! _سلام.... مهران کمی خم شد و گفت: چی رو باید تموم کنم؟ شما حتی یه دلیل قانع کننده هم به من نمیدید! شیوا دلش میخواست گریه کند....با درماندگی میگوید: دلیل میخواید چیکار آقا مهران؟من واقعا نمیخوام ازدواج کنم...نه با شما نه هیچ کس دیگه! _منم دنبال چراشم... شیوا دستی به پیشانی اش کشید.نه...نمیشد...پی همه چیز را به تنش مالید و تصمیمی گرفت که به احمقانه یا عاقلانه بودنش شک را داشت....سمت در بازِ مغازه رفت و آن رابست و پلاکارت (تعطیل است) را نصب کرد....با جدیت سمت مهران رفت و صندلی دیگری را پیش کشید....مهران کمی جا خورده بود....خودش را جمع و جورکرد....شیوا نگاهش کرد و بعد چشمهایش را برای چند ثانیه بست...دلش شور میزد ولی... هرچه بادا باد! نگاهش کرد وگفت: شما واقعا دلیل از من میخواید؟📚 @dokhtaranchadorii
📚 مهران هم جدی گفت: بله. شیوا دوباره پرسید:حتی...حتی اگه با آبروی من مرتبط باشه؟ مهران تنها گیج نگاهش کرد....خواست چیزی بگوید که شیوا به علامت سکوت دستهایش را بالا آورد.....آب دهانش را قورت داد و با صدایی لرزان گفت: خیلی خب...من براتون میگم...این داستان منحوس رو فقط من میدونم و آقا ابوذر و حالا هم شما...میگم تا همه چی تموم شه...ولی دلگیرم از شما که مجبورم کردید تا دوباره حرف اون گذشته‌ی لعنتی پیش کشیده بشه! مهران دهان باز کرد که شیوا گفت: تو رو خدا....دیگه هیچی نگید و شنونده باشید و بزارید تموم شه این ثانیه های جهنمی! مهران نگران سکوت کرد و شیوا با همان صدای لرزان شروع به تعریف کردن ماجرا کرد: یه خانواده سه نفره بودیم...پدرم آدم زحمت کشی بود...کارگری میکرد و زندگی رو میچرخوند....فقیر بودیم اما آبرو مند! دست پدرم پیش هیچ کسی دراز نبود و همیشه افتخارش این بود نونش نون حلاله....تا اینکه .... نفسی کشید و با زجر قورت داد این بغض: تا اینکه بابا رحیمم یه روز صبح سالم و سرحال از خونه زد بیرون و .... سر کارگر میگفت پاهاش سرخورده و از ارتفاع شش هفت متری با سر سقوط کرده...به همین راحتی بی پدرشدم... اونموقع ۱۴ سالم بود....چه روزگار سختی بود....بعد فوت پدرم هیچ کس سراغمون نیومد...دوتا عمو داشتم که هر دو وضع مالی تقریبا خوبی داشتند...اماهمشون کشیده بودند کنار مبادا فقر و بدبختیمون مصری باشه و بیوفته به جون زندگیشون...مادرم با سبزی پاک کردن و خونه ی این و اونو تمیز کردن اموراتمونو میگذروند....تا اینکه وقتی هفده ساله بودم درست سه سال بعد مرگ بابا بیماری تنفسی مامان خونه نشینش کرد....یه چند ماهی رو با فروش وسایل قیمتی خونه و حلقه ازدواجش که تنها سرمایه ی زندگیمون محسوب میشد گذروندیم...اما نمیشد اینطور زندگی کرد....قید درس ومدرسه ام رو زدم....مادرم اول مخالفت میکرد اما میدونستم تنها راه چاره همینه! به جای مادرم یه چند وقتی رو رفتم خونه ی اعیونی های بالا شهر کار کردم...اما....بعد چند وقت بهم گفتن کارگر جوون نمیخوان... پوزخندی زد: ترس برشون داشته بودشوهر و بچه هاشون یه وقت از راه به در نشن....دیگه واقعا بریده بودم....پس اندازمون داشت ته میکشید...آخراش بود ومن درمونده بودم که باید چیکار کنم؟ حال مادرم هم داشت بدتر میشد و من نمیدونستم باید چیکار کنم....