فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿•° سحرِ سوم
اولین جمعهٔ رمضان است
یوسف :)🌿
و نبودنت به یادم آورد
که درد بیدردیِ من ،
کهنه تر شده ...
#حرفهایمنوخدا
#⃣سوالات استخدامی؛
✅معرفی کامل اعضای خانواده
✅مرجع تقلیدت کیه؟ اگه عوض کردی چرا عوض کردی؟ شرایط تقلید از یک مرجع دیگه چیه؟
✅امام جماعت مسجد محلتون کیه؟
✅رشته دانشگاهت چیه و چرا؟
✅چرا الان اینجایی (محل گزینش)
✅مشروبات، مواد و سیگار استعمال میکنی؟
✅خارج از کشور رفتی؟ چه سالی؟ زیارتی یا سیاحتی؟
✅کسی توی فامیل طلاق گرفته؟ چرا؟
✅چرا ازدواج نکردی؟ چرا باید ازدواج کنی؟ چرا ازدواج کردی؟
✅اگه ما برای چندجا گزینش کنیم، کجا در اولویت قرار داره برای شما؟ (هوشیاری خودتون را میطلبه)
✅از عدد 106، شش تا شش تا بشمار بیا تا صفر، چجوری میفهمی درست گفتی؟
✅فوری یک ضرب المثل بگو
✅عملکرد دولت را بگو
✅عملکرد نظام را بگو
✅فرق الان با دوران شاه را بگو
✅اگه از الان بفرستنت منطقه محروم به مدت ده سال، موافقی ؟
✅با کسی درارتباط بودی؟ چرا نبودی؟
✅بسیج هم شرکت میکنی؟ حکم مسئولیت داری؟
✅من خدا را قبول ندارم، وجود خدا را برای من اثبات کن! (بعد از اثبات بگویید اگر نخواهد قبول کند بحث دیگریست)
✅رهبری در آخرین سخنرانی شان چه فرمودند؟
✅آخرین خطبه نماز جمعه تهران درمورد چی بود؟
✅آخرین خطبه نماز جمعه شهرستان تان درمورد چی بود؟
✅امام جمعه شهرتان کیه؟ نماینده مجلس شهرستان کیه؟ اعضای شورای شهر، چندنفر نام ببر، رییسش کیه؟
✅اگر دیر به نمازجماعت برسی، در شرایط مختلف، چطور اقتدا میکنی؟
✅ولی فقیه و ولایت فقیه را تعریف کنی⁉ لزوم ولایت فقیه را اثبات کنید.
#⃣سوالات استخدامی؛
✅معرفی کامل اعضای خانواده
✅مرجع تقلیدت کیه؟ اگه عوض کردی چرا عوض کردی؟ شرایط تقلید از یک مرجع دیگه چیه؟
✅امام جماعت مسجد محلتون کیه؟
✅رشته دانشگاهت چیه و چرا؟
✅چرا الان اینجایی (محل گزینش)
✅مشروبات، مواد و سیگار استعمال میکنی؟
✅خارج از کشور رفتی؟ چه سالی؟ زیارتی یا سیاحتی؟
✅کسی توی فامیل طلاق گرفته؟ چرا؟
✅چرا ازدواج نکردی؟ چرا باید ازدواج کنی؟ چرا ازدواج کردی؟
✅اگه ما برای چندجا گزینش کنیم، کجا در اولویت قرار داره برای شما؟ (هوشیاری خودتون را میطلبه)
✅از عدد 106، شش تا شش تا بشمار بیا تا صفر، چجوری میفهمی درست گفتی؟
✅فوری یک ضرب المثل بگو
✅عملکرد دولت را بگو
✅عملکرد نظام را بگو
✅فرق الان با دوران شاه را بگو
✅اگه از الان بفرستنت منطقه محروم به مدت ده سال، موافقی ؟
✅با کسی درارتباط بودی؟ چرا نبودی؟
✅بسیج هم شرکت میکنی؟ حکم مسئولیت داری؟
✅من خدا را قبول ندارم، وجود خدا را برای من اثبات کن! (بعد از اثبات بگویید اگر نخواهد قبول کند بحث دیگریست)
✅رهبری در آخرین سخنرانی شان چه فرمودند؟
✅آخرین خطبه نماز جمعه تهران درمورد چی بود؟
✅آخرین خطبه نماز جمعه شهرستان تان درمورد چی بود؟
✅امام جمعه شهرتان کیه؟ نماینده مجلس شهرستان کیه؟ اعضای شورای شهر، چندنفر نام ببر، رییسش کیه؟
✅اگر دیر به نمازجماعت برسی، در شرایط مختلف، چطور اقتدا میکنی؟
⚜انواع #افسری
💠افسر تیم پرواز: وظیفه هماهنگی بین هواپیماها برای مطمئن شدن از نتیجه مطلوب عملیات های پروازی
💠افسر کنترل پرواز و فرود هواپیما: وظیفه هدایت عملیات و برنامهریزی آن و همچنین نگهداری از هواپیماها و سکوی آنرا هنگام فرود و برخاست بر عهده دارد.
💠افسری یگان زرهی: در نیروی زمینی وظیفه کنترل و هدایت تانکها و خودروهای نظامی و غیره را روی زمین در عملیاتها بر عهده دارد.
💠افسر توپخانه و موشک انداز: کنترل، هدایت و طراحی پرتاب و شلیک موشک ها و توپ های توپخانه را برعهده دارد.
💠افسر پیاده نظام: رهبری و هماهنگی بین نیروهای پیاده زمینی و آرایش آنها
💠افسری یگان ویژه: رهبری تیم های عملیاتی یگان ویژه زمینی و هوایی یا دریایی
💠کادر یگان زرهی- کادر یگان توپخانه- کادر تیم پرواز- که هرکدام وظایفشان به ترتیب انجام عملیات در زمین توپخانه و پرواز است.
💠سرباز هم که کاربری تسلیحات و تجهیزات در نیروی زمینی را بر عهده دارد و همچنین نیروی یگان ویژه از تیمهای ممتاز و عالی برای عملیات های مختلف بهره گیری میشود
°•○●﷽●○
#ناحلـــه🌸
#قسمت_صدو_هشتادو_یک
هیچی نمیگفت. انگار صدام به گوشش نمیرسید. خیلی ترسیده بودم. این رفتار محمد بی سابقه بود.داشت میرفت بیرون که بازوش رو گرفتم و با عصبانیت گفتم:
_اه سکته ام دادی محمد میگم چی شده؟ کسی طوریش شده؟
اولین باری بود که صدام روش بلند شد.
چند ثانیه به چشم هام زل زد.نگاهش پر از ترس بود.
با صدای لرزونی گفت:
+برمیگردم میگم، نگران نباش
بدون اینکه صبر کنه از خونه خارج شد.
با تعجب به در بسته نگاه کردم. کلی سوال تو ذهنم ساخته شد. اعصابمخورد شده بود
نشستم رو مبل و زانوهام روتو بغلم گرفتم. دلماز محمد پر بود.
نگاهم رو به ساعت دوختم.انگار عقربه های ساعت هم بامن لج کرده بودن.
سعی کردم خودم رو به کاری مشغول کنم تا کمتر نگران شم ولی نه کیک پختن تونست حواسم رو از محمد پرت کنه،نه خیاطی...
ساعت دو شده بود و دیگه داشت گریه ام میگرفت.موبایلش رو همبا خودش نبرده بود و نمیدونستم باید به کی زنگ بزنم.
از نگرانی هی تو خونه راه میرفتم.
بیست بار در یخچال رو همینطور الکی باز کردم. خواستم کتاب بخونم ولی هیچی ازش نفهمیدم. حوصله فیلم دیدن هم نداشتم. از اونجایی که نمیتونستم کاری کنم و به شدت نگران بودم نشستم روی مبل و زدم زیر گریه.
میخواستم به مامانم زنگ بزنم ولی دیر وقت بود.
ساعت سه و بیست و پنج دقیقه بود که صدای باز و بسته شدن در اومد. با اینکه به شدت از محمد ناراحت بودم منتظر بودم بیاد و ببینم که حالش خوبه.
محمد اومد ،ولی یه لحظه شک کردم آدمی که دارم میبینم محمده.
با صدای بی جونی سلام کرد.
به سرعت از جام بلند شدم و رفتم جلو تر. لامپ آشپزخونه یخورده خونه رو روشن کرده بود.
با ترس صداش زدم:
_محمد
جوابی بهم نداد. دوباره به سمتش قدم برداشتم و تو فاصله ی کمی باهاش ایستادم. از وقتی محمد رو شناخته بودم هیچ وقت اینجوری ندیدمش. با دیدن چهره اش تمام حرف هایی که آماده کرده بودم از یادم رفت .
چشم های تَرِش کاسه خون شده بود.
از نگاهش فهمیدم چقدر حالش بده.
وقتی بهت من رو دید از کنارم گذشت و روی زمین نشست.سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد.
خیلی داغون بود. یادم افتاد جواب سلامش رو ندادم.
نشستم کنارش ولی میترسم چیزی ازش بپرسم. در شرایطی نبود که بخواد به سوال های من جواب بده.الان تنها چیزی که میخواستم این بود که حرف بزنه و سکوت نکنه که حالش بدتر شه.
یخورده گذشت،با اینکه قلبم داشت از جاش در میومد از جام بلند شدم. حس کردم تنهایی براش بهتره. ولی دو قدم که برداشتم صداش رو شنیدم
+بمون
دوباره رفتم و کنارش نشستم و به دیوار تکیه دادم. نور لامپ نیم رخ راست صورتش رویخورده روشن کرد بود.
دستش که روی بازوش بود و محکم تو دستم گرفتم.
باورم نمیشد کسی که کنارم نشسته و اینطور اشک میریزه محمده. محمدی که همیشه محکم بودنش رو تحسین میکردم کسی که حتی زمان فوت پدرش هم اشک هاش رو ندیده بودم.
حس کردم دیگه نمیتونم طاقت بیارم و وقتشه که حرف بزنم باهاش.
دلمنمیخواست اشکاش رو ببینم. به دستش زل زدم و گفتم :
_خیلی نگران شدم.
یه نفس عمیق کشید ودوباره با بغض گفت:
+میگن من باید برای زن و بچه اش خبر ببرم...
_چه خبری؟زن و بچه ی کی؟
+میثم..
_خب؟؟
+میثم شهید شد
با چیزی که گفت تمام بندم یهو لرزید.
_میثم؟
+اره همون که روز عروسیمون همش میومد جلو ماشینمون نمیذاشت بریم.
همونکه دوتا دختر کوچیک داره!
فهمیدم کدوم دوستش رو میگه. با فکر کردن به زن وبچه هاش سرم گیج رفت
سرش رو به شونه ام تکیه دادو گفت:
+من به دختراش چی بگم؟دلم نمیخوادمن برم و خبر شهادتش رو برسونم.فاطمه باورمنمیشه باید سه ساعته دیگه
با اینکه خودم گریه امگرفته بود تلاش میکردم که محمدرو ارومکنم
_خودت گفتی،آقا میثم چندین بار رفت عملیات و مجروح برگشت.از وقتی هم ازدواج کرد تو سپاه بود و ماموریت میرفت،یعنی بیشتر از ده سال. هر چقدر هم همسرش بهش وابسته باشه به اندازه ی عشقی که من به تو دارم نیست که
آدمی مثل من که حتی نمیتونه چند ساعت نبودت رو طاقت بیاره داره رو خودش کار میکنه
با اینکه خیلی دردناکه گاهی بهش فکر میکنم. مطمئنم خانوم آقا میثم از قبل خودش و برای شنیدن این خبر آماده کرده میدونم خیلی سخته ولی با چیز هایی که از تو راجع به صبرشون شنیدم ازش بعید نیست
وقتی چیزی نگفت گفتم: