#زندگینامهنادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتچهلوششم
#ایپزوددوم
روزی عده ای از کارپردازان سپاه ایران برای خرید آذوقه به میدان سبزی و خواربار دهلی رفتند از این سو سید نیاز خان و علی محمدخان بهمراه بیست نفر که به دشنه و خنجر مجهز بودند بگونه ای ناشناس و جدا از هم به بازار سبزی رفته و به فروشندگان گفتند چرا با این جنایتکاران خرید و فروش می کنید ،سپس با اشاره علی محمد خان افرادش که با لباس مبدل در میان جمعیت بودند به کارپردازان سپاه ایران که بجز دو سه نفر سلاحی همراه نداشتند حمله ور شدند ایرانیان بگونه ای شایسته از خود در برابر افراد علی محمد خان و افرادش دفاع می کردند ولی لحظه به لحظه بر شمار حمله کنندگان افزوده می شد بطوریکه بعلت فشار جمعیت کار از دست آنان خارج شد و با آنکه با دلیری از خود دفاع می کردند تا آخرین نفر کشته و بدنهایشان تیکه تیکه و بر در دیوار بازار آویزان شد
شورش میدان خواربار و سبزی دامنه گسترده تری یافت و مردم دهلی که به هیجان آمده بودند بسوی پیل خانه که در اختیار ایرانی ها بود رفته و در سرِ راه نیز هر سرباز ایرانی را که دیدند کشتند و بر در دیوار آویزان کردند در این روز بیش از هزار نفر از سربازان ایرانی کشته شدند
نادر پس از اطلاع از نافرمانی مردم دهلی ده هزار نفر را برای سرکوب شورشیان بداخل شهر فرستاد و به آنان تاکید کرد در دسته های ده و پانزده نفره در نقاط مختلف شهر مستقر و هر گونه تحرکی را شدیدا سرکوب نمایند ولی به مردم عادی آسیبی نرسانند سواران و پیادگان ایرانی بداخل شهر روانه شدند ولی شورشیان با آموزش های سید نیازخان و علی محمدخان در تاریکی شب ضربات سنگینی به آنها وارد کردند این کشتار تا صبح روز بعد ادامه یافت و برابر آماری که به نادر رسید پنج هزار نفر از سربازان ایرانی در آن شب کشته شدند و شهر تحت سلطه شورشیان درآمد
آوای اذان صبح هنوز پایان نیافته بود که نادر سوار بر اسب با دویست نفر از گارد ویژه خود از باغ شالیمار بسوی دهلی بحرکت درآمد و به جاسوسان خود دستور داد او را به مرکز شورشیان که میدان *چاندی چرک* بود راهنمایی کنند سرداران نادر با التماس از او خواستند سردار دیگری را راهی کند که نادر نپذیرفت
از باغ شالیمار تا نزدیکی های چاندی چرک در شهر خاموش و مرده دهلی مشاهده پیکرهای بی جان سربازان و سواران و لاشه های اسب های ارتش ایران شعله های خشم را در وجود نادر شعله ور کرده بود گارد ویژه نادر چشم بدهان نادر دوخته بودند تا دستور جنگی صادر کند ولی نادر آنان را به صبر و خویشتنداری دعوت کرد
هنگامی که نادر به میدان چاندی چرک رسید همه چیز عادی به نظر می رسید و عده کمی در حال رفت و آمد بودند نادر بهمراه گارد ویژه خود گشتی در شهر زد ولی با اینکه شهر را آرام می دید دریافت آتشی از زیر خاکستر در حال شعله ور شدن است
آن روز اتفاقی نیفتاد و نادر به کاخ شالیمار بازگشت ولی پیکی به دربار محمدشاه فرستاد و از او خواست برای جلوگیری از خشم سربازان ایرانی چاره ای بیندیشد محمدشاه پاسخ داد من نه سپاهی در اختیار دارم و نه جنگ افزار و سلاحی البته بهتر می دانم سپاهیان ایران کمتر در شهر رفت و آمد کنند
