eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ به شوخی به یکی از دوستانم گفتم: من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام! گفت: بدون غذا؟! همین سخن را به دوست دیگرم گفتم: گفت: بدون نماز؟! و این گونه خدای هرکس را شناختم...
گاهےیڪ‌نگاه‌حرام‌👀 شهادت‌رابرای‌کسے‌که‌ لیاقت‌دارد،سالهاعقب‌مےاندازد‌ چه‌برسد‌به‌کسےکه‌هنوز لیاقت‌شـهـادت‌را‌نشان‌نـداده‌است.🚶‍♂ شهیدخرازی🦋🌱
🗓 امروز سه شنبه ↯ ☀️ ۱۰ فروردین ۱۴۰۰ 🌙 ۱۶ شعبان ١۴۴٢ 🎄 ۳۰ مارس ۲۰۲۱ 📿 ذکر روز : یا ارحم الراحمین 🍃🌼كسى كه بخواهد با گناه به مقصدى برسد، دیرتربه آرزویش میرسدوزودتربه آنچه میترسد گرفتار میشود
گاهی اوقات سال‌ها را سپری می‌کنیم بی‌آ‌نکه زندگی کنیم و ناگهان کل زندگی‌مان تنها در یک لحظه جمع می‌شود قدر لحظه لحظه های پیش رومون و بدونیم ... 🌸 شب بخیر
"صبح شد"🌤 باز دلم میل پریدن دارد و تماشای تو هر صبح چه دیدن دارد ... تو و آن صورت زیبا و صدای مخمل جمله "صبح بخیر" از تو شنیدن دارد... سلام صبح زیبای چهارشنبه☕️ فروردین ماهتون بخیر و شادی🍂🌹
میگم: آخه این مدل لباس؟ میگه: همه می پوشن میگـم: این جور حرف زدن؟ میـگه :همه همینجوری حرف میزنن میـگم: غیبت؟ میـگه: همه غیبت می کنند تاوانِ گناهات رو چی؟ اونو فقط خودت پس میدی....
-برو‌گریه‌کُن ؛ التماسِ‌خدا‌کُن ؛ بگو‌نمیتونم‌از‌موقعیتِ‌گناه‌فرار‌کُنم اونقد‌این‌خُدا‌کریمه، که‌موقعیتِ‌گناهو‌فراری‌میده، تو‌فَقط‌میونِ‌گریه‌هات‌بگو؛ -دیگه‌نا‌ندارم‌پاشم؛ بگو‌میخوام‌گناه‌نکنمااا، زورم‌نمیرسه! 😌🖐🏼
یہ‌ ۅقتایۍ هست ، مچ خودت رو در حاݪِ انجام دادن ڪاری میگیرے ڪہ‌ قبݪا دیگࢪان رۅ بابتش قضاوت ڪرده بودے :/ + خیـــݪے هۅلناڪہ‌....
ترکش بی‌سواد دکتر رو به مجروح کرد و برای این‌که درد او را تسکین بدهد و ببیند به اصطلاح او چند مَرده حلاج است، گفت: با این‌که پشت لباست نوشته‌ای ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع، می‌بینی که مجروح شده‌ای و او که در حاضر جوابی ید بیضایی داشت، گفت: دکتر! ترکش بی‌سواد بوده، تقصیر من چیه؟
خشک کردن لباس در اسرع وقت به سبک جبهه....😁😂
۱۶ سال بیشتر نداشت که شد و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش شده بود... احمد قد کشید و بزرگ شد و حالا از مادر اجازه مےخواست... این با جنگ بیگانه نبود سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید... اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد... پسر رفت و مادر به چشم خود مےدید که پسرش، دوستش، هم بازی اش، پاره تنش دارد مےرود اما سر بلند کرد و گفت: راوی یکی از بستگان شهید مادر شهید