⭕️ گذر از الهیات و اخلاق به سیاست
هگل دانشجوی الهیات پروتستان بود که آشکارا تحت تاثیر فلسفهی اخلاق کانت قرار گرفت. از همین نقطهی تاریخی است که شاهد تلاش او برای ترسیم «دین مدنی» هستیم. هگل در مخالفت با قرائتی از دین برمیآید که بهواسطهی آن، اصحاب کلیسا دین را به ابزاری برای تسلطیافتن بر انسانها تبدیل میکنند. او میخواهد به تفسیری از دین برسد که همهی انسانها از طریق عقل یا احسان آن را بفهمند. چنین دینی باید به آزادی و خودآیینی انسانها احترام بگذارد. این جستوجو هگل را به آستانهی سیاست میرساند و بار دیگر سیاست در امتداد اخلاق مورد کنکاش و تامل قرار میگیرد؛ یعنی جایی که مرزهای اخلاق به پایان میرسد، آغاز وادی سیاست است. این را در سیر تحول و تطور اندیشهی هگل نیز میتوان یافت.
هگل متاثر از تفکر جمهوریخواهی یونان به این امر میاندیشید که چگونه میتوان مرز فرد و شهر را برداشت و آنها را به وحدت و اتحاد رساند. این مساله را باید در تاملات او برای پیریزی «دین مدنی» در نظر گرفت؛ همین مساله هگل را از ماتریالیستها جدا میکند. این تکاپو هگل را به فلسفهی روشنگری (و #عصر_روشنگری) گره زد، تاجاییکه معتقد بود با تبلیغ روشنگری و اشاعه فلسفهی کانت میتوان آلمان را از وضعیت تاریخی ناگوارش نجات داد و انقلابی در آن ایجاد کرد. او در 1795 به شیلینگ مینویسد:
«من از نظام کانتی و اکمال رفیع آن انتظار انقلابی در آلمان دارم؛ انقلابی که از اصولی سرچشمه بگیرد که در دست هست و تنها لازم است بهطور عمومی به تشریح آن پرداخته شود و در تمام دانش تا کنون بهکار بسته شود».
ر.ک: محمد ایمانی، اولویت تاسیس دولت مدرن بر تحقق آزادی.
#سیاست_ما
#سیاست_به_زبان_ساده
https://www.instagram.com/mh.taheri1980/
https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ راه متفاوت آلمان برای ساخت نهاد دولت
بیشک صلح #وستفالیا نکتهی کانونی طرحهای دولتسازی است. از این نقطهی تاریخی بهاینسو شاهد چهار الگوی عمده بودهایم: الگوی فرانسوی، الگوی انگلیسی، الگوی روسی و الگوی آلمانی. اطلاعات ما دربارهی الگوی روسی محدود است و منابع چندان جدیای در این رابطه در دست نیست. اجمالا تفاوت در الگوهای #دولت_سازی را میتوان به تفاوت در سنتهای حقوقی این ملتها ارجاع داد.
سنت حقوقی آلمان، بعد از سقوط امپراتوری #روم و متاثر از نواندیشی مسیحی شکل گرفت. این سنت بعدها متاثر از آموزهی حاکمیت #ژان_بدن و آموزهی staatstrason #ماکیاوولی قرار گرفت تا راه ویژهی خود را در #عصر_جدید دولت-ملتها پیدا کرده و نظام سیاسی و اجتماعی خود را بر بنیان آن بنا کند. مسیر #دولتسازی آلمانی بهتبع سنت حقوقی متفاوتاش با دولتسازی فرانسوی و انگلیسی متمایز میشود. این الگو نه مانند شیوهی فرانسوی بر بنیان تمرکز قدرت در دستان شاه استوار شده؛ و نه مانند الگوی انگلیسی بهتبع جنگهای مذهبی بهسمت دولت سکولار مطلقه غش کرده است. بنیان سنت دولتسازی آلمانی را باید با تاخیری تاریخی در اندیشهی نویسندگان کتاب «منشورات رایش» پی گرفت که از آموزهی حاکمیت ژان بدن تاثیر پذیرفته است.