فردای آن روز نزدیکی های ظهر سید نیازخان با گروهی از یاران خود در نزدیکی مسجد روشن الدوله برای مردم سخنرانی کرد و گفت دیروز شخص ناشناسی نادر را با دو گلوله هدف قرار داده و امروز نادر بر اثر جراحت گلوله ها فوت نموده است انتشار این خبر در کمتر از نیم ساعت مانند بمب در سراسر شهر پیچید و مردم برای حمله به باغ شالیمار بحرکت درآمدند
نادر که متوجه شده بود مردم شهر براستی آماده یک شورش بنیاد برانداز شده اند بیدرنگ پای در رکاب اسب نهاده و با عده ای از گارد ویژه خود بسوی مسجد روشن الدوله حرکت کرد در مسیر مسجد چند بار صدای گلوله بگوش رسید که سواران همراه نادر با حمله بسوی مهاجمین مسلح آنها را اسیر یا به هلاکت می رساندند
در این اثناء نادر به مسجد روشن الدوله رسید و همزمان صدای شلیک چند گلوله از پشت بام های اطراف شنیده می شد فدائیان نادر مانند نگینی قیمتی از وی محافظت مینمودند در این زمان سردار جلایر که همراه نادر بود نتوانست ترس خود را پنهان کند وی دهانه اسب نادر را گرفت و با التماس از او خواست برگردد و مجازات شورشیان را به او واگذار نماید هنوز سخن سردار جلایر پایان نیافته بود گلوله ای که سر نادر را نشانه گرفته بود بگوشه کلاه وی اصابت و به سوار پشت سر او اصابت و او را از اسب سرنگون کرد پس از آن نیز پی در پی از چند جانب بسوی نادر و همراهانش شلیک شد گارد ویژه نادر خود را سپر بلای نادر کرده و با خواهش و تمنا از او میخواستند منطقه را ترک نماید
نادر نگاهی به محافظ وفادار خود که از درد به خود می پیجید کرد و به یکباره فریاد رعدآسایی برکشید و گفت بزنید بزنید آزادید این بی شرف های مهمان کش را بکشید و به احدی امان ندهید
#زندگینامهنادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتچهلوهفتم
#ایپزوددوم
نادر دستور داده بود به زنان و کودکان و پیران و مردمی که صد در صد شورشی نیستند کاری نداشته باشند ولی به افراد شورشی و مشکوک بهیچوجه امان ندهند اما سواران خشمگین گهگاه به خانواده های شورشیان هم رحم نمی کردند و همه را می کشتند
هراس و دلهره ای عظیم شهر را فرا گرفته بود در شهر علاوه بر لاشه اسبان و پنج هزار سرباز ایرانی که روز قبل کشته شده بودند اجساد بی شمار شورشیان و مردم عادی تا چشم کار می کرد مشاهده می شد و دهلی به شهر مردگان تبدیل شده بود خبر کشتار مردم دهلی به محمدشاه رسید و بهش گفته شد جلوی خشم نادر را گرفتن کار دشواری است و اگر این قتل عام ها تا شب به درازا بینجامد حتی یک تن در دهلی زنده نخواهد ماند
بودن پنج هزار پیکر بی جان سواران ایرانی در خیابانهای دهلی کافی بود که نگذارد خشم سربازان ایرانی فروکش کند به ویژه اینکه فرمان نخست نادر هنوز به قوت خود باقی بود و مردان جنگی ایران تا دستور ثانوی ناچار به پیروی از فرمان وی بودند به همین خاطر در شهر می گشتند و به هر خانه ای که مشکوک و بدگمان می شدند ریخته و کسانی را که درون خانه بودند را در دم می کشتند و خانه هایشان را آتش میزدند و یا غارت می کردند
بزرگان شهر با شتاب خود و خانواده هایشان را برداشته و به دربار محمدشاه و دیگر افراد برجسته دربار پناهنده شده بودند و با زاری از محمد شاه خواستند از نادر درخواست بخشش و عفو عمومی نماید
