eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
55.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
حق‌محض😐😑😐😑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•♥️•° {باز جایم خالیست کنار آن گنبد زیبا✨ باز که مانده ام اینجا با چشمان گریان.....🥀} °•♥️•° @dokhtarane_hazrate_zahra
هدایت شده از عطــــرشهــــدا 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلیل گریه رهبری‌عزیز در غمِ از دست دادن سردار دلها از زبان خود فقط9 روز مانده...🦋😭 🕊 🥀 【 @atre_shohada
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#محبت_درمانی ۱
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
محبت درمانی_۱.mp3
7.31M
۱ ❤️خدا.. آره خدا... همون که صاحب همه ی عوالمه برای تو...آره برای خود خودت ، یه فرمول ساده فرستاده، که ؛ چیکار کنی، که خودش و همه، عاشقت باشن! ✨ @Ostad_Shojae
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مومن‌مهم‌نیست‌که‌سرت‌شلوغه مهم‌اینه‌دلت‌خلوت‌باشه...!💥⛵️ ❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #من_میترا_نیستم #پارت۳۴ فصل ششم مهران به کمک دوستش حمید یوسفیان، در محله دستگرد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ۳۵ فصل ششم(خانه جدید)💕 جبهه ان.» بعد از جاگیر شدن در خانه جدید، زینب وشهلا وشهرام را در مدرسه ثبت نام کردم. دوست نداشتم بچه ها از پرس و مشق عقب بمانند. البته شش ماه از سال گذشته بود ولی نمی توانستیم دست روی دست بگذاریم وسه ماه اخر سال را از دست بدهیم. بچه ها باید همه تلاش خودشان را می کردند که در این چندماه کار یک سال را انجام دهند وقبول شونداز طرفی می دانستم که با رفتن انها به مدرسه شرایط جدید برایشان عادی می شود وکم کم به زندگی جدید انس میگیرند. چند روز پیش از عید مهران که نگران وضع ما بود اسباب واثاثیه خانه را به ماهشهر برد واز انجا به چهل توت دستگرد اورد، فقط تلویزیون مبله بزرگ را نتوانست با خودش بیاورد. برای اینکه حوصله بچه ها سر نرود از اصفهان یک تلویزیون کوچک خرید تا انها سرگرم شوند. مهران کارمند اموزش و پر ورش بود ولی از اول جنگ در لباس نیروهای بسیج از شهر دفاع می کرد او پسر بزرگم بود وخیلی در حق من وخواهر وبرادر هایش دلسوز بود. همه سعی می کردیم با شرایط جدیدمان کنار بیاییم. زینب به« مدرسه راهنمایی نجمه» رفت. او راحت تر از همه ما شرایط را پذیرفت، بلا فاصله بعد از شروع درسش در مدرسه فعالیت هایش را از سر گرفت. یک گروه نمایشی را انداخت وبا دحتر های مدرسه تـٌاتر باری می کرد. برای درسش هم خیلی زحمت کشید در طول سه ماخ خودش را به بقیه رساند ودر خرداد ماه مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت. شهلا وزینب باهم مدرسه می رفتند. زینب همیشه در راه مدرسه اب انحیر می خرید و می خورد. خیلی اب ابنجیر دوست داشت. درمدرسه زینب دوتا دختر که سالرها باهم دوست صمیمی بودند در ان زمان با هم قهر کرده بودند، زینب که نسبت به هیچ چیز بی تفاوت نبود با نامه نگاری ان دو را به هم نزدیک کرد وبلاخره آشتی داد. او کمتر ازسه ماه در ان مدرسه بود ولی هم شاگردی هایش علاقه زیادی به او داشتند. در همسایگی ما دراصفهان دختری هم سن وسال زینب زندکی می کرد که خیلی دوست داشت قران خواندن یاد بگیرد. زینب او را دعوت کرد که هرروز بعد از ظهر به خانه ما بیاید، زینب روزی یک ساعت با او تمرین روخوانی قران می کرد. بعد از چند ماه ان دختر روخوانی قران رایاد گرفت. همسایه ما باغ بزرگی در ان محله داشت. ان دختر برای تشکر از زحمت های زینب یک تشت پر از خیار وگوجه وبادمجان وسبزی برا ما اورد ان روز من و مادرم خیلی ذوق کردیم، زینب با محبت هایش همه را به طرف خودش جذب می کرد ومایه خیر وبرکت خانه ما بود. شش ماه در محله دستگرد ماندیم وقتی تخر سال برای گرفتن... ادامه دارد... ۳۵ @dokhtarane_hazrate_zahra 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
"بسم الله رحمان رحیم"