هوشمندی نویسندگان منشورات رایش برای امروز ما الهامبخش و بصیرتافزاست. آنان متوجه شدند که راه آلمان برای دولتسازی، متفاوت از راه #فرانسه و انگلیس است و مفاهیمی که در زمینههای اجتماعی #ایتالیا، فرانسه و #انگلیس متولد شدهاند، نمیتواند پاسخگوی نیازهای #وضعیت_تاریخی آلمان باشد و بنای دولت بر بنیان آن استوار گردد. رقمزنندگان این سنت حتی به این نکته نیز پی بردند که مراجعه به سیاست ارسطو نیز افاقهای در دولتسازی آلمانی نخواهد داشت. آنها مسیر بومی و اختصاصی خود را یافتند و بهاینترتیب شیوهی دولتسازی آلمان متمایز از دولت فرانسوی و انگلیسی بنا نهاده شد.
#سیاست_ما
#سیاست_به_زبان_ساده
https://www.instagram.com/mh.taheri1980/
https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ معنای «اشتات» در فلسفهی سیاسی هگل
#هگل در گفتوگو پیرامون آنچیزی که ما آن را #دولت مینامیم، از واژهی staat (اشتات)استفاده کرده است که معادل state انگلیسی نیست. برای توضیح این مفهوم، توجه به زمینههای فکری او ضرورت دارد.
هگل در پی احیای یکپارچگی فرد و #پولیس زادهشده در #یونان است. وی در این راه با دو مانع بزرگ روبهرو بود: نخست اینکه فرد عصر ما دیگر فرد زمان یونان نیست؛ دوم اینکه دولت هم پولیس نیست. این تحول در فرد و پولیس، بهتبع #سوبژکتویسم رخ داده بود و هگل #دولت_مدرن را محصول و فرزند همین امر میدانست.
اشتات یا staat ترجمهای است که هگل آن را برای #پولیتئیا انتخاب میکند؛ همان اصطلاحی که ما در فارسی به «جمهور» ترجمهاش کردهایم. مراد هگل از اشتات، نظام سیاسی یک کشور است؛ اما هر نظام سیاسیای را نمیتوان اشتات یا دولت دانست. اشتات در نزد هگل به دولتی اطلاق میشود که مبتنیبر حقوق (rechtsstaat) باشد. این حقوق به این دلیل باید استیفا شود که انسان، انسان است؛ یعنی حقوقی که بهخاطر انسانبودن انسان بر او فرض شده است و نه بهدلیل دین و آیین خاص.
دولت هگلی، دولت مبتنیبر نمایندگی است و ارادهی صنوف مختلف مردم باید پشت آن باشد. او صرفا زمانی قوهی قهرآمیز دولت را تجویز میکند که پای ایجاد فضای مناسب برای گسترش #دموکراسی در میان باشد. بنابراین، تاسیس دولت مدرن بر تامین آزادی مقدم است و اولویت دارد.
#سیاست_ما
#سیاست_به_زبان_ساده
https://www.instagram.com/mh.taheri1980/
https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ ضرورت فهم معانی سیاسی معطوف به زمینههای فرهنگی
مفاهیم در مطالعات انسانی کلا لغزنده هستند و ابهام، بخشی از ماهیت آنهاست؛ اما این ابهام در سیاست مضاعفتر است و چندپهلویی بیشتری دارد. برای گریز و مهار این آسیب، باید مفاهیم سیاسی را معطوف به زمینههای فرهنگی و اجتماعیای معنا کرد که در آن متولد شدهاند. STATE نیز مستثنی از این قاعده نیست. اگر استیت را به دولت ترجمه کنیم و بخواهیم در زمین ایرانی-اسلامی، نهادی مقارن با #استیت بسازیم، قطعا چنین کاری پر از کژتاپی و اعوجاج خواهد بود. پیشتر به نمونه آلمانی اشاره کردیم تا نشان دهیم که بومیسازی این نهاد و مفاهیم سازندهی آن صرفا برای ما - که ایرانیان مسلمان هستیم - حائز اهمیت نیست، بلکه برای هر ملتی که به اختصاصات و ویژگیهای فرهنگی خودش تعلق خاطر دارد، مهم است.
استیت در گذار از «جهان سنت» به «جهان مدرن» موضوعیت پیدا کرده است. بنابراین به یک معنای دیگر، در خروج از این جهان و ساختن دوران جدیدی در عالم نیز ناگزیر از فهم «State» هستیم. ما استیت را از این رو مقدم در مطالعه میکنیم، چون گذار از جهان سنت به جهان مدرن برای نخستینبار در #ژئوپلیتیک غرب رقم خورده است. این گذار نهتنها سیمای جهان اجتماعی غرب و سپس بهتدریج سیمای اقصای بلاد را دگرگون کرد، بلکه در گامی عمیقتر، مفاهیم اجتماعی مردمان مغربزمین و سپس مفاهیم اجتماعی دیگر ملتها را نیز متاثر از خود نمود و زلزلهای در فهم مردمان جهان از فرهنگشان درانداخت. بهبیاندیگر، گذار از سنت به #مدرنیته با فاعلیت و عاملیت #دولت_مدرن نهتنها قلمروهای فیزیکی، بلکه قلمروهای متافیزیکی و ساحت عقل و خرد را نیز درنوردید و معنای آنها را معطوف به خود سمتوسو بخشید. بههمینخاطر است که ما در خواندن سنتمان نیز متاثر از جهان مدرن هستیم. ما در مواجهه با فرهنگ و سنت دچار آستیگمات شدهایم و ساختمان معانی فرهنگی خومان را آنگونه که پیشتر در سنتمان بازنمایی میشد، نمیتوانیم درک کنیم. تبعا با تحول در #فیزیک و #متافیزیک، نحوهی ساختن و برآمدن نهادی این مفاهیم نیز تغییر پیدا میکند. یعنی نهتنها واقعیت و ماهیت #زمامداری در دوران مدرن متحول شده، بلکه معنای مفاهیم سازندهی زمامداری نیز متحول شدهاند؛ مضاف بر این دو، نحوهی ساختن و برآمدن نهاد زمامداری در میان ملتها نیز تغییرات و دگرگونیهای ژرفی یافته است.
وقتی از #دولتسازی جدید صحبت میکنیم، باید به جوانب پیچیدهی این امر دقت داشته باشیم.
این سخن ادامه خواهد داشت.
#سیاست_ما
#سیاست_به_زبان_ساده
https://www.instagram.com/mh.taheri1980/
https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ مراسمهای برای تغییر و تحولّ در ماهیت آداب و رسوم سنتی
مدرنیته، همانند «سنت»، یک دستاورد بشری و حاصل انباشت و نظاممندی میلیونها فرآوردهی فکری و فرهنگی است که در یک الگوی خاصی قرار گرفته و مراسمهی بسیار متمایزی در مقایسه با پیش از خود را آفریده است. تمایز مدرنیته با دیگر فرآوردهها و دستاوردهای بشری این است که مدرنیته، یک عالم است؛ وقتی یک عالمی پدید میآید، مردمان زمانه، خواه یا ناخواه در بستر رسمها و رسوماتی قرار میگیرند که این مراسمه ترسیم میکند. مدرنیته، دستاوردهای پیشین بشری را در خود هضم کرده و دستاوردهای جدیدی را نیز بر آنها افزوده است. این دستاوردها چنان درخشان و چشمگیر هستند که بهمثابه سقفی برای امکان پیشرفت و تعالی بشری تصور میشوند. همین نکتهی اخیر است که بازاندیشی در مدرنیته را برای یک اندیشمند سیاسی ضروری میکند. بازاندیشی برای شکافتن سقف و بیرونرفتن از این عالم.
این شکافتن سقف نه بهمعنای ستیز و جنگ با مدرنیته است؛ نه بهمعنای انکار و تحقیر آن. تبعا بهمعنای پذیرش بیکموکاست آن نیز نیست. دو راه در پیش روی ما قرار میگیرد: نخست، برخورد گزینشی با مدرنیته؛ دوم، طراحی بدیل برای آن. راه نخست، اساسا از عدم شناخت مدرنیته حکایت دارد. با عالمها نمیتوان بهنحو گزینشی برخورد کرد. عالمها یک ابرسیستم هستند که تکتک اجزای آنها باید با همان ترتیبات در کنار هم قرار بگیرند. اما طراحی بدیل، یک کاریست کارستان. مهمترین آسیب آن این است که به یک کار هیجانی، شعاری، احساسی، ایدئولوژیک، پروژهای، سیاستبازی و امثال آن تبدیل شود. سهلپنداری و تقلیلگرایی در مواجهه با مدرنیته بلایی سر یک ملت میآورد که امروزه در ایران اسلامی شاهد آن هستیم.