در این زمان عده زیادی از مردم شهر نیز دستهایشان را بر روی سرشان گذاشتند و با حالت تسلیم، بی دفاعی خود را به سربازان ایرانی اعلام کرده و بسوی دربار محمدشاه روانه گردیدند محمدشاه و اطرافیانش که روحیه خود را باخته بودند دست به دامن نظام الملک (نخست وزیر و رئیس دولت محمدشاه ، که اصالتا ایرانی و ایرانی زاده بود) شدند
نظام الملک پیشنهاد کرد با توجه به اینکه نادر قبل از فرمان قتل عام از شما درخواست رسیدگی کرده بود و شما اعتنائی نکرده بودید ، صلاح را در این می بینم با تخت روان و همان جلال و شکوه و کبکبه و دبدبه پادشاهی شخصا به مسجد روشن الدوله عزیمت و از نادر توقف قتل عام عمومی را درخواست نمائید
چهره نادر با شنیدن گزارش ها و چند و چون شدت عمل و خشونت سواران خود که لحظه به لحظه توسط سردار جلایر به آگاهی میرسید روشن و خشنود نبود سردار جلایر احساس کرد نادر از عملکرد وی ناراضی است اندکی بعد نادر او را از اشتباه درآورد و گفت به افسران و فرماندهان دوازده گانه ابلاغ نمائید که از این لحظه ، چون دیگر مقاومت قابل توجهی مشاهده نمی شود ، ضمن هوشیاری ، نرم تر با مردم رفتار نمایند و بدون بررسی و اطمینان از شورشی بودن ، کسی را نکشند
محمد شاه و همراهانش با نگرانی و دلهره از کاخ شاهی به راه افتادند صدور فرمان نادر مبنی بر نرمش بیشتر با مردم سبب شد در نخستین برخورد کاروان محمدشاه با گروهی از سواران ایرانی فرمانده گروه بی درنگ مردان جنگی اش را مامور حفاظت و نگهبانی و راهنمائی شاه و همراهانش نماید رفتار متین فرمانده ایرانی اثری نیکو داشت و نگرانی ها را از بین برد و محمد شاه ، با پشتگرمی از انضباط و نظم ارتش نادری ، به سوی مسجد روشن الدوله رهسپار شد محمد شاه هنگام عبور از میدان نزدیک مسجد با دیدن انبوه اجساد خون آلود و پاره پاره سربازان ایرانی و مردم کوچه و بازار دهلی نزدیک بود تعادل روحی و جسمی خود را از دست بدهد سکته کند ، وبمیرد ولی با دلداری اطرافیان و توصیه آنان مبنی بر اینکه سرنوشت مردم بدست هند در دستان اوست بخود مسلط شده و وارد مسجد روشن الدوله گردید
سردار جلایر بدستور نادر شخصا به پیشواز محمدشاه رفت و با احترام ویژه او را به پشت بام مسجد به حضور نادر راهنمائی کرد محمدشاه به محض اینکه چشمش به نادر افتاد خود را روی چکمه های نادر انداخت و با گریه و با صدائی لرزان گفت خواهش میکنم امر کن و دستور بده سربازانت دست از کشتار مردم من دست بردارند به آنان رحم کن و مردم شهر را به من ببخشای نادر که در این زمان در حال خوردن مربا بود با احترام ، محمدشاه را از زمین بلند کرد و ضمن دلجوئی از وی ظرف مربا را بسوی او دراز کرد و درخواست کرد مربا بخورد ، نظام الملک که از اینهمه خونسردی دچار حیرت آمیخته با ترس شده بود با آوائی لرزان گفت پادشاها ، چگونه این خوراکی شیرین را به ما پیشنهاد میکنید در حالیکه خون هموطنانم مانند موج های دریا به تلاطم درآمده دستور بدهید ما را هم با آنان بکشند اگر گناهی هست از ماست مردم مظلوم و تیره بخت که گناهی ندارند این سخنان که با عجز و التماس بود باعث شد نادر ظرف مربا را به کناری گذارده و بیدرنگ بدون اینکه منتظر سخن دیگری از سوی محمدشاه و دیگران باشد به سردار جلایر دستور دهد فورا شیپور بازگشت و تبیره (آتش بس) را بصدا در آوردند