یه روز بعد از کلی گشتن و پیدا نکردن خسته روی نیمکت پارک نشستم...نمیدونستم باید چیکار کنم؟ اونقدری توی فکر بودم که متوجه نشدم دختری کنارم نشسته و مدام داره صدام میکنه...گیج نگاهش کردم که با خنده گفت:دکجایی تو؟ همونطور گیج بهش گفتم: متوجه نشدم!کاری داشتی؟ نگاهی به سر و پام انداخت و پوزخندی زد و بعد گفت:بهت نمیاد عملی باشی...دردت چیه؟ هیچی نگفتم....نزدیکتر شد و گفت: هرکسی یه دردی داره دیگه....بگو شاید تونستیم حلش کنیم! نگاهش کردم....یه چهره تقریبا زیبا و با یه عالمه آرایش روش...نمیدونم چرا تو اون لحظه اون کارو کردم ولی حس کردم نیازه تا ا یکی دردامو در میون بزارم.... خسته بودم و فکر میکردم اگه زن کنار دستیم نتونه کمکی هم بکنه...لااقل یه ذره سبک شدم...وقتی سیر وپیاز قصه ی زندگیمو بهش گفتم با همون لبخند منحوسش نگاهم کرد و گفت میشه کاری برام انجام بده....باورم نمیشد....فکر میکردم فرشته ی نجاتمو پیدا کردم...با ذوق گفتم چیکار؟ نگاهم کرد و گفت:همراهم بیا! ازجاش بلند شد....مردد نگاهش کردم.... برگشت و گفت:بیا دیگه...مگه نمیخوای این زندگی کوفتی و وضعیت نکبت باروتموم کنی؟ تردید و گذاشتم کنار و همراهش رفتم.... قطرهای اشک از چشمهایش فرو ریخت... نفس کشیدن برایش سخت شده بود اما ادامه داد:📚 ..... @dokhtaranchadorii
پروردگارا! تو خود گفتی هرکه من باشد...عاشقش خواهم بود و هر که را عاشقش باشم میکنم و شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت خدایا! من توام پس خون بهایم را که است به من پرداخت کن 🌷 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
خدا می بیند ...: 📩 شهــــید گنجی خطاب به شهید آویـنی گفت: حاج مرتضی دیگر شـــــهادت هم بسته شد!! 👌 آویـــــنی در جـــــواب گفت: نه برادر شہادت تڪ سایزی است ڪه باید تـن آدم به اندازه آن در آید هــر وقٺ به سایز این لباس تڪ سایز درآمدی میڪنی مطمـــــئن باش! https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
بانو... چه خوب این تیرگی را به جان میخری تا دنیایی زیر روشنی چادرت آرام بماند... ❤️❤️❤️❤️ 🌸🌸🌸🌸 @dokhtaranchadorii
دعای روز نهم ماه مبارک رمضان 🔶 دعا برای ظهور آقامون امام زمان عج فراموش نشه ✋ مارا از دعای خیرتون بی نصیب نذارید در این شب ها 🍃 @dokhtaranchadorii
❤️ ✋ دارم به شوق کربُبَـلا🌱 مـیکـشم نـفس ☺️ دنیاۍ،بی (ع)😔 بہ،دردم نمیخـورد🍂 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
مطمئنا روزه ی روز نهم نذر دیدن صحن و سرای آرزوست 😔 . https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠استاد رحیم‌پور ازغدی: بی حجابی زنان جزء حقوق زنان نیست، اما جزء اضافه حقوق مردان هست... https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
بر چـاڋر°♡‌•مشڪۍات نستعلیق مۍنویسم عشـ💞ـق را وقتۍڪه این•❥احرام سیاه•❥ را مۍپوشۍ و حج شڪوهمند حیا را بھ جا مۍآورۍ آن گاه طواف مۍڪنند تو را صفوف فرشتھ ها😇👼 و متبرڪ مۍڪنند باݪ هایشان رابا تار و پود حریم آسمانۍات… @dokhtaranchadorii
زمـانھ بر سر جنگ است••• و چـاڋر سنـگـر است••• چـاڋر حجـاب نیست چــاڋر یعـنۍ قیـامـ !✊ چـاڋر یعـنۍ : دیـݩ خـدا را اقـــامـه ڪنۍ•••👊 @dokhtaranchadorii