نکتهای که در این پستها پی خواهم گرفت، شناخت عمیق مدرنیته از منظر دولت مدرن است. پیگیری این رهیافت بدین خاطر است که معتقدم قلب تپنده و مرکز پیشبرندهی مدرنیته، دولت مدرن است. در نبود دولت مدرن، مدرنیتهای دیگر وجود نخواهد داشت. تبدیل دولت مدرن به صورتی دیگر از دولتداری، موجب تحویل مدرنیته به عالمی دیگر خواهد شد.
#سیاست_ما
#سیاست_به_زبان_ساده
https://www.instagram.com/mh.taheri1980/
https://virgool.io/@mhtaheri
⭕️ قدرت؛ صورت تصرفپذیر اراده
رابطهی سه مقولهی «وجود»، «اراده» و «قدرت» میتواند ترسیمگر نسبت امر «کلی»، «کل» و «حرکت» باشد. کلیترین مفهومی که از انتزاع صورتهای مختلف هستی قابل نامیدن است، «وجود» است؛ اما وجود چیست؟ کجاست؟ چگونه قابل درک است؟ پرسشهایی که هرچقدر هم که بخواهیم پاسخاش دهیم، دستمان در حنای بدون رنگی باقی خواهد ماند که آوردهای انضمامی برای ما ندارد. فلسفهها برای کاربردیشدن نیازمند تغییر مفهوم مرکزی خود بودهاند؛ چیزی که در فلسفهی غرب رخ داد و به انضمامیشدنشان انجامید و بدینترتیب امتداد اجتماعی و سیاسی پیدا کردند. یکی از طرقی که میتواند به امتداد اجتماعی پیدا کردن فلسفه رهنمون شود، تعیین یک مفهوم قابل کلّشدن در مرکز فلسفه است. این قابلیت را میتوان در عبور از وجود به اراده فراهم کرد. اگر وجود یک مفهوم «کلی» و انتزاعی است، اراده مفهومی ناظر به یک «کلّ متغیر تصرفپذیر» است. یعنی میتوان آن را در عالم انسانی مشاهده کرد و همهی امورات را نیز به آن برگرداند. اگرچه فلسفهی قدیم به مفهوم اراده توجه داشت، اما در فلسفهی سیاسی جدید مفهوم اراده ذیل آزادی مورد تامل قرار گرفته است. اگر از مقیاس فلسفه پا به عینیت اجتماعی بگذاریم، اراده به قدرت تبدیل خواهد شد و میتوان از نظریهی قدرت ذیل فلسفهی اراده سخن گفت. به این ترتیب مطالعهی جایگاه اراده در علوم و رهیافتهای مختلف پیش رو باید قرار بگیرد.
صرفا در روانشناسی دستکم 13 رهیافت به اراده (نصیری، 1399) وجود دارد:
1. فروید "اراده معطوف به لذت"
2. یونگ "اراده معطوف به خودآگاهی و خود واقعی"
3. آدلر "اراده معطوف به قدرت"
4. ویکتور فرانکل "اراده معطوف به معنایابی"
5. پرز "اراده معطوف به تجربه کردن و زندگی در حال"
6. راجرز "اراده معطوف به پذیرش بدون قید و شرط خود"
7. اسکینر "اراده معطوف به کسب پاداش"
8. آلبرت الیس "اراده معطوف به تفکر عقلانی"
10. گلاسر "اراده معطوف به انتخاب و کنترل درونی"
11.ریک برن "اراده معطوف به من بالغانه"
12. کارن هورنای "اراده معطوف به کسب امنیت"
13. مزلو "اراده معطوف به خود شکوفایی".
https://www.instagram.com/mh.taheri1980/
https://virgool.io/@mhtaheri
دوست بزرگواری از دنبال کنندگان کانال، در نقد پست قبلی، مطلبی را خاطرنشان کردند که با کسب اجازه از ایشان در اینجا نقل میکنم تا دیگر نظرات و نکات نیز دیده بشه و امکان داوری فراهم بشه. تبعا خود بنده نیز در نقد نقد این دوست عزیز و همراه نکاتی دارم که خواهم نوشت.