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتپنجاهوسوم
#ایپزوددوم
حمله گازانبری که در جنگ های جهانی اول و دوم بکار می رفت از ابتکارات نادر است و در فرهنگ نظامی جهان بنام این مرد نابغه ، ثبت شده است
در بامداد روز بعد ، در سپیده دم خورشید ، ناگهان آوای کوس و کرنای جنگی از همه سو برخاست و ایلبارس خان و مردانش خود را در محاصره دیدند ولی بر خود مسلط شده و دست به نبردی غیر منتظره زدند ، این بار نیز نادر مانند همیشه ، مانند عقاب کوهستان و ببر دشت ها ، از کمین خود بیرون آمده و با چرخش تبرزین خود و فریادهائی رعدآسا ، در خط مقدم سربازان خود ، با اسب سفید خود به قلب معرکه ای هولناک ، قدم گذارد
جنگی وحشت آفرین و مرگبار آغاز شد ، سواران دشمن با اسبهای اصیل خود به سان برق و باد و توفان ، به قلب سپاه ایران تاختند ، نادر درست در میانه میدان ، تبرزین بدست به هر سو می تاخت و در میان حیرت همگان و وحشت سرداران خود ، سواران تیزتک و زبده دشمن را با تبرزین خود از اسب به زیر می افکند
نیروی تحرک و جابجائی سواران ترکمن و ازبک ، به راستی شگفت آور بود آنان بر روی اسب و زیر شکم اسب ، ایستاده ، نشسته ، درازکش می جنگیدند و شکار آنان با توجه به چالاکی بی نظیرشان غیر ممکن می نمود ولی آنان با تمامی دلاوری و چابکی منحصر به فردشان از یک نکته غافل بودند و آن این بود که در روبروی مردی می جنگیدند که برای هر درب بسته ای ، کلیدی بهمراه خود داشت و با سربازانی آزموده و نترس روبرو بودند که در دهها جنگ کوچک و بزرگ ، تحت فرماندهی نادر ، مانند فولاد آبدیده شده بودند و بیدی نبودند که با هر بادی بلرزند
بدستور نادر ، سواران ایرانی دایره ای وسیع در دشت ، تشکیل دادند و از شمال و جنوب و پیش رو و پشت سر در آن دشت وسیع نیروهای ایلبارس خان را مانند نگینی در بر گرفته و حلقه محاصره را هر لحظه تنگ و تنگ تر کرده و پیش می آمدند ، بطوری که ازبکان و ترکمانان قادر به حمایت و پشتیبانی از یکدیگر نمی شدند
سواران دشمن با همه دلاوری و قدرت شمشیرزنی و یکه سواری رفته رفته نیروی خود را از دست می دادند و از خستگی زیاد از پای در می آمدند و طعمه شمشیرها و تبرزین سواران ایرانی می شدند ، ایلبارس خان که شکست خود را حتمی می دید نیروهای باقیمانده خود را به بخش های کوچکتر تقسیم کرد و با توجه به فرا رسیدن شب موفق به عقب نشینی گردید و در دژ خانقاه که در آن نزدیکی بود پناه گرفت نادر علیرغم خستگی خود و سربازانش که از سپیده دم تا شامگاهان با دشمنی سرسخت به نبرد پرداخته بودند مانند سیلی خروشان به تعقیب ایلبارس پرداخته و در پشت خندق های پر آب دژ خانقاه اردو زدند
بدستور نادر توپخانه ایران برج ها و باروها و دیواره های دژ را زیر آتش سنگین خود قرار داد ، ولی هر چه حجم آتش بیشتر میشد هیچ نشانه ای از تسلیم از سوی مدافعان دژ دیده نمی شد و هرگاه بخشی از دیوار فرو می ریخت و یا سوراخی ایجاد می شد بیدرنگ مَرَمّت و بازسازی می شد یکهفته گذشت تا نادر مطمئن شود گلوله باران دژ در کوتاه مدت به تنهائی ، بی حاصل است لذا دستور داد بدون اینکه مدافعان دژ مطلع شوند از چهار طرف دژ ، تونل های زیر زمینی زده شود ، نَقب زن ها (کسانیکه تونل میزنند) از زیر زمین شروع به پیشروی بسوی دژ نمودند و توپخانه از روی زمین ، روز و شب بر سر مدافعان آتش می بارید
