eitaa logo
‌「دخٺࢪانـɴᴏʀᴀـ✿」‌
220 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
864 ویدیو
459 فایل
‌《شࢪو؏ـموݧ‌↯🌸》 1400/4/21 ‌《شࢪوطموݧ‌‌↯🌸》 @Shoroott ‌《ڪتابخانموݧ‌↯🌸》 @boookk ‌《هم‌پیمان↯🌸》 https://eitaa.com/Hamsangari
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقا به درخواستی که دادید صندلی داغ بزارم امشب فقط وقت کردم بزارم تا فردا شب هرچی میخاید ازم بپرسید من اگر چیزی بپرسید که حتما جواب میدم 👇👇👇لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16465112910366 جواباتون👇👇👇 @Pasokll
رمان لبخندی مملو از عشق به‌قلم ریحانه بانو با کیانا به سمت کسری و مازیار می‌ریم، کسری و مازیار از جاشون بلند می‌شند تا نگاه کسری به سر باند پیچی شده‌ی کیانا می‌افته نگاهش رنگ نگرانی می‌گیره و با نگرانی میگه: - خوبی کیانا؟ کیانا دستی به سر باند پیچی شده اش می کشه و با لبخند میگه: - چیزی نیست، افتادم و بعد روی صندلی های خالی می‌نشینیم. من رو به روی کسری می‌شینم و کیانا روبه روی مازیار کسری- چرا مواظب خودت نبودی کیانا؟ اسرا خانوم مگه قرار نشد مراقب خواهرم باشی پس چیشد؟! سرم رو پایین می‌ندازم و آروم زمزمه می‌کنم: - من شرمنده ام که حواسم بهش نبود! کیانا دستش رو روی شونه‌ی من می‌ذاره و با مهربونی و لبخند میگه: - تو چرا شرمنده باشی؟ دشمنت شرمنده! - لطف داری و رو به کسری ادامه میده: - تقصیر اسرا نبود که! خودم با کله رفتم تو زمین کسری با یکم اخم میگه: - جواب مامان و بابارو چی بدم؟ می‌دونی روی دختر عزیز دردنشون حساسن که! کیانا- جواب اونها با من و به شوخی ادامه میده: - مگه تو خواهر شیطونت رو نمی‌شناسی؟ مازیار که تا الان ساکت بود و مشغول کار کردن با گوشیش سرش رو بالا میاره و به جای کسری جواب میده: - شیطون و لوس و نازک نارنجی کلمه لوس کافیه تا حرص کیانا در بیاد کیانا محکم پاش رو می‌کوبه زمین و تا می‌خواد جواب بده که مرد جوونی میگه: - چی‌ میل دارید؟ مازیار دستش رو زیر چونه‌اش می‌ذاره و رو به کیانا با لحن کشداری میگه: - چی میل داری بانو؟ بعد دادن سفارش ها ازمون دور میشه، مازیار رو به من می‌کنه و میگه: - از قیافتون معلومه که خیلی باید خانوم باشید، نمی‌دونم چرا با این کیانای خل و چل رفیق شدید! ولی در هر صورت واقعا بهتون تبریک میگم که انقدر صبر دارید و این اعجوبه رو تحمل می‌کنید... ای کاش اینم یکم از شما یاد بگیره. نمی‌تونم جلوی خودم رو بگیرم و باصدای بلند می‌زنم زیر خنده، کیانا نیشگونی از بازوم می‌گیره و با حرص میگه: - پسره‌ی خاک بر سر این چرند پرندها چیه تحویل اسرا میدی؟ مگه من چمه؟ تو مشکل بینایی داری چرا الکی به من گیر میدی؟ مازیار- اتفاقا من چشم‌هام ده دهمه کسری- بس کنید دیگه مثل بچه های دوساله باهم کل کل می‌کنید! حرف کسری حکم آتش بس رو صادر می‌کنه و مازیار چیزی نمیگه کیانا رو به مازیار میگه: - ان شاءالله خدا یک زن اورانگوتان نصیبت کنه مازیار- بی شباهت به اورانگوتان هم نیستی! غذا هامون رو میارن و سکوت میشه و همه مشغول خوردن غداهامون می‌شیم.
- خوبه دیگه، خوبه! اسما چرا دوبار باید هرچیزو بهت بگم؟ اسما- آخه مامان بزرگا گوشاشون سنگینه! و زبونش رو برام به نمایش گذاشت...ملیحه گوشه‌ای نشسته و به کل کل های ما نگاه می‌کنه. - ملیحه یادم بیار تولدش براش یدونه سمعک بخرم. ملیحه می‌زنه زیر خنده، اسما بالشتی رو به سمت ملیحه پرتاب می کنه و بالشتی رو به سمت من... و این یعنی شروع جنگ بالشتی ما *** باصدای‌آلارم گوشیم از خواب می‌پرم، باید برم دانشگاه... ملیحه و اسما غرق خواب بودن تا نماز صبح بیدار بودن و مشغول صحبت باهم بودن اما من زود خوابیدم تا حرف‌هاشون رو نشنوم، روی اسما پتو می‌ندازم و از اتاق خارج میشم.و به طبقه پایین میرم، صدای قلقل کتری سکوت پذیرایی رو می‌شکوند، اما نه! صداهای دیگه‌ای هم میاد: مامان- حالا چیکار کنیم؟ محمدرضا بدجوری جدیه! - خانوم دیگه حق ندارید اسم اون نامرد رو تو خونه من بیارید‌ها! دلم هری فرو می‌ریزه محکم به موهام چنگ می‌ندازم. اینجا چه خبره! - دلم به حالش کبابه نبودی ببینی چطور به صورتش چنگ مینداخت که این محمد من نیست که، شب نمیاد خونه. این، اون محمدی نیست که - بسه دیگه! تا صبح تو کوچه پس کوچه دنبالش گشتم و حسابی قیافه دمغ داداشمو دیدم و به‌روش نیاوردم که دست مریزاد با این بچه‌بزرگ کردنت که کمر بسته یه شب هرچی بند زدمو بشکنه و خورد کنه آفرین به غیرتم که گذاشتم سر سفرم بشینه‌و ناموس منو دید بزنه و لاالله الاالله... یعنی چی شده؟ به هق هق می‌افتم و با هق هق از پله ها میرم بالا... به ساعت نگاه می‌کنم هنوز یک ساعت به شروع کلاسم مونده، ولی حوصله خونه موندن رو ندارم به سمت کمد میرم و برای رفتن به دانشگاه آماده میشم. ...