به هرحال ایشان فرمودهاند:
سلام علیکم. این پیام آخرتون رو دیدم. بحث از اراده رو نباید در فلسفه ی اسلامی ذیل بحث از عقل نظری بنگرید. باید این بحث رو در علم اخلاق اسلامی دنبال کنید. برای رهیافت هایی که از نویسندگان غربی مثال زدید حتما توصیف ها و معادل های خوب و بدی در کتب اخلاقی پیدا می کنید. بنای حکمای ما به دلایل مختلف بر اختصار بوده است. به نظر می رسد عمده ی این اراده ها که معطوف به حوزه ی خاصی مثل قدرت یا خود یا ... هستند دچار افراط و تفریطند و در علم اخلاق متصف به تهور یا بی شرمی هستند. البته در اخلاق عرفانی و صوفی احتمالا معادل های شبیه تری وجود دارد.
فلسفه را نمی شود عملی کرد. فلسفه باید به مرحله ای از هستی خود برسد که عملی بشود یعنی دلالت های عملی حضور مفاهیم وجودی در فرهنگ خود را نشان دهند و پی گیری این دلالت ها با پی گیری و تفصیل دادن به اخلاق کاربردی، عقلی، عرفانی و دینی برای ما ضرورت پیدا کند. الان همان موقع است. بحث تاریخی لازم دارد. ملاصدرا اصالت وجود را در موقع تاریخی خودش تدوین کرده بود و علامه ی طباطبایی وجود را به حقیقی و اعتباری تقسیم کردند و البته معنای این تقسیم در قدیم هم وجود داشت. وجود اعتباری یعنی وجود ارادی. بدین ترتیب اراده مثل بسیاری از مفاهیم اصیل دیگر هم چون علم و کثرت و فعلیت و وجوب و حتی مزاج در مرکز اندیشه ی فلسفی قرار دارند.
اگر اراده معطوف به خود هستی به منزله ی وجود بی نهایتی که در هیچ شأنی نمی شود از آن غافل بود تعریف شود تقریبا در معتدل ترین ساحت وجودی خودش قرار می گیرد و تبدیل به ورد واحد می شود. وجود ناب انضمامی ترین امری است که می توان تصور کرد و به آن توجه کرد در عین این که مفهومش انتزاعی ترین مفهوم است. برای تقریب به ذهن این قضیه می تونیم و بلکه شاید باید از مفهوم نور استفاده کنیم. نور حتی در جسم هم اصل و اساس هستی اون هست. بخش غیر نورانی جسم بیش تر شبیه عدم هست. می شود در هر موجودی سویه ی نورانی آن را دید در پیوند با همه ی هستی و می توان هم سویه ی ظلمانی آن را دید یا به تعبیر دیگر می توان وجود را ساری در همه ی موجودات دید و با آن همه ی موجودات را هم دید و می توان موجودات را در سایه ی ماهیت های محدودشان دید. اراده و اعتبار وجودی به همین معنی است. از حیث فلسفی و عقلی می توان جهان را وجود اعتبار کرد و می توان ماهیت اعتبار کرد. نباید جهان را ماهیت اعتبار کرد بلکه باید آن را وجود اعتبار کرد زیرا جهان واقعا وجود است و ماهیت ها حدود یا مظاهر وجود هستند. همان ها که شما به آن ها انضمامی می گویید باید از غلبه ی آن ها بر نگاه خودمان به سوی وجود و وجودات ناب الهی فرار کنیم و نباید در آن ها بمانیم و به آن ها اکتفا کنیم. نباید سکون در این نگاه باصطلاح انضمامی را تئوریزه کرد.
سرتان را درد نیاورم. گفتمان های غربی دو گانه ساز است و یک چیز را به قیمت نفی چیز دیگر می خواهد. می گوید دیگر وجود بس است بیایید از معرفت بحث کنیم و بعد می گوید دیگر معرتف هم بس است بیایید از زبان و اراده و اعتبار سخن بگوییم. ولی در جهان اسلام تلاش این بوده است که اصل تزاحم که در دنیای مادی یک اصل فراگیر تلقی می شود با تلاش و اراده ی اخلاقی و از طریق نگاه معنوی به کثرت در این عالم به چالشی از طرف عموم انسان ها کشیده شود. در جهان اسلام ادبیات فلسفی ادبیات نزول و صعود است. یک حقیقت است که گاهی در قالب هستی و گاهی در قالب معرفت و گاهی در قالب عمل و اراده ظهور می کند. کاربرد این نگاه توحیدی این است که از اصالت پیدا کردن رقابت ها و دوئیت ها و تضاد ها جلوگیری می کند.