پس از چند روز نقب زن ها به پایه دیوارهای دژ رسیدند بدستور نادر صندوق های پر از باروت از چهار طرف منفجر شد که صدای مهیب و ترسناک آن سراسر دژ را لرزانید و شکافهای بزرگی از چهار طرف ایجاد شد ، ایلبارس خان و سردارانش که وضع را وخیم دیدند پرچم سفید برافراشتند و تنی چند از بزرگان خود را برای درخواست بخشایش و عفو ، به حضور نادر فرستادند
نادر به نمایندگان ایلبارس خان گفت ، من با شما که ناگزیر از اجرای دستور بودید کاری ندارم ، حتی جنگاوری و دلاوری تان را نیر می ستایم و تحسین می کنم ولی ایلبارس خان نامرد و پست را که نماینده من و ابوالفیض خان را با ناجوانمردی کشته مانند سگ به بدترین وجه ، خواهم کشت
نمایندگان پس از بازگشت نزد ایلبارس خان به او گفتند خود را تسلیم کن و ما را از این مخمصه نجات بده ، ایلبارس خان پیشنهاد سرداران خود را نپذیرفت و گفت من شبانه از دژ می گریزم و روز بعد همگی شما با خیال آسوده تسلیم شوید
شب فرا رسید و ایلبارس خان بهمراه سی نفر فدائی خود ، سم اسبان خویش را نمد پیچ کردند و مخفیانه و بدون هیچ صدائی از راه مخفی دژ خارج و راه فرار پیش گرفتند غافل از اینکه نادر ، حساب همه چیز را کرده بود و به نگهبانان سپاه خود ، دستور آماده باش همه جانبه داده بود و ایلبارس خان و افرادش همگی در تله نادر افتادند
بامداد روز بعد نادر بهمراه اسیران خود به دژ خانقاه که اینک تسلیم وی شده بود رفت و دوست و دشمن را در میدان دژ جمع کرد و گفت
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتشصتوچهارم
#ایپزوددوم
فردای آن روز ناگهان هشتاد و پنج هزار سوار و پیاده ایرانی در حالیکه فریاد یاعلی و یا محمد سر می دادند با نعره هائی هراس انگیز مانند صاعقه ای سوزان بسوی نیروهای عثمانی یورش آوردند ، سرعت عمل و تحرک سپاه ایران به اندازه سریع و چابک بود که در کمتر از چند دقیقه با سپاهیان ترک که منتظر چنین حمله سختی نبودند در آمیختند بطوریکه توپخانه آنان عملا فلج شد زیرا نمی توانست خودی را از بیگانه جدا کند و زیر آتش بگیرد
سواران ایرانی چنان مردانه و دیوانه وار می جنگیدند که باعث تعجب و وحشت سربازان عثمانی می شد ، نصراله میرزا دقیقا مانند نادر ، در صف مقدم سپاه ، از این سو به آن سو می تاخت و دلاورانه شمشیر میزد
خورشید آرام آرام به بالاترین نقطه در آسمان نزدیک می شد ، کم کم نشانه های ترس و نا امیدی در نیروهای ترک شدت می یافت تا اینکه سرانجام ترک ها به ناچار ، آرام آرام عقب نشستند و رو به گریز نهادند ، نصراله میرزا دستور تعقیب فراریان را داد و فرمان داد به هیچکس رحم نکنند ، عده زیادی از فراریان که در دشت پراکنده شده بودند نصیبی بجز ضربت شمشیر نبردند و عده زیادی از آنان زهر تلخ مرگ را نوشیدند
در این نبرد دویست ارابه توپ دور زن به غنیمت سپاه ایران درآمد و دوازده هزار نفر از عثمانیان کشته شدند و پنج هزار نفر به اسارت درآمدند ، شمار کشته های سپاه ایران نیز در حدود دو هزار نفر تخمین زده شد