eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور تقریبا داد میزد :_الان کجایین ؟ الو عمو میگم کجایین شما ؟!! ناگهان گوشے از دستش افتاد و صد تیکه شد ! مبهوت به صورتش که حالا پر از اشک شده بود خیره شدم .. یعنے چه اتفاقے افتاده ؟ حیدر سراسیمه رفت سمتش چند بارۍ گفت چے شده اما مجتبے حالش خیلے بد بود و حرفے از دهنش در نمیومد شونه هاشو تکون داد و با صداۍ بلند گفت :_مجتبے میگم چے شده ؟!! با این حرف حیدر ، مجتبے ناخود رو زمین نشست و به ماشین پشت سرش تکیه داد و فقط بیصدا اشک میریخت .. داغون شدم .. چرا لب باز نمیکنه ! مردم از نگرانے .. منم که فعلا حق صحبت کردن ندارم .. حداقل خودم نمیتونم به خودم جرئت صحبت کردن بدم .. حیدر با صداۍ بلند گفت :_برو تو ماشین بطرۍ آبو بیار بدو آیـه .. دوان دوان رفتم سمت ماشین و آب رو برداشتم و برگشتم پیش داداش اینا .. رو به روۍ مجتبے وایستادم و بطرۍ رو دادم دست داداش وقتے دید رو به روش هستم بدون اینکه سر بلند کنه ، روشو کرد یه سمت دیگه .. انگار نمیخواست غرور مردونه اش له بشه ¡ حیدر هم براۍ هزارمین بار ازش پرسید که چے شده .. این دفعه بالاخره لب باز کرد . آب دهنشو به سختے قورت داد و :_داداش مادرم .. _مادرتون چے !؟ _مادر و خواهرم تصادف کردند .. حیدر یک نفس عمیقے کشید و گفت :_خب ان شاءالله که چیزۍ نشده چرا انقدر بیتابے میکنے ؛ الان کدوم بیمارستان هستن ؟ با چشماۍ اشکے بهش نگاه کرد و گفت :_کدوم بیمارستان نه .. بگو کدوم سردخونه ! _چے میگے دیوونه شدۍ ؟ _حیدر تموم کردن .. داداش من .. من بدون مادرم چطورۍ زندگے کنم حیدر من .. این خبرو به آقاجون بدم ، واۍ مائده .. الهے قربونت بشم نگفتے داداش بدون تو میمیره .. تمام مدتے که حرف میزد اشک میریخت ولے حرفاش پر از آشفتگے و پر از بغض بود خیلے سخته .. تو یه روز هم خواهر و هم مادرش رو از دست بده ! واقعا داغون کننده اس .. ناخودآگاه اشک تو چشام جمع شد .. با صداۍ حیدر به خودم اومدم :_آیـه برو در ماشین مجتبے رو باز کن .. سرمو تکون دادمو رفتمو در سمت شاگرد رو باز کردم ؛ حیدر هم بازوۍ مجتبے رو گرفت و نشوندتش تو ماشین رو به من گفت :_... ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •