eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
482 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
6⃣5⃣3⃣ پرستاری که نبودم... | قسمت۱ حالا که هیچ بلایی سرم نیامده بود، حس بیچارگی می‌کردم. مامان بزرگ یک سال تمام مریض بود. از یک رنگ زرد که یک‌هو بی‌‌هوا دوید زیر پوست سفیدش شروع شد و تا چروکیده شدن همه‌ی جسم سرحالش ادامه پیدا کرد. روزی که بدن کوچکش را گذاشتند زیر خاک و من آن بالا نگاه می‌کردم، نصف اشک‌های سرازیرم برای فرصتی بود که از دست داده‌بودم! مامان که پیشش بود، چند باری التماسش کردم برود خانه و من بمانم، قبول نکرد. می‌گفت: «می‌ترسم بنده‌ی خدا فکر کند ازش خسته شدم که تو را جای خودم گذاشتم.» ولی راستش را بگویم، اوایل فقط از سر وظیفه اصرار می‌کردم. می‌دانستم اگر بمانم دخترم کل روز را بهانه می‌گیرد و کلافه‌ام می‌کند. بعد هم آن طرف لوس وجودم خودنمایی می‌کند، و هر باری که به اتاق مامان بزرگ می‌روم و بوی مریضی می‌ریزد توی بینی‌ام، با هر ناله‌ای که از حنجره بیمارش می‌پیچد توی سر بی‌ظرفیتم، و با دیدن دو قاشق غذای له شده‌ای که آن را هم نمی‌تواند پایین بدهد، می‌نشینم یک گوشه و زار می‌زنم. دو هفته‌ای را که بیمارستان بود دل گنده شده بودم، بس که ترس رفتنش را داشتم. واقعا دلم می‌خواست کنارش باشم. اما عین دو هفته را درگیر بیماری ویروسی شدم که برایم بوی بی‌عرضگی می‌داد. هرچند همه می‌گفتند: «مگر تقصیر خودت است که بیمار شده‌ای؟» ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
6⃣5⃣3⃣ پرستاری که نبودم... | قسمت۲ دکتر می‌گفت: «مامان‌بزرگ ضعیف است و آدم مریض نباید تا دو کیلومتری‌اش برود، ویروس را روی هوا می‌زند و حتی یک سرماخوردگی کوچک، اورا از پا درمی‌آورد.» آن وقت من با دل و روده‌ی به هم پیچیده فقط گریه کردم. قبل‌ترها فکر می‌کردم «پرستاری» فقط رنج و زحمت است. بیماری دردسریست که مهمان بی‌دعوت خانه‌ها می‌شود و آدم چون «مجبور» است راهش می‌دهد. فکر می‌کردم همه مثل من دلشان زندگی روزمره و بی‌دردسر را می‌خواهد، آن وقت هر بار که برای مریضشان رشته توی سوپ بی‌نمک می‌ریزند، دعا می‌کنند آخرین رشته باشد و این مهمان ناخوانده پایش زود بریده شود. *فقط* چون خسته شده‌اند! وگرنه رفتن مریضی که خودش خوب است. حالا انگار یک‌هو بزرگ شدم. حالا حسرت چین‌های اضافه‌ی زیر چشم مامان را می‌خورم، که توی همین چند ماه پرستاری، زینت صورتش شد. چروکی که روی گردنش افتاده و قبلاً نبود. حتی گاهی احساس می‌کنم گردنش شکل گردن مامان بزرگ شده، مثل موهای پریشانش. دلم رنگ و روی رفته‌اش را می‌خواهد، همان که بعد از خاکسپاری، همه تا می‌دیدند می‌گفتند چه بلایی سر معصومه آمده؟ و بلایی که سر من نیامده بود. درحالی که بیشتر از همه گریه می‌کردم. آخر بلاهای آدم‌ها هم باهم فرق دارند. گاهی آدم بیچاره می‌شود چون بلایی سرش نیامده است! ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
6⃣5⃣3⃣ پرستاری که نبودم... | قسمت۳ اصلا آدم وقتی دل خودش را بی‌خیال می‌شود، دل بیمارش را روی دست می‌گیرد که نلرزد، صبور می‌شود. وقتی غذای خودش را نمی‌خورد و غذای رژیمی بدون نمک و بی‌مزه را می‌خورد، تا بیمار عزیزکرده‌اش هوس چیز دیگری نکند. وقتی شب‌ها تا چشم روی هم می‌گذارد، یک ناله خوابش را می‌دزدد و مسئولیتش را یادآوری می‌کند. آدم وقتی پرستار می‌شود، صبور می‌شود. و من حسرت آرامش مامان را می‌خورم، که وسط غم فقدان، توی چشم‌هایش خیس خورده. آرامشی که مهمان ناخوانده‌ی «پرستاری» برایش سوغات آورده! حالا فکر سوپی که برای مامان بزرگ نپختم، قرص‌هایی که توی بشقاب گل سرخی با یک لیوان آبمیوه جلویش نگذاشتم و حمامی که او را نبردم، نمی‌گذارد مثل مامان آرام باشم. حالا فهمیده‌ام «پرستاری» یک موهبت است، فقط انگار کمی دیر فهمیدم! ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
8⃣5⃣3⃣ عادت گره‌گشا... | قسمت۲ حتی به وقت نیاز نقش راننده اسنپ خانم‌ها را بازی می‌کردند. نیروی تازه نفس را جایگزین نیروی شب نخوابیده و خسته می‌کردند. اما مهم‌تر از این کارهای یدی، همراهی و همدلی‌شان بود که به چشم می‌آمد. باید سال‌ها روی خودت کار کرده باشی تا وقتی هنگام ورود به خانه، به جای استقبال گرم همسرت او را به خاطر پرستاری از نوزادی دیگر غمگین و با چشم‌هایی اشک‌بار می‌ببینی غُر نزنی. یا وقتی که به جای‌ غذای گرم خانم‌پز، غذای حاضری به تو چشمک می‌زند با خنده آن را تحویل بگیری. ما خانم‌ها هم روزهای هفته را بین خودمان تقسیم کرده بودیم؛ آن‌هایی که تحمل بالایی داشتند مسئول پرستاری مستقیم از نوزاد در کنار مادرش بودند، بقیه هم یا غذا می‌پختند یا خانه را نظافت می‌کردند تا مادر بتواند چند ساعتی را در آرامش استراحت کند. اگرچه درونش پر از اضطراب و تنش از آینده نامعلوم دخترش بود. برای طی کردن این مسیر کنار هم بودیم. جایی که به زانو درآمدیم، همدیگر را بلند کردیم. وقتی دلمان شکست قوت قلب دیگری شدیم. تا توانستیم این گره را هم بازکنیم. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها