eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
505 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
221 ویدیو
7 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
7️⃣7️⃣7️⃣ هاجر هاجر بچه محل خودمان بود؛ همسن دخترخاله‌ام. باهم می‌رفتند دبیرستان و باهم برمی‌گشتند. بعضی ظهرها توی کوچه می‌دیدمش. تا برسند به سه راهی مسجد و هرکس برود به راه خانه‌اش پچ‌پچی حرف می‌زدند و نخودی می‌خندیدند. بعدش هاجر ازدواج کرد. دیگر ندیدمش. ندیدمش تا همین چند سال پیش که همسرش شهید شد؛ خان‌طومان سوریه. هاجر ماند و یک پسر چهار پنج ساله. بعد از شهادت همسرش کم نیاورد که هیچ، کار نو هم شروع کرد. گلخانه زد. یک زیلو هم انداخت گوشهٔ گلخانه‌اش. خودش کار می‌کرد و پسرش روی همان زیلو مشق می‌نوشت. غذا می‌خورد. بالشت هم داشت و همان‌جا می‌خوابید. من هاجر را تا همین‌ جا می‌شناختم. زن جوانی که در نبود شوهرش، کم‌حرف‌تر و کم‌خنده‌تر شد؛ ولی نگذاشت آب از آب تکان بخورد. اما فقط خدا می‌داند شهادت با آدمیت آدم چه خط و ربط‌هایی دارد و تا کجا می‌رود! چند شب پیش توی مسجد دیدمش. بلند شده‌بود برود به مادری که یک هفته می‌شد پسرش شهید وطن شده، تسلیت بگوید. من این موقعیت‌ها را خوب می‌شناسم. آن آدمی که داغ کهنه دارد سر پایین می‌اندازد. قدم‌های ریز می‌گیرد. می‌رسد به آن آدمی که تازه‌ داغ دیده. بعد خیره نگاهش می‌کند. اشک توی چشمش جمع می‌شود. چانه‌اش می‌لرزد و فقط می‌گوید: «سخت است...» آنوقت همدیگر را بغل می‌کنند و هرچه دوست دارند زار می‌زنند. اما هاجر انگار می‌خواست چیزی ببرد بدهد به مادر شهید. یک چیز فوری! تند راه رفت تا رسید. سربلند! یک لبخند حرفه‌ای کج هم روی لبش بود که آدم را مطمئن می‌کرد کارش را بلد است. کنار مادر شهید که رسی، یکی معرفی‌اش کرد و گفت: «ایشون همسر شهیدن.» مادر شهید خواست راست بایستد که محترمانه‌تر باشد. نتوانست. قدش خمیده بود. با اینکه بیشتر از چهل سال نداشت. اما توی همین یک هفته، داغ هلالش کرده بود. به هم دست دادند و روبوسی کردند. لبخند هاجر بیشتر شد. چیزهایی دم گوش مادر شهید گفت که مادر شهید هم به لبخند رسید. بعدش خداحافظی کردند و هاجر برگشت سر جایش. کارش را کرده‌بود. آن قدی که از مادرشهید خمیده شد را در عرض چند ثانیه صاف کرد. ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1️⃣8️⃣8️⃣ استقلال | قسمت اول خاله ربابه سواد درست درمانی ندارد. پا به سن گذاشته و گوشش هم خوب نمی‌شنود. اما نظریه‌پردازی است برای خودش. آخرین نظریه‌اش هم این است که بچه را باید خوب تر و خشک کرد. مثلا اگر غذا را نصفه گذاشت؛ قاشق قاشق توی دهانش بریزی تا تمام شود. وقت بالا پایین رفتن از پله دستش را بگیری. زیپ و دکمه بلوزش را ببندی. گوشت‌ غذا را برایش ریز کنی. کفش را برایش بپوشی. دقیقا برعکس من که هیچ‌کدام این کارها را نمی‌کنم. چون همیشه دخترم می‌گوید خودم خودم! و من هم فکر می‌کنم در چهارسالگی این استقلال‌طلبی قابل احترام است. خاله ربابه نمی‌داند استقلال دیگر چه صیغه‌ای است. برایش توضیح می‌دهم که استقلال از «قله» می‌آید. رفته به باب استفعال. این باب معنی «طلب کردن» دارد. در مجموع استقلال یعنی قله خواستن. این بد نیست که دخترم دلش قله می‌خواهد. همه‌مان می‌خواهیم. خاله ربابه که باز ساز مخالف می‌زند؛ شوخ‌طبعی‌ام گل می‌کند. می‌گویم: «خاله نکنه می‌خوای استقلال بچه‌مو بکشی که تهش مستعمره بشه؟» ✍️ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1️⃣8️⃣8️⃣ استقلال | قسمت دوم خاله سر در نمی‌آورد چه می‌گویم. لبش را غنچه می‌کند و توی فکر می‌رود. آخرش به این نتیجه می‌رسد که خودم را راحت کرده‌ام. بچه را ول کرده‌ام هرکار دوست دارد بکند. تهش اگر بلایی سرش بیاید چه؟ گرسنگی بکشد؟ لباس و مویش مرتب نباشد چه؟ خاله فکر می‌کند واویلا می‌شود. اما من فکر می‌کنم اگر به خودم خودم دخترم اعتنا نکنم، واویلا می‌شود. یکی از مسئولین می‌گفت به آژانس اتمی گفتیم ما برای تولید فلان دارو، احتیاج به سوخت بیست درصد هسته‌ای داریم‌. جواب آمد که بهتان نمی‌دهیم. گفتیم یک میلیون بیمار به این دارو نیاز دارند! گفت حالا که اینجور است، طبق فلان قرارداد و شروط (که خفت داشت برایمان) می‌دهیم‌. وگرنه که نمی‌دهیم. ما هم گفتیم نخواستیم. ندهید. خودمان می‌سازیم. مسئول به اینجای حرفش که رسید به هیجان آمد. صدایش بالا رفت و گفت: «می‌ترسن از این جمله‌ای که خیلی ایرانیه و مدام هم سر زبونمونه.» خاله می‌ترسد دو سال بعد، سه سال بعد، بچه دیگر ازم حساب نبرد. به خاله می‌گویم: «نترس! این خودم خودم گفتناش تهش ازش یه ایرانی درست درمون می‌سازه!» لب‌های خاله باز غنچه می‌شود. باز هم نفهمیده فازم چیست. می‌گویم خاله به خدا اسرائیلو با همین روحیه زدیما! یه عده مثل دختر من هی گفتن خودمون خودمون و تهش موشک‌دار شدیم. غنچه لب خاله می‌شکفد. گل خنده‌اش باز می‌شود. انگار که گفته‌ام دعا کن بچه‌ام دانشمند و موشک‌ساز شود؛ که اینطور از ته قلبش می‌گوید: «ایشالا! ایشالا!》 ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✍️ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
6️⃣9️⃣8️⃣ ایرانیان کوفه با استادم نشسته بودیم در مسجد کوفه. داشتیم نماز می‌خواندیم که صدای «مرگ بر اسرائیل» و بعد هم «مرگ بر آمریکا» بلند شد. استاد گفت: «ایرانی‌ان!» سری تکان دادم که یعنی «بله». داشتم فکر می‌کردم چرا خودم هم اینقدر مسلّم گرفته بودم ایرانی‌‌اند؟ فقط چون لغت فارسی استفاده کرده بودند؟ یا لهجه‌شان هویت‌شان را مشخص کرده بود؟ استاد ذهنم را خواند. گفت: « فقط ایرانی‌هان که اینقدر تشنه یکی شدنن. تا کوچکترین فرصتی پیدا کنن جماعت درست می‌کنن. نماز به جماعت، شعار به جماعت و...» من تا قبل از این مسجد کوفه را با کلی اعمال و مقام می‌شناختم. اما شعار دادن امروز، باعث شد آرزوهای‌های نو و تصویری پیدا کنم. مثلاً آرزو کنم دفعه بعد که پایم به اینجا رسید؛ وقتی باشد که امام زمان(عج) تکیه بر منبر مسجد کوفه بزند و سخنرانی کند. کاروان کاروان از ایران راه افتاده باشیم و آمده باشیم ببینیم آقایمان چه دستور می‌دهند. وسط‌های سخنرانیِ حضرت هم یکی داد بزند: «تکبیر!» آن‌وقت ایرانی‌ها کنار مسلمین کل دنیا شعار بدهند و صدای‌شان لابه‌لای ستون‌‌های شبستان‌ بپیچد. ✍ 🏷 منبع ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها