eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ⛓📖 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب »یاعلی« میگفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد امیرالمؤمنین علیهالسالم را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدریاش نجاتم داد! بهخدا امداد امیرالمؤمنین علیهالسالم بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :»چیکار داری اینجا؟«از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :»بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟« تنها حضورپسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم باال آمد و حاال نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :»اومده بودم حاجی رو ببینم!« حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد، هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :»همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!« ضرب دستش بهح دی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیالنه دست به دامان غیرت حیدر شد :»ما با شما یه عمر معامله کردیم! حاال چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟« حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :»بی- غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟« از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :»حیدر تو رو خدا!« و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان الغر واستخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :»ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم! 📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
📚 ⛓📖 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم :»دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...«و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :»برو تو خونه!« اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، شک ی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حاال احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست. انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصال نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از بیگناهیام همچنان میسوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :»بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.« شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. 📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
شبهای کربلا نصیبتون شبتون کربلایی🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه توجه؛ دو دقيقه اقتداررر رجــز خوانى يك جـــوان ايرانى در ســـوريه حرم حضرت زينب . اگه ميخواين از اتفاقات تو منطقه باخبر باشين؛ اين كليپ رو حتما ببينين .
🚶🏻‍♂ یه‌جوری‌میگن ‌کپی‌حرام‌وپیگرد‌قانونی‌و‌الهی‌داردو‌روز‌قیامت‌و ... که‌من‌حس‌میکنم یکی‌از مراجع‌تقلیدهستن‌وما‌نمیشناسیم|: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✦‍ 📝 ☜ خودت را نباز...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الی متی أحار فیڪ یا مولای...🌱 توکجایی؟؟❤️ 😭اللهم عجل لولیک الفرج😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
⚠️••• طوری کنید کِه اگر روزی زمان عج فرمودند: " یه سرباز میخام☝️|• بفرمایند ؛ فلانی بیاید " سربازی کِه هیچ‌ نداشته باشه بدردِ اقا نمیخوره.. برید جسمانیِ خودتون رو ببرید بالا✅|• باشید.. همراه با ...♥️|• 🌷|• شادی روح شہدا صلوات ''🦋'' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 🍃وای از آن روزی که حرف زدن و نگاه کردنِ به نامحرم برایتان عادی شود، پناه می‌برم به خدا از روزی که گناه، فرهنگ و عادتِ مردم شود..🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔻 شهید قاسم‌ سلیمانی: 🌟 اگر تعلقات خود را زیر پا گذاشتیم می‌توانیم مانند به این مملکت خدمت کنیم و اگر با تعلقات شخصی و فردی بخواهیم خدمت کنیم، این خدمت به جایی نخواهد رسید.😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تروریست‌ ها پس از اسارت دقیقا مانند حججی سر از تنش جدا کردند.💔 🍃⚘🍃 در اولین روز های درگیری‌ های منطقه ی غوطه ی توسط مین شد و به تکفیری‌‏ ها در آمد و به رسید. 🍃⚘🍃 تروریست‌ های تکفیری قبل از به رساندنش چندین سؤال از ایشان پرسیدند و پس از آن مانند سرور و سالار حسین (ع)⚘ سر از تنش جدا کردند. 🍃⚘🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
☆∞🦋∞☆ ‌اے مسلمین جهان..! ما از شهادتـــــ نمےترسیم چون در قاموس شهادتـــــ واژه وحشتـــــ معنے ندارد ولے مےترسیم بعد ما ایمان را سر ببرند..:) 🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹🌱 آیدی👈🏻مَذهَبی✨•• بیو‌گِرافی👈🏻مَذهَبی✨•• اسمِ‌پُروفآیل👈🏻مَذهَبی✨•• عڪسِ‌پُروفآیل👈🏻مَذهَبی✨•• دِلِت‌چه‌جوریه‌حاجی؟!💔 ذِهنِت‌ڪُجا‌هآ‌میرِه؟!🙃 بَرآی‌ڪی‌ڪآر‌میڪنی؟!🚶🏻‍♀️ دِل‌شُده‌جآی‌نامَحرَم😕•• ذِهن‌شُده‌فِڪر‌کَردَن‌بِه‌گُنآه🥀•• ڪار‌شُده‌ریآ😑•• ڪُجا‌دآری‌میرے؟!🚶🏻‍♀️ بآ‌خودِت‌ڪه‌رو‌دَر‌بآیِستی‌نَدآری!🤷🏻‍♀️ بِشین‌دونِه‌دونِه‌گُناهاتو‌از‌خودِت‌دور‌ڪُن🖐🏻🍂! •🌱•بَرقآمتِ‌دِلرُباۍِ‌مَھدے‌صلوات•🌱• ‌‌
°•.🌿.•° ازبانوے‌مدینھ‌آموختم🥀 امام‌زمانم‌ࢪاࢪهانڪنم🖐🏻 حتے‌اگࢪخودم‌فداشوم💔 حتے‌اگࢪخانه‌ام‌بسوزد🔥 حتے‌اگࢪدࢪڪوچھ‌سیلے‌بخوࢪم🥀 حتے… ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔹 (ع) ❣هر گاه دو نفر قهر باشند، آنکه برای آشتی پیش قدم شود؛ زودتر از دیگری وارد بهشت خواهد شد. 📚 محجه البیضا؛4:228 ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
علیه السلام: 💠الْـغَضَـبُ يُرْدى صاحِبَهُ وَ يُبْـدى مَعـايِبَـهُ؛ ❇️ خشم، صاحب خود را به پستى و هلاكت مى‏‌اندازد و عيب‌هاى او را آشكار مى‏‌سازد. 📚 میزان الحکمه، جلد ۳، صفحه ۲۲۶۴
🌿گوهر یڪ زن در حیا و عفتـــــ اوستـــــ ! برادران و خواهران ! سعے ڪنید سر به زیر باشید اگر با نامحرم زیاد و بے دلیل صحبتـــــ ڪنید حیا و عفتـــــ از دستـــــ مے رود .. 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔔 💠‌دوست خوبم ❗️ ✨قبر تنگ و تاریک خانه همیشگی توست... ✨مخصوص خودت،فقط برای تو... پنجره ندارد، درش هم با ورود تو تا قیامت بسته می شود... ✨اجازه نداری غیر از چند متر پارچه چیز دیگری با خودت،آنجا ببری... ✨وقتے آنجا نقل مکان کن کسی به دیدنت نمےآید... ✨کسی برایت ایمیل نمےفرستد گروه های اجتماعے از لیستشان حذفت مےکنند... ✨مطالبت لایڪ نمےخورد... ✨تنهایک چیز به دردت مےخورد... ✔️نمازهایت.... ✔️صدقاتت.... ✔️ و اعمال نیکت.... 👈حال با خودت فکر کن ❗️ 💠برای رفتن آماده هـســـتی⁉️
🔹 (ع) ❣هر گاه دو نفر قهر باشند، آنکه برای آشتی پیش قدم شود؛ زودتر از دیگری وارد بهشت خواهد شد. 📚 محجه البیضا؛4:228 ┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
رفقا هر وقت تونستیم جلوی نفسمون رو بگیریم ... که گناه نکنه...💔 اونوقت میتونیم اسم خودمون رو منتظر امام زمان بزاریم...🌹 ولاغیر
شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد،، ولی فڪر نمیکردیم اینقدر مصمم باشد ! صداے اذان ڪه بلند شد همه را بلند ڪرد انگـار نه انگـار عروسی است، آن هم عروسی خودش یکی را فرستــآد جلو بقیه هم پشت سـَرش نماز جماعتی شد به یادماندنی ((:' •. 🌱