eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور بلند شدمو رفتم تو حال .. آقاجون هم تو آشپزخونه بود ؛ رفتم پیشش و سلام کردم بعد از سلام و احوال پرسے قضیه رفتن به جمکران رو مطرح کردمو صبح زود فرداۍ اون روز راهے شدم .. توۍ راه با حیدر تماس گرفتمو بهش گفتم که باید حتما ببینمش .. گفت که تو خیابونه و تا برسه چهار ساعتے طول میکشه .. تصمیم گرفتم تا یه راهے رو برم اگر تو راه دیدمش باهاش صحبت کنم آخه گفت میخوام آماده بشم از روستا مادربزرگ اینام بیام اصفهان .. یادمه اون روستا هم تقریبا نزدیکاۍ قم بوده .. به راهم ادامه دادم بهش زنگ زدم و گفتم دارم میام سمت قم که گفت پس من اینجا میمونم تا بیاۍ ، هر چے اصرار کردم که معطل میشے و ... قبول نکردو گفت خودم باهات کار دارم منم قبول کردم ؛ چون جایے کنار نزدمو استراحت نکردم بعد از حدود سه ساعتو ده دقیقه رسیدم به حیدر هم پیام دادم که بیاد جمکران .. رفتم داخل ، یه حس و حال عجیبے داشتم .. نمیدونستم باید چے بگم به آقام باید بگم آدمم کنه یا سوریه رو امضا کنه تا بتونم با اجازه آقام برم ! خیلے خلوت بود ؛ بعد از اینکه چند رکعت نماز خوندم اومدم بیرون یه گوشه که به گنبد آقا دید داشت نشستم .. دستمو گذاشتم رو سرمو به دیوار تکیه دادم .. شروع کردم به صحبت کردن .. آقا عاشقے بد دردیه ، مخصوصا اینکه ندونے به یکے بفهمونے که .. نمیدونم چرا اینطورۍ شدم .. شاید فقط و فقط هوس باشه شاید فقط یک علاقه زودگذر باشه .. کمکم کن ؛ نمیخوام با پاۍ خودم بیوفتم تو گناه .. جلو راهم قرارش نده .. یه کارۍ کن دیگه نبینمش تا فکرش کم کم از ذهنم پاک بشه .. بخاطر حرفایے که به آقام میزدم خجالت میکشیدم ، براۍ چے اومده بودم و الان چیشد ! قرار بود از آقا بخوام سوریه رو جور کنه .. پس چیشد ¡ .. بخدا قرار نبود اینطورۍ بشه قرار نبود قلبم بخاطر یه نفر بلرزه و نزاره اون چیزۍ رو که میخوام رو ازت طلب کنم تنها دعاۍ الانم این میتونه باشه که برام دعا کن بتونم فراموشش کنم .. اگر فراموشش نکنم …! یعنے انقدر بد میشم که بخاطر یه نفر مجبورم از هدفم بگذرم ¡ خدایا خواهش میکنم خودت دستمو بگیر کمکم کن .. من نمیتونم دووم بیارم .. نمیتونم من میخوام خود شما همسر آینده ام رو انتخاب کنے یکے که عاشق شما و اهل بیت باشه .. با اتمام حرفم یک دستے رو شونه ام نشست برگشتم نگاه کردم دیدم حیدرِ اومدم بلند شم که نزاشت نشست رو به روم ... سرشو تکون داد ، ناچ ناچے کردو :_دارۍ چیکار میکنے با خودت ؟! لبخند زورکے زدمو :+عاشقے .. _اونوقت عاشقے با کے ؟ +اهل بیت ، خدا .. خندیدو :_پس به عاشقیت ادامه بده یه لحظه جدۍ شد :_برادر من این عاشقے نیست دیوونگیه ، خودتو نابود کردۍ ! +اگر این دیوونگیه .. دیوونگے رو دوست دارم .. _هے من یه چے میگم تو یه چے دیگه بگو .. سعے میکردم بحث رو عوض کنم +خب چه خبر از این طرفا .. تو که روستا مادربزرگت اینا نمیرفتے چیشد یهو ؟ _من که انقدر کار سرم ریخته بود به اینجا اومدن فکر هم نمیکردم فقط بخاطر آیـه مجبور شدم بیام .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •