eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... هیچ حرفی نزد و فقط سکوت کرد... این سکوت منو عصبانی تر میکرد ... رفتم طرفش ، فاصلمون خیلی کم بود به طوری که صدای نفس هاشو میشنیدم ... تو همون فاصله با صدای بلندی فریاد زدم و گفتم: _مگه با تو نیستم ؟؟؟ هاااا چرا زمینو نگاه میکنی ؟ چیزی گم کردی؟ نکنه داری سنگ ها رو میشمری ؟ و بعد به زمین نگاه کردم و گفتم _عجب زمین قشنگی!... رفتی تو فاز آدم مثبتااااا ؟؟ اصلا متوجه نبودم چی میگم و چی کار میکنم چون به شدت عصبانی بودم... دوباره صدای اون پسر سپاهی بلند شد و به طرفم اومد ... +خانوم محترم ادب رو رعایت کنید با آقای محمودی هم درست صحبت کنید اگر مشکل شخصی دارید میتونید توی موقعیت مناسب تری باهاشون صحبت کنید نه اینجا... دیگه هم لطفا این بچه بازی ها رو تمام کنید ... توی کسری از ثانیه چنان سیلی محکمی به صورتش زدم که صورتش ۱۸۰ درجه چرخید و دستش رو ، روی جایی که من کتکش زده بودم گزاشت . با دیدن خونی که از دماغش می اومد با ترس عقب رفتم... مرتضی و مژده سریع سَرهاشونو بالا آوردند و نگاه وحشتناکی بهم انداختند . صدای غرغر های چند پیرزن بلند شد ... چند نفر هم به سمت اون پسر سپاهیه رفتن ... بقیه هم در گوش هم پچ پچ میکردند و منو با انگشت نشون میدادند ... از کاری که کردم خیلی متعجب شدم اصلا انتظار همچین کاری رو اونم از جانب خودم نداشتم تصمیم گرفتم فرار کنم ... اگر می موندم باید جواب صدنفرو میدادم و از طرفی حتما تلافی میکردن ... در حالی که عقب عقب میرفتم سریع به قدم هام سرعت بخشیدم و به طرف جاده دویدم ... صدا های جیغ و داد چند نفرو از پشت سرم میشنیدم اما بی توجه به اونها فقط و فقط میدویدم ... ناگهان متوجه شدم اونقدر که دویدم درست وسط جاده ایستادم ... به سمت چپ نگاهی انداختم و دیدم که ماشینی با سرعت به سمتم میاد هیچ عکس العملی از خودم نمیتونستم نشون بدم و فقط نگاه میکردم ... و بعد از چند ثانیه ... ضربه ای به بدنم خورد ... سیاهی مطلق... ادامه دارد... ツ↯ @dokhtaranzeinabi00 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... با سردرد شدیدی چشمام رو باز کردم ... نور چراغی باعث شد پلکام رو ، روی هم بزارم بعد از چند ثانیه دوباره چشم هام رو باز کردم سردرد عجیبی داشتم ... متوجه محیط ناآشنایی که توش بودم شدم... کمی اتاق رو برانداز کردم و متوجه شدم توی بیمارستان هستم ... یک دفعه تمام اتفاق ها و صحنه تصادف مثل فیلمی از جلوی چشمام رد شد... کسی داخل اتاق نبود ، فقط یه خانم پیر تخت کناری من خوابیده بود... سعی کردم بلند بشم ولی نمی شد کمرم به شدت درد میکرد ... آخی گفتم و بالاخره با هزار زحمت تونستم روی تخت بنشینم ... نگاهم به سمت سُرمی که بهم وصل بود رفت حدود یک چهارمش خالی شده بود و این نشون میداد تازه بهم سُرم وصل کردن پس تا چند دقیقه ای خبری از پرستارا نیست تصمیم گرفتم تا سراغم نیومدن از بیمارستان برم ... ولی اول باید سُرمو از دستم در میاوردم دست سمت راستمو گچ گرفته بودند ولی چند تا از انگشتام بیرون بود... با انگشت هام سُرمو از دستم در آوردم و بعد از درآوردنش دستم شروع کرد به خون اومدن بدون توجه به خونی که از دستم چکه میکرد ... بلند شدم و دمپایی های کنار تخت رو پوشیدم و به طرف آینه ای که توی اتاق بود رفتم... با دیدن خودم توی آینه با ترس عقب رفتم ... دستم که گچ گرفته بود ... سرم هم به احتمال زیاد شکسته بود چون با ، باند بسته بودنش ... بالای ابرم کبود و کنار لبم هم پاره بود به طرف تخت رفتم و شالی که اونجا بود رو ، روی سَرم انداختم با قیافه ای داغون به سمت در رفتم در رو باز کردم و به چپ و راست نگاهی گذرا انداختم ... آروم آروم اومدم بیرون و توی راهرو بیمارستان قدم زدم ، به دنبال در خروجی بودم که صدایی باعث شد متوقف بشم... ×کجا خانوم ؟... صدای پرستار بود. _چیزه... یعنی... دستشویی...دستشویی کجاست ؟ ×لطفا نام و نام خانوادگیتون رو بگید ... _من ؟... من ... صدیقه ... صدیقه دهقان هستم ×یک لحظه ... و بعد یکی از همکاراش رو صدا زد ... در همین حین من هم شروع کردم به دویدن و با همون دمپایی و قیافه درب و داغون به طرف درب خروجی راه افتادم ... ادامه دارد ... ツ↯ @dokhtaranzeinabi00 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... در خروجی رو که دیدم نفسی کشیدم ... من اصلا نمیدونستم کی منو آورده اینجا؟ شاید کار مژده باشه !... ولی من که اصلا روم نمیشه حتی نگاهشون کنم ... اون سیلی که به پسره زدم و اون آبرو ریزی بزرگی که درست کردم واقعا بعید میدونم اونها حتی منو تا اینجا آورده باشن ... اگر کار مژده هست پس خودش کجاست ؟ دیگه خواستم از در خارج بشم که صدایی باعث شد متوقف بشم +مروااا مروااا وایساااا وایساااا به طرف صدا برگشتم ... آره مژده بود خود مژده ... چادرش خاکی بود و چشماش هم قرمز ... به سمتم اومد و دستاشو دو طرف بدنم گزاشت چند دقیقه ای بهم خیره شد و بعد هم محکم بغلم کرد و با گریه گفت +فدات بشم ...مروای...عزیزم ... نگفتی...نگفتی...اگه...بری...من ... و زد زیر گریه ... دوباره ادامه داد ... +چرا خواستی خودکشی کنی هااا؟ مروا اون لحظه که غرق خون بودی رو هیچ وقت یادم نمیره ... خدا بهت رحم کرده بود واقعا ... دکترا میگفتن با اون تصادف حتما باید تمام میکردی ولی انگار معجزه شده ... نگفتی چرا خواستی خودتو بکشی؟ با بهت گفتم _خودکشی؟!! من اصلا نمیخواستم خودکشی کنم ... من ... حس کردم کسی پشت سرم ایستاده بخاطر همین حرفمو قطع کردم و پشت سرمو نگاه کردم با دیدن همون پسری که بهش سیلی زدم سرخ شدم و با خجالت سرمو انداختم پایین... _س...سلام... ×سلام خانم فرهمند ، ان شاءالله که حالتون خوب بشه . خانم محمدی لطفا شما و خانم فرهمند برید و سوار ماشین بشید تا قبل از تاریک شدن هوا حرکت کنیم ... من هم کارهای ترخیص رو انجام میدم ... +بله ...چشم در حالی که داشت به سمت پذیرش میرفت گفتم _آ... آقای... به سمتم برگشت و سرشو انداخت پایین ×حجتی هستم . _آقای حجتی من ...من...هزینه ها رو پرداخت میکنم ... ×شما بفرمایید بنده حساب میکنم . و بعدش هم رفت . وقتی دیدم داره اصرار میکنه حرفی نزدم و با کمک مژده به سمت ماشین پرایدی رفتیم _ماشین خودشه ؟ +آره _مژده من واقعا شرمندم ، اصلا نمیخواستم این اتفاق ها بیفته ، اون لحظه هم ... +نیاز نیست توضیح بدی عزیزم... _مژده شلمچه چی شد ؟ دیگه نمیریم؟ وای به خاطر من دیگه شلمچه هم نمیتونی بری ، مژده نمیدونم چی بگم واقعا... +نگران نباش مروا ، آقای حجتی مسئول این سفر هست ... وقتی دید تصادف کردی و نمیتونی با اتوبوس ها بری به اتوبوس ها گفت که برن ... من هم چون میشناخت گفت همراهت بیام بیمارستان ،الان هم با ماشین خودش میریم شلمچه نگران هیچی نباش مروا ، باشه ؟ _خیلی خوبی مژده خیلی ... ادامه دارد... ツ↯ @dokhtaranzeinabi00 🍃💚🍃💚🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞☘💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘⚡️☘🍁 💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘🍁 💞🍀🍂 ☘🍁 🍂 نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. جوان پشت میز گفت : عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت. لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد وچیزی برای خوردن ندارند. اجازه می‌دهی از پول‌هایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب ندارد هرچه می خواهی بردار. جوان ادامه داد : صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را می‌خورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست. و به اهمیت صدقه و خیرخواهی مردم اشاره کرد و آیه بیست و نه سوره فاطر را خواند : کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می‌کند تجارت (پرسودی)را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست. البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که : صدقات صله‌رحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود. بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می‌کنیم. اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی اعمال خود تجدیدنظر می‌کند. آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود مثلاً شخصی از من آدرس می‌خواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت. نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم ما در طی روز حوادثی را از سر می گذرانیم که میگوییم: خوب شد این طور نشد ،نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی که مشکل از آنها برطرف کردیم. این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود. یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم. ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست.وقتی نمازم تمام شد بگفت شما الان چه نمازی می خوندی؟ گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد. گفت به من هم یاد می‌دهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد. می‌دانستم از چیزی ترسیده...گفتم اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت : روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و می‌خواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم. روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد. مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید. همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است ... ادامه دارد ... 🍂 🍀🍁 💞☘🍂 🍀⚡️🍀🍁 💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘⚡️☘🍁 💞☘💞☘💞☘🍂
💞☘💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘⚡️☘🍁 💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘🍁 💞🍀🍂 ☘🍁 🍂 ⚡️✨بسم الله الرحمن الرحیم✨⚡️ حتی به من گفتن اینکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری نتیجه کارهای خیری است که برای هدایت دیگران انجام دادید. شنیدم که مامور بررسی اعمال گفت: کوچکترین کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خود کشیده باشید آنقدر در پیشگاه خدا ارزش پیدا می‌کند که انسان حسرت کارهای نکرده را می خورد خیلی مطلب در مورد ارتباط با نامحرم شنیده بودم. اینکه وقتی یک مرد و زن نامحرم در یک مکان خلوت قرار می گیرند نفر سوم آنها شیطان است. یا وقتی جوان به سوی خدا حرکت می کند شیطان و ابزار جنس مخالف به سوی او حرکت میکند. یا در جای دیگری بیان شده که در اوقات بیکاری شیطان به سراغ فکر انسان می رود. این موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد زنانی که با نامحرم در تماس هستند نیز به همین دردسرها دچار می‌شوند. و اینجا بود که کلام حضرت زهرا را درک کردم که می فرمودند: بهترین حالت برای زنان این است که (بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبینند و نامحرمان نیز آنان را نبیند. در کتاب اعمال من یک موضوع بود که خدا را شکر به خیر گذشت. سال‌های اولی که موبایل آمده بود برای دوستان خود با گوشی پیامک می‌فرستادم. بیشتر پیام‌های من شوخی و لطیفه بود. آن زمان تلگرام و شبکه‌های اجتماعی نبود لذا از پیامک بیشتر استفاده می‌شد. رفقای ما هم در جواب ما جوک میفرستادن. در این میان یک نفر با شماره ناشناس برایم لطیفه های عاشقانه می‌فرستاد. من هم در جواب برایش جوک می فرستادم.نمی‌دانستم چه کسی هست. دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد. از شماره ثابت به او زنگ زدم.به محض اینکه گوشی را برداشت متوجه شدم یک خانم جوان است، بلافاصله گوشی را قطع کردم. از آن به بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم و پیامک هایش را جواب ندادم. جوان پشت میز همین طوری که برخی اعمال روزانه ما را نشان می‌داد به من گفت: نگاه حرام در ارتباط با نامحرم خیلی در رشد معنوی انسان‌ها مشکل‌ساز است. امام صادق علیه السلام در حدیثی نورانی می فرماید : نگاه حرام تیری مسموم از تیرهای شیطان است. هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند خداوند آرامش و ایمانی به او می‌دهد که طعم گوارای آن را در خود می یابد. به من گفت : اگر تلفن را قطع نمی کردی گناه سنگینی در نامه اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنیا می‌دادی. جوان پشت میز وقتی عشق و علاقه مرا به شهادت دید گفت : اگر علاقه مند باشید و برای شما شهادت نوشته باشند هر نگاه حرام که شما داشته باشید ۶ ماه شهادت شما را به عقب می‌اندازد... یادمه اردوی خواهران برگزار شده بود به من گفتند شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی. مربیان خواهر کار اردو را پیگیری می‌کنند، اما برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست.از سربازها هم استفاده نکنید. سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردوی می‌رفتم و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچ‌کس حرفی نمی‌زدم. روز اول یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد. سرم پایین بود فقط جواب سلام را دادم. روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد، هیچ عکس العملی نشان ندادم. خلاصه هر بار که به این اردوگاه می آمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم. شنیده بودم که قرآن در بیان توصیفی اینگونه زنان می فرماید: مکر و حیله زنان بسیار بزرگ است. در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم،جوان پشت میز به من گفت: اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار می شدی به مرور کار و زندگیت را از دست میدادی. برخی گناهان اثر نامطلوب این گونه در زندگی روزمره دارد. یکی از دوستان همکاران فرزند شهید بود خیلی با هم رفیق بودیم شوخی می‌کردیم. یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت باید بروید و مادر فلانی ازدواج کنید تا با هم فامیل میشوید. اگر ازدواج کنی فلانی هم می شود پسرت! از آن روز به بعد سرشوخی ما باز شد و دیگر این رفیقم را پسرم صدا میکردم. هر زمان منزل دوستم می رفتیم و مادر این بنده خدا را می دیدیم ناخودآگاه می خندیدیم. در آن وادی پدر همین رفیق من در مقابل قرار گرفت. همان شهیدی که ما با همسرش شوخی می‌کردیم! ایشان با ناراحتی گفت: به چه حقی در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی می‌کنید؟! ادامه دارد ... 🍂 🍀🍁 💞☘🍂 🍀⚡️🍀🍁 💞☘💞☘🍂 ☘⚡️☘⚡️☘🍁 💞☘💞☘💞☘🍂
Aftab Dar Hejab_Romanbaz (1).pdf
2.27M
💌عنوان رمان : آفتاب در حجاب 👩🏻‍💻نویسنده : سید مهدی شجاعی 🎭ژانر : 📖تعداد صفحات : ۱۴۵ 💬خلاصه : آفتاب در حجاب روایتی است از زندگی حضرت زینب (س) از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات داستان از کابوس حضرت زینب (س) در کودکی آغاز می‌شود : چشم های اشک‌ آلودت را به پیامبر (ص) دوختی ، لب برچیدی و گفتی : “خواب دیدم ، خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است، طوفانی که دنیا را تیره و تار کرده است ...“
.°✨🌎 از هرڪـه‌سراغ‌شب‌وصل‌تو‌گرفتم گفتند‌قرار‌است‌ڪه‌ی‌جمعہ‌بیایۍ مولآ‌جـان‌آن‌جمعه‌ڪدام‌جمعہ‌است؟ 【‌ 【‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ بسیار تاثیر گذار👌👌 🌺داستان زیبای جعفر بی دین! به غیر از قسم امام حسین ع چیزی رو قبول نداشت... 😐 ⭕️حتما ببینید، از دستش ندید👌
و او با شماست هر کجا که باشید :) حتی توی فضای مجازی ......... حواست هست؟؟؟
⚠️تلنگر‼️ 💥نگو اگه مذهبی بشم دوستام ولم میکنن...🙃 اگه با نامحرم کات کنم تنها میشم...☹️ 👈🏻هرجا واسه خــدا خالی کنی خــدا واست پرش میکنه❤️💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• غرق شدن الزاماً به آب احتیاج ندارھ ؛ گاهی میشود غرق در این دنیای پوچ و تو خالی شد . .
💚 گرافی ˖إںَّ‌الَّذٻن‌آمنۅاوَعَمِلۅالصالحـ ـات؛ سٻجعل‌ُلَہُم‌الرَّحمن‌ُوُدّا . . . ▴همانآکسانے‌که‌اٻماں‌آوردھ؛ونیڪوکارشدند خداۍ‌رحمٰں‌آنہارامحبۅب‌میگرداند🌱
مخالفت‌با‌" نَفْس‌"سخت‌و‌طاقت‌فرساست اما‌لذت" درراھ‌ِخدا‌ "با‌هیچ‌لذت دیگه‌قابل‌تعویض‌نیست:)
السلام‌علیک‌یاعقیلة‌العرب... 🖤✋🏻 بانوی‌کاخ‌لرزان‌زینب..💔 بانو‌.. راهت‌رادرپیش‌میگیرم‌تا‌من‌نیز‌ بتوانم‌کاخ‌یزید‌هارا‌به‌لرزه‌درآورم..✌️🏻
°•°•°•° میگمـا . . . اِی ڪاش انقدر ڪھ تࢪس از گرفتن ڪرونا داریم؛ یکمی‌ هم ترس از نیومدن آقا داشتیم/: تیتر‌تموم‌خبرهاشُده‌ڪـرونا❗️ هممون‌بہ‌خاطر‌این‌بیماری‌داریم پیشگیرۍمی‌ڪنیم. ولی‌کدوممون‌تاحالا‌ازگناهمون‌ پیشگیری‌کردیم‌کھ،دِل‌مـولامون‌نشکنھ؟! وقتش‌نیست‌یه‌تِکونی‌به‌خودمون‌بدیم !؟ •⛓ 🍂
🔴 خوب و پاک موندنه که شاهکاره مخ دختر مردمو زدن!! دل یه مردی رو لرزوندن که همه بلدن، خیلی سخت نیست! گناه کردن که سخت نیس راه آسون رو انتخاب نکنیم ❌ بیایید به حق این روزا تلاش کنیم دلامونو کنیم 😔❤️
عاشقانے‌ ڪه ‌مدام ‌از ‌فرجت ‌میگفتند؛ عڪسشان ‌قاب شد‌ و ‌از‌ تو ‌نیامد خبری :)💔
•°آرزویت را برآوردہ میڪند آن خدایے ڪہ آسمان را براے خوبان گلے میگریاند♡💧
‌•🌿❛ 💡 هرگاه‌خواستۍگناه‌ڪنۍ ، یڪ‌لحظہ‌بایسـت بھ نفست بگو اگھ یڬ‌بار‌دیگھ‌وسوسم‌کنے شکایتت‌رو‌بھ‌امام‌زمان‌میکنم💔 🌿 حـالااگـرتوانسٺۍ‌حُـرمـت اقا رو بشکنی برو گناه کن...🚶🏻‍♀💔
«حٰـاج‌حٌسِـین‌یِڪٺامیگٌفت:🌱 یہ‌لَـحظھ‌‌دیـدَم‌سَمتِمـون تیراندازے ‌میڪٌنَن... گفـتم‌بخـوابیـن تا نِشَسٺَم‌تیـࢪ منـو رد کرد خوردبہ‌دوستم...💔🙂 این ‌یہ‌لحظـہ ۶۰سال منو انداخت عَـقَب...»❥︎
‹🌿› - 🌱[-اگر زن‌ها این انقلاب را نمی‌پذیرفتند و بھ آن باور نداشتند مطمئناََ انقلاب اسلامی واقع نمیشد-]🌱‌ -آسید‌علی‌آقاخامنه‌ای - - ‹🌵⸾🗝› ‹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥-----------------------------♥
📿 تلنگر آیا شما بدون این .... می توانید زندگی کنید ⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...🖤 دلم پر از شکایته😞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