• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت158
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
یه نگاه به دخترا انداختم که دیدم با تعجب بهم نگاه میکنن ..
لبخندم محو شدو براۍ اینکه نگن دختره دیوونه اس سریع نوشتم '
《آنچنان در همه جاۍ دل من جاشدهاۍ
که به غیر از تو نباشد دل من ؛
جاۍ کسے . . :)》
گوشے رو خاموش کردمو به چهره پر از تعجب بچه ها لبخند زورکے زدمو ...
همین که نشستم مائده رو کرد سمتمو :_آیـه جونم ، داداشم بود ؟!
خندیدمو به تفکر خودم خندیدم ..
آخه دلم نمیخواست پیش دوستام حرفے از مجتبے بزنمو مثل بعضیا پیش همه جار بزنم ..
سرمو آردم تکون دادم
طورۍ که خودش فهمید دوست ندارم ادامه بده ..!
چند ساعتے دور هم بودیم که بعد از نهار و کمے گفتگو و بازۍ هاۍ فکرۍ که قبلا برنامه ریزۍ کرده بودم قصد رفتن کردن ..
خیلے دوست داشتم شام هم بمونن ¡
اصرار هم کردم اما قبول نکردن ..
من و مائده از عاطفه و زهره خداحافظے کردیمو با هم روۍ مبل نشستیم ..
مائده نگاهے به خوته انداختو نگاهشو به من داد :_واۍ که چقدر خوش گذشت ..
لبخندۍ زدمو :+واقعا ؟ چه خوب ..
جا به جا شدمو زل زدم تو چشاش :+ولے خوب باهاشون رفیق شدیا ..
یکم ناز دادو :_من باهاشون رفیق نشدم .. از بس که خوبم اینا خودشون پا پیش گذاشتنو باهام رفیق شدن ..
زدم زیر خنده و :+از دست تو ..
کامل حرفم تموم نشده بود که گوشیم زنگ خورد ..
یه نگاه به صفحه گوشے انداختم که دیدم مجتباست !
زودۍ وصلش کردم که گفت :_سلان عزیزم
برات تصویرۍ زنگ میزنم حتما جواب بده باشه !..
تعجب کردم چقدر اصرار داشت ؟
چرا انقدر با عجله صحبت میکنه !
یعنے اتفاقے افتاده ؟!
آب دهنمو قورت دادمو بخاطر اینکه فکرم مشغول شده بود فقط تونستم بگم :+سلام .. باشه ..
زود قطع کردمو منتظر تماسش شدم ..
مائده سوالے نگام کرد که گفتم :+مجتبے قراره زنگ بزنه ..
_خب تو چرا اینجورۍ شدۍ ؟
چرا رنگت پریده ؟!
همونطور که راه میرفتم گفتم :+نمیدونم چرا دلشوره دارم !
گوشیم که زنگ خورد تپش قلبم بالا گرفت رفتم نشستم کنار مائده رو دکمه رو کشیدم ..
همینکه چهره خندون مجتبے رو تو قاب گوشے دیدم خیالم راحت شد ..
قلبم آروم شدو بے اختیار زدم زیر گریه ..!
صداش خیلے گرفته بود :_عه چرا گریه میکنے ؟!
کم مونده بود هق هق کنم ..
مائده گوشے رو برداشتو :_سلام داداش .. الهے قربونت برم خوبے ؟!
_سلام آبجے خدانکنه الحمدالله ..
آیـه کجاست ؛ چیشد یهو ؟!
_هیچے خودشو برا شوهرش داره ناز میکنه ..
_آبجے گوشے رو بده بهش . .
به سختے گرفتمو :+سلام .. خوبے تو ؟
چهره اش میخندید :_معلومه که خوبم .. چرا گریه میکنے ؟
+خب دلم برات تنگ شده ..
لبخندۍ زدو دستشو گذاشت سمت راست قفسهۍِ سینش و گفت :_واۍ قلبم !
با بغض خندیدمو گفتم :+قلب سمتِ چپه ها !
سریع دستشو گذاشتش سمتِ چپ
با ناله گفت :
_حواس نمیذارۍ واسه آدم که . .️!
مائده مےخندید که گفتم :+آقا نگاه کن خواهرت بهمون میخنده ..
از این حرف ها نزن پیشش دیگه ، مجرده هوایے میشه ها ..
خندیدو دست برد سمت راستو یه اسلحه تقریبا خیلے بزرگ آورد جلو دوربین ..
چشام از تعجب درشت شد :+واۍ مجتبے شما اونجا با اینا سر و کار دارین ؟!
زود گذاشت کنارو :_اوهوم ..
+واۍ چقدر خطرناکه !!
اومد یه چیزۍ بگه که یهو ....
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •