هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#تلنگر❗️
این گناه های کوچیک
مثل همون سنگ ریزه هاییه
که تو کفش گیر میکنه؛
نمیزاره راه بری !
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
حاج قاسممیگفت:
حتیاگہیـهدرصداحتمـالبِـدیڪہ
یـهنفر یهروزیبرگـردهوتوبہکنـه ..
حـقنداریراجبشقضاوتڪنۍ!
قضاوتفقطڪارخداست☝🏽!
فلذاحواسمـونباشہッ
#حاجقاسم💔
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
زیباۍ من😌
تویے ڪہ حال مࢪا میفهمے ❤️
مثل آن وقتـ ڪہ به تو گفتم :
دوست داࢪم زیر باروݩ دستانت ࢪا بگیࢪم و قدم بزنیم و دࢪ
همان لحظہ ماشینے بر ما آب بپاشد 😂
و مانند موش آب کشیده شویم😍
و تو هم با لبخند حࢪف
مࢪا تایید کردۍ و گفتے زیبا تر از
این نمیشود 😌
رفیق جانم
#رفیقانه♥️
#رفیق_طورۍ🌸
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
「🌿🌸」
- چـونحجـابدآری...¦••
هـروقـتدلـتگرفـتباطعنـہهـا...🙃💔¦••
قـرآنروبـازڪن.. ¦••
وسـورهمطـففیـنرونـگاهڪن...🌱¦••
آنـانڪهآنروزبـهتـومۍخندنـدفردا
گـریانـندوتـوخنـدان...🙂❤️¦
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
رفقاۍ عزیزۍ که جدیدا به جمع ما پیوستین ، خیلے خوش آمدید ..♥️🌿
این کانال ناشناسمونه ↯
@jebhe00
اگرکارۍداشتیددرخدمتم!..
امیدوارمهمیشهدرکنارمونباشیدوهمراهیمونکنید😉🌸
📰پوستر/عروج پروانهها
۶ذي الحجه سالروز شهادت زائران خانه خدا (درسال۱۳۶۶) بدست آل سعود جنایتکار
بر اثر این یورش بیرحمانه در خانه امن الهی، چهارصد نفر از حجّاج ایرانی به شهادت رسیده و بیش از هزار نفر نیز زخمی شدند💔
#شهادت_زائران_خانه_خدا🕊
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
「♥️」
💗 ⃟¦🖇➺••#چآدرآنہ
سخنازعشقاست♥️🌱
بـحـثسـادها؎نیسـت...🔒
یڪبارفقطتواورابھسرڪرد؎!!!🌻
یڪعمرشد؎دلبستھودلدارش...
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
رفقا یه دختر خانمے که عضو همین کانال هم بودن فوت کردن 💔 در حد توانتون فاتحه و قرآن بخونید ..
ممنون از شما دختراۍ زینبے ♥️
امروز ثواب آشپزۍ هدیه به امام حسن﴿؏﴾:)♥️✨
#ثواب_یهویے
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#تلنگرانہ🖐🏻
هنوز در تعجبم !..
چرا تو خیابون چشممون همه جارو میپاد تا شاید یه پسر مذهبے پیدا بشه که زل بزنیم بهش❗️
با خیره شدن به اون پسر ، میاد باهامون ازدواج میکنه ⁉️
همینکه یه نگاه بهمون میکنه هزار بار میمیریم و زنده میشیم
هزار جور فکر که الان عاشق شده میاد خواستگارۍ !..
رفیق میدونستے نگاه به نامحرم گناهه ..
اگه نگاه به چهره نامحرم کنے .. نمیتونے آقاتو ببینے .. 🥀
آره خواهر من ..
#بهخودمونبیایم💔
#اصلاباخودمم🚫
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
سطح دغدغه "مادر سگها" و "پدر سگها" اینه که بچشون قلاده 500 میلیونی بندازه
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
یه جوون19ساله روسی بـهدلیل هتکحرمت
بهیهجانباز جنگ جهانی دوم به ۴ سال حبس
و 5 سال ممنوعیت انتشار مطلب در اینترنت
محکوم شد ! بنظرتون اگه روسها بفهمن تو
ایران به طور سازمانیافته و در امنیت کامل
به رزمندگان جنگ توهین میکنند بهمون می
خندند ؟!
- - - - -
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
گفتم: تا کربلا چقدر راه است؟
گفت: چند لحظه ... 💕
هر کجا باشی مهمان اویی!
رو به قبله بایست وسه مرتبه بگو✨:
[صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ✋]
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#بدونتعارف. .
بعضۍوقتاۍِجورۍباآهنگحسمیگیریموبغض
میڪنیم . .!
ڪھ اگر اون بغضروبراۍخداڪردھبودیمجورۍ
بغلمونمۍڪردڪھتمــامغمهاۍدنیــارو
فراموشمیڪردیموآرووممۍشدیم ꧇)💛 . .!
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
آرۍ ..
#چادر دسٺ و پاگیر اسـت ...❗️
این چادر
جاهایے دست
مرا گرفتہ استـ ڪہ
فکرش را هم نمیڪنے :)♥️
#باافتخارچادرۍام☺️✌️🏻
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
رقص در مترو را اگر دیدید اعتراض کنید و نگذارید مثل انداختن شال دور گردن رقصیدن را هم عادی کنند❗️
https://farsnews.ir/my/c/153705
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از پشـتجبــهہ
••|کـانالدختــ🧕🏻ـرانزینبـــ♥️ـے|••
لینک ناشناس بروز شده ..🌿
حرفیداشتیددرخدمتم ↯🌸
payamenashenas.ir/Hova
جوابش رو اینجا ببین '♥️😌' ↯
@jebhe00
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت154
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
از پشت گوشے یکے بلند اسم مجتبے رو صدا زد ..
اونم بلند گفت :_الان میام ..
با استرس گفتم :+مجتبے اتفاقے افتاده ؟
+نه عزیزم فقط من باید برم .. مواظب خودت باش .. باز برات زنگ میزنم ..
لبخندۍ از سر رضایت زدمو خداحافظے کردم که یهو داداش درو باز کردو :_کے بود آیـه ؟
+مجتبے ..
اومد نشستو :_عه بالاخره زنگ زد !
سرمو به نشانه تایید تکون دادم که دیدم گوشیم زنگ خورد . .
نگاه کردن به صفحه گوشیم ..
عاطفه بود !..
نگاهمو بین حیدر و صفحه گوشے تقسیم کردمو سعے کردم خیلے جدۍ بگم :+اگه قصد ازدواج دارۍ بگو ها .. یه کیس مناسب پشت خطِ ..
نگام کردو :_مائده خانمه ؟!
زدم زیر خنده :+اوهو ، یعنے چے مائده خانمه !
یعنے مائده کیس ازدواجته !
سرخ شدو دستپاچه گفت :_من برم فکر کنم مامان صدام زد ..
سرمو با خنده و شوخے به نشانه تاسف تکون دادم ..
وصلش کردم :+سلام خانم محترم ..
پشت گوشے خندیدو :_سلام آیـه جونم خوبے ؟
+چه سلامے چه علیکے خواهر من !
الان نزدیک بیست روزه نمیگے یه رفیق داریم که منتظره !
_باور کن گرفتار بودم بخدا ..
+انقدر گرفتار بودۍ که روز عقد و عروسےِ رفیقت نیاۍ ؟!
حرفے نزد ؛ منم چیزۍ نگفتم خیلے از دستش دلخور بودم ..
این کارش اصلا درست نبود ¡
_میشه یکم از وقت با ارزشتون رو به ما بدین ؟
باید ببینمت حتما ..
+امروز ؟ نمیشه ، خیلے درگیرم .. باشه براۍ فردا . .
نفسے کشید که احساس کردم از روۍ اطمینان خاطر و شاید خوشحالے بود ..
بعد از خداحافظے بلند شدمو رفتم تو اتاق پذیرایے ..
روۍ کاناپه نشسته بودم ، چشمم خورد به کیفم که روۍ صندلےِ رو به روم بود !
یاد حرف مجتبے افتادم که گفت یه برگه که وصیت نامه .. بوده تو کیفم گذاشته ..
این چند روز به دلیل اینکه جایے نرفتم اصلا حواسم به این برگه نبود ..
رفتم سمتش ؛ از کیفم درآوردم که دیدم تو یه پاکتیه ..
هم دلم میخواست بازش کنم هم نه !
منصرف شدم ، حتما مجتبے یه چیزۍ میدونسته که گفته الان بازش نکنم ..
مطمئنم هیچ وقت هم بازش نمیکنم ..
پاکت رو برگردوندم تو کیفمو نشستم سر جاۍ قبلیم ..
حیدر در ورودۍ رو باز کردو وارد خونه شد که بلند شدمو چادرم رو گرفتم تو دستم ..
خیره بهم گفت :_کجا برۍ ؟
همونطور که جلو آینه قدۍ چادرمو رو سرم ردیف میکردم گفتم :+میرم گلزار شهدا ..
زودۍ برمیگردم خونه ، برا نهار ..۰
سرشو به نشانه تایید تکون دادو :_پس برو پایین تا بیام برسونمت ..
+نه نه ؛ خودم میرم ..
شونه هاشو بالا انداختو :_باشه ..
کیفم رو برداشتمو رفتم تو حیاط ، از مامان و بابا خداحافظے کردمو از خونه زدم بیرون . .
تصمیم گرفتم پیاده برم تا یکم روحیم عوض بشه !
تو راه به گفته آقا مجتبے چند دسته گل نرگس گرفتمو جلوۍ یه شیرینے فروشے وایستادم ..
وارد مغازه تقریبا خیلے بزرگش شدم ..
بعد از خرید به طرف گلزار شهدا حرکت کردم ..
وقتے وارد شدم خواستم برم جاۍ همیشگے که دیدم یه خانم مسنے از پشت سر صدام میزنه ..
برگشتم :+جانم ! با من هستین ؟
لبخندۍ زدو :_بله عزیزم ، میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم ؟!
+خواهش میکنم .. بفرمایید ..
با دستش منو به محوطه سرسبز گلزار هدایت کرد ..
خیره به عینک کوچیک و چروک صورتش که خودنمایے میکرد بودم ` که گفت :_دخترم ، من یه پسرۍ دارم که حدودا ²³ سالشه .. پسر خوبیه ..
درس طلبگے میخونه و قراره ملبس بشه ..
دنبال یه خانم خوب براش بودم ، چند بارۍ هست شمارو اینجا میبینم ¡
خیلے ازتون خوشم اومده ''
میتونم شماره مادرتون رو داشته باشم ؟!
به خوبے نبود مجتبے رو حس میکردم ..
ببین کارم به کجا رسیده که ...
کلافه گفتم :+حاج خانم پسرتون ان شاءالله موفق باشند اما من ..
نزاشت ادامه بدم :_میدونم ، الان تو سن شما کسے دوست نداره ازدواج کنه ..
اما بزار بیایم صحبت کنیم ؛ حداقل بشناسیم خانواده همدیگه رو !..
تلخ خندیدمو :+شما درست میگید ، اما حاج خانم من نامزد دارم ..
با تعجب بهم خیره شدو :_...
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •