هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل خدا رو نشکونین که اگه بشکنه....💔😔
#امام_زمان🌸
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
بـانو!
چـادرٺ ڪہ خـاڪے شد؛
یاد چفیہ هایے باش
ڪہ بࢪاے اینڪہ چادࢪے بمانے
غࢪق دࢪ خـون شد🥀..
#چادرانه
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
『دخترانه🧕🏻』
حاج قاسم میگفت🌱
حتے اگه یـه درصد احتمـال بِـدۍ که
یـه نفر یه روزۍ برگـرده و توبہ کنـه...
حـق ندارۍ راجبش قضاوت ڪنے!🙃
قضاوت فقط ڪار خداست!
فلذا حواسمـون باشه🚶🏻♂
#بہیادحاجقاسم💔
#پروفایل_دخترانه♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
-
-
نِگـٰاهَمبِـہتۅگِرِهڪِہمیخۅرَد،
آراممۍشَۅَم؛
سـٰادِهبۅدَنَت،بـِہدُنیـٰامۍاَرزَد
مِشڪۍآرامِمـَن♥️✨
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
'.🌼💛•..
بانـو!
ڪم خـࢪدان مـعٺقدند اگـࢪ حجـاب زن 🧕🏻بࢪداشٺہ شود آنگـاھ زن آزاد اسٺ! لحظہ ا؎ ٺفڪࢪ!چہ ڪسے بہ نـام آزاد؎ دیـواࢪ خانہ اش ࢪا بࢪمیداࢪد؟؟؟
#چادرانه♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#صرفاجھتاطلاع . .
امــامرضامیگھکہ
وقتــۍازدیناخلاقخواستگــارراضۍبودید
بہازدواجبــااونراضۍباشید
وبخاطرفقیربودنشاوراردنکنیــد
#خیلۍحرفہهاتوش!!
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از دلتنگےهاۍشبونـہ ..
همه دارن میرن کربلا :)
+آقا؟
ببین کسی از قلم نیوفتاده !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قمر نورانی پیغمبر، فاتح خیبر ...😍🎊
#غدیرخم_مبارڪباد
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت159
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
مجتبے خندیدو دست برد سمت راستو یه اسلحه تقریبا خیلے بزرگ آورد جلو دوربین ..
چشام از تعجب درشت شد :+واۍ مجتبے شما اونجا با اینا سر و کار دارین ؟!
زود گذاشت کنارو :_اوهوم ..
+واۍ چقدر خطرناکه !!
اومد یه چیزۍ بگه که یهو قطع شد . .
یه نگاه کلافه اۍ به مائده انداختم که گفت :_احتمالا اینترنت ضعیف بوده ..
نفس عمیقے کشیدمو بلند شدم ..
چادرمو گرفتم تو دستمو رفتم جلو آیینه ..
+مائده ، بلند شو بریم خونه ..
صداشو بلندتر کردو :_برا چے خونه ؟!
دوتایے شام اینجا میمونیم دیگه ..!
نگاه دیگه اۍ به خودم تو آیینه انداختمو برگشتم سر جاۍ قبلے ..
کلافه گفتم :+نه مائده .. احتمالا مجتبے زنگ میزنه تا با آقاجون صحبت کنه .. کلے باهاش حرف دارم ..
شونه اۍ بالا انداختو بلند شد ..!
بعد از آماده شدن مائده ؛ در خونه رو قفل کردیمو راهے شدیم ..
آروم کنار خیابون قدم میزدیم ..
بعد از کلے خرید و رسیدگے به کارهاۍ عقب مونده دو ساعتے طول کشید که رسیدیم خونه ..
کلید انداختم رو در و بازش کردم ..
مائده اول وارد شد ، بعد از ورودش به حیاط داخل شدمو درو بستم ..
مائده چادرش رو داخل حیاط بزرگ خونه درآورد و نشست رو پله ..
خرید هارو همونجا جلو پام گذاشتمو چند قدمے جلوتر رفتم که دیدم صداۍ آیفون بلند شد ..
مائده خواست بره تو خونه و درو باز کنه که بهش اشاره کردم :+من بازش میکنم ..
چادرم رو ، رو سرم سفت تر کردمو درو باز کردم ..
رضا بود !
دوست مجتبے ¡
اینجا چیکار میکرد ..
_سلام خانمِ عب..!
با سلام کردن جونشو نجات دادم ..
+سلام آقا رضا ، بفرمایید ..!
مشکلے به وجود اومده ؟!
مِن مِن کنان سعے داشت یه چیزایے بگه ..
استرس گرفتم ..
نکنه اتفاقے افتاده باشه ؟!
+آقا رضا ! چیشده ؟!
_راستش .. راستش نمیخوام نگرانتون کنم .. اما ، شما از حیدر خبرۍ دارید ؟!
با صداۍ خش دار و نگران گفتم :+حیدر ! مگه چیشده ؟
_نه نه چیزۍ نشده .. از صبح نیست .. یه چیزایے بهم میگفت دیشب .. از اینکه میخواد بره و از این حرفا ..
با تعجب گفتم :+کجا بره ؟!
_اینکه ، .. بره سوریه .. پیش مجتبے ..!
سوریه !
یعنے حیدر هم رفته ؟!
کِے رفته .. چه بےخبر ؟!
زودۍ دست بردم سمت کیفم و گوشیمو درآوردم ..
شماره حیدر رو گرفتم که میگفت در دسترس نمیباشد !
یعنے قبل رفتن نباید یه چند دقیقه میومد تا ببینمش بعد بره ! . .
سرمو بلند کردم که دیدم مائده از پشت در حیاط رو کامل باز کردو :_آیـه چیشده !
یه نگاه به رو به رو که آقا رضا وایستاده بودن انداختو :_سلام ..
بعد از سلام و احوال پرسے کوتاهش سوالے نگام کرد که گفتم :+رفتیم داخل برات توضیح میدم ..
اومدم ازش خداحافظے کنم که با شک گفت :_از مجتبے چے !..
از اونم خبرۍ ندارید ؟!
ایندفعه دیگه حس میکردم قلبم داره از جاش در میاد ..
شکسته گفتم :+حدودا دو سه ساعت پیش باهاش صحبت کردم ..
مگه چیزۍ شده ؟!
_نه آخه هر چے باهاش تماس میگیرم جواب نمیده .. یا اگر هم وصل میشه کسے دیگه اۍ صحبت میکنه و میگه ...
چشامو رو هم گذاشتمو منتظر ادامه صحبت هاش بودم :_میگه کار داره و نمیتونه جواب بده ..
+جاۍ نگرانے نیست ، من باهاشون تصویرۍ صحبت کردم .. الحمدالله حالشون خوب بود ..!
یه خداروشکر زیر لب گفت که گفتم :+ممنونم از اینکه بهمون اطلاع دادین .. خدانگهدار ..
بدون اینکه منتظر صحبتش باشم رفتیم داخل و درو بستم ..
به در تکیه دادمو گوشیمو سفت گرفتم تو دستم ..
مائده هم که فقط منتظر بود براش توضیح بدم ..
نفسمو رها کردمو بدون هیچ مقدمه چینے گفتم :+حیدر رفته سوریه ..
_چے ؟
درست سر جام ایستادمو :+میگم حیدر رفته سوریه ..
گیج و گنگ نگام میکرد که سرمو به نشانه سوالے تکون دادم ..
به خودش اومدو رفت تو خونه ..
خواستم از پله ها برم بالا که حس کردم سرم گیج میره که یهو ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت فاطمه(س) الگوی ماست🧡:)
#حجاب
روزینبودکهلاکنزنم...
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه با این دید به اتفاقات اخیر و مشکلات الان جامعه نگاه کنید؛ قطعا تحمل کردنشون آسون تر میشه🙂🌱
#استاد_شجاعے
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
<🌿🤍>
•
•
هیـچوقت
توزندگیتونهیـچچیزیتونرو
بابقیـهمقایسـهنکنیـد🚫
چهوضـعزندگیتون
چهشغلیاتحصیلاتتون
اولینقیـاسکننـدهیدنیا
شیـطانبود!
آتشراباخاکمقایسـهکرد!-'🌱
•
•
✉🔗͜͡📖¦↫ #تلنگر
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
-خندهڪنانمیروند،روزجزادربهشت
هرڪهبهدنیاکندگریهبرایحسین!)♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
•.🌸🌱.•
『تَخَیَّل أنَّ الله بِعَظِمَتِہ یُحِبُّڪ』
°فڪرشو بڪنـ↓
°خُدا با این عظمتشـ
°تو رو دوست دارھ ...!♥️:)
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