#روایت_بخوانیم 6⃣6⃣2⃣
اصحاب آخرالزمانی
این زمانه، آدمهایی را لازم است...
از جنسِ کوهها، که ضربات و مُشتهایِ دنیا خُردشان نکند.
کوه در ظاهر و باطن همان کوه است و اگر روزی به باطن کوه نفوذ کنی، حتی طلای ناب دارد و مرمر و اینها.
آدمهایی چون دشتها؛ که اگر فضل و بارانی به آنها برسد یا نرسد از بزرگی شان کم نمیشود.
متواضعانه زیر پای خَلقند برای خدمت و منّتی هم در آن نیست.
و آدمهایی به اوصاف درختانِ بانشاطِ سبز، که گویند به نزد آنان برو و ساعتها نَفَس تازه کن.
آدمهایی از جنس دریا، که بین دوستان مهربانی و مدارا دارند، همانندِ امواجِ آرام که قلب ساحل را لمس میکند و زخم و نفرت از بیانِ امواجش هیییچ بر نمیآید.
و اشداء علی الکفارند آنگاه که خروش میکنند و قلب هر ناجوانمردی را میلرزانند.
گوشاند برای حرفهایِ دلهایِ تنگ و جای اسرار در عمق آنهاست که هیچگاه رو نمیآید.
بعضی از این آدمها بر سایرین، برتری دارند نه از آن جهت که ادعایی دارند بلکه از علم پُربهرهاند و زکات آنرا میدهند اینگونه که دستِ ارشاد اند برای جاهل و دستِ تذکار برای غافل.
در خیرات شتاب میکنند بطوریکه انگار خود را برای حق مردم و حل مردم به آتش میزنند.
مجاهد اند با نفس خود و بریده از من اینم، من آنمها(منیت).
زیرا قبل از فرج ، فرجی در هوّیت و ذات آدمها لازم است، آنگونه که شخصیتها و قلبها به امام شبیه شود و سپس با امام یکی شود.
و گرنه ندایِ ندبهها و عهدها و آل یاسینها و.... قرنهاست که به آسمان میرود ... و ظهور ندبه نمیخواهد فقط.
او ۳۱۳ نفر جوانمرد میخواهد و به جز این ، لشکریانی از مؤمنان و مؤمناتی که در ذات و رفتار همانند امام اند.
گویی در این زمانه ، امام من است ابتدا، که منتظِر فرجی ست در من...
• صفات اصحاب مهدی عج...روایت
• مؤمنون و المومنات بعضهم اولیا بعض...توبه
• اشدا علی الکفار رحما بینهم... روایت
• فاستبقوا الخیرات...بقره
• و من جاهد فانما جاهد لنفسه...روایت
🎙 بیانات حجةالاسلام قاسمیان(فرج شخصی)
✍ #ریحانه_شاهآبادی
#عهدگرام
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 6⃣2️⃣4️⃣
آن شب قدر که این تازه براتم دادند | قسمت۱
چادر مشکیاش را طوری زیر گلو کیپ گرفته بود که گردی صورتش پیدا بود. با عینک دودیِ گرد و رژ صورتی روی لب.
خادم مسجد دستمال مرطوب را جلو آورد تا قبل از ورود، رژاش را پاک کند. چادرش باز شد. شلوارش تا زیر زانو بود، البته شلوارک دقیقتر است. خادم گفت:
- شلوارتون هم کوتاهه، بیارید پایین.
شلوارش را کمی جا به جا کرد، ولی چندان تغییری نکرد. گفت:
- خیلی توی لباسام گشتم، این بلندترین شلوارم بود. آخه دو هفتهاس آدم شدم. بعد از سالها اومدم ایران.
مشهدی بود. همینطور که صحبت میکرد،
خادم پیشنهاد داد جورابی بگیرد و بپوشد. چشمهایش برقی زد:
- واقعا؟ خیلی هم عالی.
جورابها را گرفت. برخلاف بقیهی بیجورابها، با اشتیاق شروع کرد به پوشیدن. فرصت را قدر شناختم و پرسیدم:
- چی شد که امروز اینجایی؟
سرش را بلند کرد. چشم در چشمم انداخت:
- توی خونهام با دوست پسرم نشسته بودم. میترسیدم از دستش بدم.
شب قدر بود.
گفتم خداااایا، ترس رفتنش رو ازم بگیر به حق محمد، رضا و هرکی که قبول داری. اصن همه پیغمبرهاتو قسم میدم. منم آدم میشم.
دوست پسرم رفت.
قرآن رو باز کردم. همش آیات عذاب بود که خیال کردی الکیه هرکار دلت خواست بکنی؟ حالتو میگیریم.
✍ #ریحانه_شاهآبادی
#عهدگرام
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 6⃣2️⃣4️⃣
آن شب قدر که این تازه براتم دادند | قسمت۲
نفس عمیقی کشید. ادامه داد:
- نشستم سر سجاده و گفتم خدا غلط کردم. داد میزدم و اشک میریختم، خدا من اومدم تو میخوای منو قبول نکنی!!
دوباره قرآنو باز میکنم هرچی گفتی همونه، اگر گفتی برو میرم دیگه هم سراغت نمیام.
همهی این حرفها را با هیجان و صدای بلند میگفت. انگار الآن همان شب قدری است که آن شاخه نبات را گرفته بود. ادامه داد:
- ایندفه سوره الرحمن بود، فهمیدم قبولم کرده. دلم آروم شد.
خارج که بودم به دوستام میگفتم، اسلام دین کاملیه. محمد ایدئولوژی داره. اون اولین مدافع حقوق زنانه وقتی به دخترش افتخار میکنه.
کلمات فارسی را خوب بیان نمیکرد.
جورابها را تا ته بالا کشید که سفیدی پایش پیدا نباشد. کفشهایش را پوشید، بلند شد که برود. گفت:
- امروز تولدمه به دوستام گفتم بریم صحن غدیرِ آسِد رضا تولد بگیریم یا جمکران، مگه قراره همش بریم باغ و کافه. هیشکی قبول نکرد همرام باشه.
همین اول راه، خدا خواست بهم بگه: ببین تنهات کردم، ببین رفیقات چه آدمایی بودن.
مامانم گفت: وایسا میخوایم برات تولد بگیریم، گفتم من بلیط گرفتم برم جمکران.
کیف پولش را جلوی خادم گرفت که هزینه جورابها را حساب کند. خادم گفت:
هزینه نمیخواد، فقط برامون دعا کن.
سرش را به نشانهی تشکر تکان داد:
- همه گفتن با این قیافه بری قم دعوات میکنن. حالا کجان ببینن جوراب هم هدیه بهم دادن.
خیلی حالِ خوبی داشت.
خداحافظی کرد. چادرش را کیپ گرفت و رفت تا روز تولدش را به قول خودش اینبار با آسِد مهدی جشن بگیرد.
✍ #ریحانه_شاهآبادی
#عهدگرام
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4⃣7⃣4️⃣
جونت رو میدی واسه عزیزت، رای که چیزی نیست | قسمت۱
باصلابت وارد شد و محکم راه میرفت. کتوشلوار سورمهای و پیراهنِ اتوکشیده سفید، جذابش کرده بود. حدودا ۶۰ ساله بود.
روی صندلیِ انتظار مطب نشست. بعد از لحظاتی رو به بقیه سلام کرد.
-- احوال شما خوبه؟ چه خبر؟
همه سرها به طرفش برگشت. مبهوت نگاهش کردیم.
خانم قدبلندی که نوزادی بغلش بود، جلوی چادرش را جمعوجورتر کرد و جواب داد:
-- چه خبری؟ از چی؟
پسر بچه ده ساله، خنده نرمی کرد:
-- من میدونم انتخاباتو میگه.
خانم قدبلند گفت:
-- آهان، هیچی حاج آقا، من که رای نمیدم.
مرد انگشت به سمت نوزاد گرفت:
-- اگه این بچه بلایی سرش بیاد چیکار میکنی؟
زن بچه را محکمتر به سینهاش چسباند:
-- نگران میشم، دنبال درمانش میرم.
-- جونت رو چی؟ واسهش میدی؟
-- بله حاج آقا حتما میدم.
-- ایران الان تو خطره، اگه آدم نادرستی بیاد، بلایی مثه شهادت حاج قاسم سرمون میاره، بورس که کمترینش بود. شما که برای بچهت جونتو میدی، پس برای مملکتت هم میدی، رای که چیزی نیست. چون بهت نمیاد آدم بیاعتقادی باشی.
✍ #ریحانه_شاهآبادی
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4⃣7⃣4️⃣
جونت رو میدی واسه عزیزت، رای که چیزی نیست | قسمت۲
انگشت اشاره را چرخاند و روبروی من نگه داشت:
-- من گِله دارم، شما گله داری، ایشون گله داره، ولی نباید بیتفاوت باشیم
چشم انداخت در چشمهایم:
-- اوضاع شما و اطرافیان چطوره؟
نگاهی به راهروی پر از آدم انداختم. گلویم را صاف کردم:
-- شکرخدا. بیمشکل که نیستیم. ولی ما معتقدیم مسیری که شهیدِ جمهورمون پی گرفت رو به کسی بسپریم که روحش رو تو این میبينيم.
سری به تحسین تکان داد. نوبت ویزیتم رسید. از اتاق دکتر که خارج شدم، از خانم قدبلند خداحافظی کردم، متوجه نشد. ساکت بود و به چیزی فکر میکرد. چند قدمی که جلوتر رفتم گفت:
-- ببخشید خداحافظ.
✍ #ریحانه_شاهآبادی
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها